شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۸۵۹۷
تاریخ انتشار: ۲۵ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۸:۴۱
قسمت دوم

شوشان - عارف خصافی:

وقتی چشم هایم را باز کردم خود را در بیمارستان یافتم.

لحظات بعد آن هنگام که کمی به حال آمدم از کاظم برادرم پرسیدم

چه شده  و چه اتفاقی افتاده است؟

کاظم از پاسخ دادن به سوال من طفره می رفت.

اما بعد از اصرار ، او را به حرف در آوردم .

 نگاه معنا داری کرد و گفت:

جنگ شد و عراق حمله کرد.

برخی از مردم نیز در حال خارج شدن از روستا هستند و برخی ماندن در خانه هایشان را  بخاطر گاومیش هایشان ترجیح دادند. 

اما درباره شما... دکتر گفت : پای برادرت آسیب شدیدی دیده است و نیاز به زمان دارد و ما بقی عمر خود را باید چنین بگذراند.
 مدتی نیز باید مهمان ما باشد تا مبادا عفونتی کند.

خدای من، یعنی پای من قطع شد؟!!!!!


ناگهان از شدت اضطراب و ترس جیغ کشیدم و با دو دست بر سر خود زدم و اشک ها جاری شد.

و باز دیگر هیچ نفهمیدم.

اما گذشت ..

کم کم و با گذر زمان .. خود را با شرایط موجود ، وفق دادم و یاری وفادار و محکم پیدا کردم،
او بزرگ ترین تکیه گاه من بعد از خدا بود.

همیشه همیار و همراه من بود.

و شب ها نیز در کنارم می خوابید.

و لحظه ای مرا رها نمی کرد.

او آرام و بی سر و صدا و بی زبان است، چون سربازی وفادار در کنارم دراز می کشید. 

آن هنگام که قصدِ قدم زدن داشتم او را صدا می زدم تا بوسیله ی او بتوانم بلند شوم 

قدم بزنم

راه بروم

و آن زمان که قدم می زدم او محکم و استوار زیر بغل من قرار میگرفت تا بتوانم به راحتی راه روم و کارهایم را انجام دهد و هرگز خسته نمی شد. و همیشه در عجزهایم ثابت قدم می ایستاد.
بطور قطع و یقین هیچ انسانی در برابر چنین صبری نمی تواند دوام آورد.

و اگر پیدا می شد چهره ها نیز نمایانگر هزاران نق زدنها را نمایان می کرد. اما این دوست وفادار چنان ساکت و ارام و مطیع بود که مرا خجالت زده می کرد و شاید هر انسانی را شرمگین می نمود.

تا اینکه به او اتکا کردم زیرا 
او راهنمای من بود 
قدمگاهی است که موانع موجودِ از سر راهم را بر می داشت تا مبادا به آنها بر خورد کنم.

چوب دستی که از هر فرزند ، صبور تر است

با کمک او قادر شدم تا بر، آشفتگی هایم دست یابم. و به کمک او به دیدن یار عزیز و قدیمی من
 سوده شوم 
زیرا تاکنون چنین فاصله ای بین من و سوده اتفاق نیفتاده بود.
و چنان اشتیاقی به دیدن فرزندش پیدا کردم که گذر لحظات برایم بسیار طولانی شده بودند.



ادامه دارد

نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار