شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۸۵۹۸
تاریخ انتشار: ۲۵ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۸:۴۸
شوشان -  دکتر عارف خصافی :
آن زمان که از نامرئی های خارج از ذهن، به جهان مرئیات، در کیسه ای لزج شده، واقع شدم ،
گرفتار واکنش هایی بودم که هیچگونه ارتباطی به من نداشت . و من نیز تاثیری در کنش های انها نداشتم.
کیسه ای چون جهانی بزرگ با تمام امکانات و بهمراه دستگاه های به هم تنیده، برای رشد دادن من،  ایجاد شده بودند . و به هیچ وجه مسقل عمل نمی کرد بلکه ظاهری جدای از دنیای مرئی بنظر می رسند.
نمی دانستم او مادر است
و باید بعد ها او را مادر خطاب کنم.
لکن بخوبی دریافتم 
هر چیزی که از محیط پیرامونش بر او رسد بطور مستقیم مرا درگیر واکنش هایی میکرد.
وقتی مادر گرسنه می شد بر خمودگی من، افزون می گشت و مرا از حرکت باز می داشت.
طوری که دیگر تپش های قلبم به ضعف می رفت.

خسته گی های او مرا به کسالت و بیحالی سوق می داد.

با کوچکترین ناراحتی که از سوی محیط بیرونش دریافت می کرد مرا به واکنش هایی درگیر می کرد.

که در رشد من تاثیر بسزایی بوجود می آورد.
وقتی در آن کیسه بطور ناخواسته و ندانسته از کجا و چگونه و توسط چه چیزی ، اسیر کیسه ی لزج شده گشتم .گرفتار واکنش هایی شده بودم  که هرگز به من مربوط نمی شد و هیچ گونه دخل و تصرفی در آن نداشتم بلکه این عوامل هستند که بخودی خود بر مادرم تاثیر گذاشته بودند و مرا از طریق واسطه درگیر می کردند.
در اصل همان حلقه های متصل شده ای که شاید اولی و یا آخری باشد .
که با چنین قدرتی توانسته بودند جسم و روان مادر را تحت تاثیر قرار دهد و سپس بسوی من منتقل سازد.

تنها احساس زیبای من در آن کیسه، خوشحال بودن مادر بود ، چون بخوبی دریافتم آرامش و راحتی او مرا زنده و شاداب نگه خواهد داشت و تا زمانیدکه او در آرامش بسر برد من نیز خواب های آسوده ای در آن کیسه پیدا می کردم .
و زیبا ترین حالت ها، همان آرامشی است که مرا از ترس ورود به جهان مرئیِ پُر درد ،  دلداری میداد .
در حقیقت؛ آن کیسه_ شروعی برای آشنایی به انواع دردها شده بود.
و شاید مرا برای جهانی کاملاً مرئی و پُر درد آماده سازد.
تا بگوید : این است جهان پر دردی که باید خود را برای آن آماده کنی
 و برای اینکه به آرامش و رشد برسی ،سعی کنی اول مادر و پیرامون او ، به آرامش برسند تا در آخر ، بتوانی آرامش خود را به دست آوری.

و بدانی_  آرامش تو در جهان مرئی و پر تلاطم در اولویت آخر است .

 زیرا شرط رسیدن به آسایش و آرامش و رفاه در پیوند حلقه های بی درد، اولویت با دیگران است.

قسمت دوم
از عدم به وجود. 
از نیستی  به هستی.
و از تاریکی به روشنایی جهان فانی،
از کیسه ی لَزَج شده به دامانِ عشق ،قدم گذاشتم .
نه تنها تکیه گاه من بود بلکه او را مصدری پیوند خورده در زندگی و رشد خود دانستم.
همان کسی که تاکنون هیچ کائنی از کائنات خداوند نتوانسته بود مرا حمایت کند .
 آن هنگام ، نیمه شب _  همه در شیرین ترین خواب ها_ بسر می بردند و او با کوچکترین گریه های من بیدار می شد و مرا در آغوش گرمِ خود محکم می گرفت تا از شرِّ هر گزندی محفوظ بدارد .
و بعد از رسیدن به آرامش و امنیت ، مرا از شیرگاهش _ جهت رشد نامحسوس ، تغذیه دهد.
 در شگفتم چگونه او را *مادر* نام نهادند نامی که برای او بسیار اندک است ، باز در شگفتم که چگونه از نام هایی همچون: *وجود ، حامی ، ایثار* غافل شده اند. 
تپش های قلب او نشان از آن داشت:
*آن هنگام  که در کیسه ی لزج شده واقع شده بودم،  صدای تپش های او مرا نوازش می داد و امنیت می بخشید و  در عالم نیمه عدم_ با تمام وجودم آن را حس می کردم‌* .
تهی بودم و چون به وجود رسیدم ، کاسه ی تهی و خالی من ، با اولین کلمه ی *مادر*  پُر شد.
و کم کم از گنجینه های کلماتِ پیوند یافته ی او، آموزش دیدم.
 وقتی به وجود ظاهری و مرئی رسیدم ، تازه دریافتم  باید کاسه ی خالی را با آموزه های  ندانسته ، پُر کرد.
زیرا تهی ماندن از آموزه ها، در جهان پیش رو ، مساوی با پوچی مطلق و شاید عدم آن، تلقی می شد.. 
اینست مقتضیات طبیعت و چرخه های تسلسلی آن. 
تسلسلی که بخش آن شامل حیوانی است  که در *نُطق* با دیگر کائنات متفاوت است و کلماتی که گاهی مصدر گرفتاری واقع می شوند و او را درحلقه ی تاخیر می اندازد..
زیرا در اختیار داشتن کلمات زیبا أبا کرده بود.
مادری که در دو مسیر ِ تربیت و رساندن تغذیه،، جان فشانی میکرد ،  من نیز به *تَبَعِ او* سرشار از قوّت و شادابی، ظاهر می شوم.
اما افسوس ، گاهی این حلقه ها ، عاری از درک صحیح،، نسبت به یکدیگر  ظاهر می شوند.
و از اهدای انرژی زیبا به حلقه های دیگر بُخل می ورزند.
و شاید از بد اقبالی، گرفتار  حلقه ای فسیل شده می شوند. تا اینکه چنین شد حال روز این مادر_ این حامی بزرگ _ این ایثارگر _ برای تقسیم  لقمه های نان چگونه استقامت می ورزد در حالیکه با لبخندهای کاذب_ محکم ظاهر می شود که درک آن برای همه پنهان است. !!!

صد افسوس از حلقه هایی که در عمل _ فی ذاته مستقل است ولی در ذات اجتماعی خود، چنان پیوندی بافته اند که خود از آنها، بی خبر می باشند.
 این بی خبری و نا آگاهی و جهل است که  زندگی ها را مختل خواهد کرد.
و پلاسیدگی یکی از حلقه های دور، چنان _مادر را گرفتار ساخت تا اینکه تاثیرش بر من و شاید بر شما ، دو چندان کرده است و ممکن است تا زمانی نامشخص، به قهقرا  خواهد کشاند و آن هنگام  تو چه می دانی دیگر روزگار چه سرنوشتی برایمان رقم خواهد زد؟.

قسمت سوم
در کیسه ی لَزَج شده واقع شدم.
نمی دانستم کجا بودم و چرا مرا انتخاب کردند؟
هر چند که می دانم وجود چنین مجموعه ای بزرگ بنام خلقت، خالی از هدف نیست لکن انتهای آن به کجا ختم می شود را باز نمی دانم!!!
بالاخره در دامان صاحب کیسه ای واقع شدم که خود جزئی از حلقه های پیوند خورده به شمار می آید.
از بین حلقه های پیوند خورده_حلقه ای حساس و شکننده، بنام مادر وجود دارد.
 گاهی گرفتار مدیریت فسیل شده قرار می گیرد و گاهی توسط غلتک های محیط پیرامون خود به زیر کشانده می شود‌ که دیگر انگیزه برای او معنای نخواهد داشت و محکوم به رنج و محنت، می شود. 

مادری که با هفت فرزند؛ قد و نیم قد، که از درکی ضعیف و شعوری کوتاه_ با فاصله های غیر قابل وصف، در کنار یکدیگر _ داخل یک کانون قرار می گیرند.

چنان گسستگی در این کانون بوجود می آید که فریاد های مادر و پریشانی های او و نیز پرخاشگریهای صبح هنگامش که نشان از آشفتگی های روحی دارد، به تقلا کشیده می شود. 
این_ نشان از گُم شدن در سوء مدیریت است و به حکمِ احساسِ عاری از اقتدار، به تصویر می نشیند.
مادر؛ احساسات و عواطف را جایگزین عقل می کند.
 که از آسیب پیش رو بی خبر می شود.
 نه تنها او بلکه همه اعضای خانواده از کنترل خارج می شوند و هر کس، طبق جریان های زندگی، حرکت خواهند کرد. 
از طرفی، هر کدام با فرسنگ ها فاصله در یک چهار چوبِ دیوار کشیده شده و زیر تنها سقف موجود _ لا جرم_ زندگی خود  را ادامه خواهند داد.
 این بی سامانی_ و پریشان حالی _و آسیب ،، با یک اتفاق شروع می شود.
اتفاقی عجیب در یک تصادفی که  برادر را روانه بیمارستان می کند.
آسیب های جدی بر پیکره جسم او وارد می شود.
پدر را با کوله باری از محنت ها ، گرفتار می کند ،، وسعت گرفتن این گرفتاری، کم کم مدیریتِ آویزان شده را از دست داده و پریشان حالی را جایگزین می کند و مسیر زندگی را بر دو راهی قرار می دهد.

یا با گذر زمان، آنرا به  افسردگی تبدیل می کند و یا اینکه سفاهت را پیش خواهد کشید.

که این_ در قالبِ انسان های عاطفی هرگز پذیرا و قابل تعریف نمی تواند باشد.

قسمت چهارم
چنانچه زخم بر پیکر یکی از حلقه ها وارد شود ، رنجش سختی بر حلقه های دیگر ایجاد می گردد.
اگر این زخم ها عمق پیدا کنند همه ی حلقه ها از هدایت خارج خواهند شد.
 و به مرور زمان گسستگی بر آنها حاکم گردد.
آن زمان که پدر _ فرزند خود را با غده ای در سر _در بستر بیماری می بیند،
 چون خوره به روح و جان او می افتد و پریشان حالی بر او مستولی می گردد.
هر کجا می رفت، پریشان حالی را با خود یدک می کشید.
تا اینکه رفته رفته و کم کم به انزوا سوق داده شد.
افکار ناامیدی بر او حاکم شد که از تنفس های زیبا، عاری بود. 
افکاری که تمام انرژی او را قبضه کرده است و وجودش را به کسالت کشانده.
گوشه ی تنهایی را انتخاب می کرد، و اشک هایی پر از یأس و ناامیدی از چشمانش جاری می کرد.
دیگر آن پدر، نمی توانست از شادابی های خود به فرزندانش تزریق کند.
تا خانواده را به هیجان های پر نشاط حرکت دهد.
حتی رمقی برای کار کردن نداشت.
زیرا؛ همه ی  توانایی های او، توسط افکارِ پریشان حالی او به تحلیل رفته بود.
 توانایی اطاعت از کارفرمای خود را نداشت.
از سویی؛ کارفرما نیز نمی توانست ضررهای مادی خود را متحمل شود.

اما رعایت حال او _امری است انسانی تلقی می شد ، هر چند در گذر زمان به ملالت می رفت.
کارفرما ، پریشان حالی پدر را درک کرده بود.
چرایی این درک را نمی دانم شاید او نیز ...
طوری که دلسوزی او به نگرانی تبدیل گشت.
او می دید چگونه پدر برای خود، جهانی کوچک و تاریک در ذهنش، ترسیم کرده است.
و از تاریک آن لذت می بَرَد.
تا اینکه به افسردگی بَدَل گشت.
همان بیماری روحی و روانی، که شب ها را با افکار مخوف، می گذراند و روز را دیوانه وار سیر می کرد.
لاغر و نحیف شده بود.
رفته رفته ، ژولیدگی نیز بر سیمای پر نشاط او ظاهر شد.
 تقلا می کرد تا هزینه ی درمان فرزندِ تازهِ عقد کرده اش را، هر طور که شده تهیه کند.
هر دری را که می زد ، ناامید_ به خانه بر می گشت.

ناامیدی او باعث شد تا شب هنگام
اشعاری را بر لب زمزمه کند که گویای درد درونی او است:
پریشانم و افسرده،
جهان، تاریک و من خسته
پریشانم ز این رنجش ز این درد و ز این درماندگی ها ملال انگیز
پریشانم از این دنیای بی حاصل 
وقتی مادر ، حال او را چنین می دید بر نگرانیهای او افزون می شد.
سعی می کرد تا او را دلداری دهد و امید بخشد _تا گرفتار دو حلقه از حلقه های آسیب دیده نگردد.
 فرزند بیمارش  و حلقه ی وا رفته ی پدر.
مادر تقلا می کرد تا پدر را استوار نگه دارد.

قسمت پنجم
هر چند برخی از رخدادها و پیش آمده ها، تلخ و بغرنج هستند ، اما باید آنها را  پذیرفت.
شرط رفع آنها منوط به پذیرفتن آنها است.
گاهی حلقه های فهیمی در کنار دیگر حلقه ها وجود دارد تا آنها را سامان بخشد.
حلقه های نادری که از فرسودگی و ناتوانی یک چرخه جلوگیری می کنند.
وقتی مادر ، پریشان حالی پدر را دید، تصمیم گرفت تا مدیریت کانون خانواده را بدست بگیرد.
تا از آسیب ها و وار رفتگی ها جلوگیری کند.
 درایت حکیمانه ی مادر در اختیار واژگان زیبا سبب شد تا آرامش را حاکم نماید.
آرامشی که پُر از روشنایی و امید باشد.
هر واژگانش ، قوّت و قدرت در آنها متولد می شود و معنا پیدا می کند.
و آن زیباترین درمان است چنانچه در خلوت خود می رسد نغمه هایی از اشعار را با خود بیان می کند:
از ازل که چنین نبود
 درمانده و خسته پیش می رم
به جنگ نا امیدی
عفریته ی رنج، می آزارتم
تا مرا به قعر برد
سلاحم واژگان زیباییست
آنها را سیراب خواهم کرد تا هوای خوش بو استنشاق کنم.
آن هنگام که فکری زیبا متولد می شود دستان مدیریتی فهیم و دقیق بوجود می آید.
نشاط و قوّت متولد می شود.
مادر نیز بخوبی می دانست که بیان چنین کلماتی، ساده نیست.
 اما باید واقعیت را پذیرفت تا از عفریته ی رنج گذر کند.
این جملات ، شروع تازه ای برای التیام بخش نمودن، روان ِپدر است. 
لکن زمان نیز، باید مسیر خود را طی کند زیرا هرگز از سهم خود نخواهد گذشت.
گذر زمان ، بزرگترین درمان برای التیام نمودن برخی آسیبهای حلقه های رنج دیده، می باشد که مادر را به انتظار کشانده است.
او به دنبال یک اتفاق به انتظار می نشیند.
همان انتظاری که تنفس را به زندگی خفه شده، هدیه خواهد داد.

قسمت ششم
زنجیره ی حلقه ها چنان به هم پیوند خورده اند که در تلاحم های خود بصورت مستقیم به هم مرتبط شده اند.
رابطه ای تنگاتنگ و به هم تنیده ایجاد شده اند.
چنانچه بر یکی از حلقه ها آسیبی رسد، همه ی حلقه ها رو به زوال و افسردگی خواهند رفت.
مادر سعی می کرد تا ظاهر خود را در استقامت نگه دارد تا بتواند مدیریت را در دست بگیرد و سکان خانواده را به مسیر صاف و هموار هدایت کند.
زیبایی حلقه های جمع شده در کانون یک خانواده چنین است که همیشه حلقه ای عاقل و دوراندیش برای مدیریت کانون خود، بوجود می آید.
فرزندی که از هر گونه حرکت بدنی باز مانده است و بر زمین بدون حرکت دراز کشیده شده بود و باعث شد تا همه حلقه های یک خانواده در اندوه و غم بسر برند.
هر چند گذر زمان، آنها را به عادی سازی روانه کرده است لکن نمی توان آنرا به حساب بی عاری و سفاهت نام نهاد، بلکه ناتوانی در بهبود سازی و شاید همان واژه ی ناامیدی بشمار می رود که حلقه ها را به سوی عادی سازی سوق می دهد.
آن هنگام که ، مادر مشغول مرتب کردن کمد فرزندش بود ، چشمش به دفتری افتاد؛ دفتری سیاه رنگ که شاید بهترین و عصاره ترین گذار زندگی در آن جمع شده باشد.
 واژه ی خاطرات بر روی آن نگاشته شده است.

لباس های کمد را بر زمین گذاشت و دست از مرتب کردن کمد برداشت و آرام برخواست و در اتاق قدم زد در حالیکه برگ های دفتر را یکی پس از دیگری ورق می زد و مطالعه می کرد.
به جایی رسید که تعجب او را وا داشت:
عشق به تنهایی عاری از معناست، زیرا چنانچه در حلقه ی رشدِ اقتصادی و رفاه واقع شود، معنای خود را بدست می آورد.
در بدوِ تولدِ عشق ، روح و روان انسان چنان لذت بخش، ظاهر می شود که انسان را سر مست می نمایاند اما با قرار گرفتن او در ورطه ی افول اقتصاد،  دیگر نمی تواند معنای خود را بدست آورد و کم کم آن معنا را با گذر زمان از دست خواهد داد.
این جملات، مادر را در اعماق و ژرف معنا فرو برد.

به خواندن ادامه داد
 زیرا ذهن او توسط این جملات تحریک شد و جذب نمود:
در دنیایی قرار گرفتیم که نه تنها اقتصاد سنتی و نیروی بازوی انسانی رو به زوال است بلکه اقتصاد صنعتی را نیز ضعیف تر کرده است.
و شاید موج بزرگ اقتصاد الکترونیکی ، اقتصاد سنتی و صنعتی را در خود بپوشاند.
  و انسان را به دنیای جدید مدرن با منبع اطلاعاتی بالا بکشاند.
و کسی چه می داند به کجا خواهد برد.
این جملات از دفتر خاطرات آن فرزند بیمار بود، خاطراتی که پر از حکمت و معنا است.
خاطراتی که نمایان کننده ی فعالیت او در اجتماع می باشد.
خاطرات همان_ حلقه های تنیده شده ای که چگونه عشق  بدون اقتصاد در نظر او با گذر زمان کمرنگ شده است.
شاید این جملات، صحبت های ناگفته ای برای نامزدِ ناامید شده ی او نگاشته شده است!

آن فرزند بیماری که تنها آرزویش برخواستن از بستر بیماری بود و آن جسمی که به مرور زمان بدون تزریق امید در خود به قهقرا رفته است، سبب شد تا حلقه های وصل شده به او نیز آسیب های روحی و دغدغه های فکری را متحمل شوند.
 و آن عروس خانمی که با شوق و شعف بسوی او قدم گذاشت ، دیری نپایید، او نیز به خمودگی سوق داده شد و مادر داماد را نگران ساخت،
تا بر دو راهی سختی، قرار گیرد.
آیا آن دخترِ گرفتار شده و تازه به امید آمده را آزاد کند و یا اینکه به بازسازی روحی او بپردازد؟
آن دختری که طی یک تصمیم و با آرزوی امیدی روشن، بله را بر زبان جاری کرد تا زندگی تازه ای شروع کند- دیری نپایید که ستون زندگی خود را بر بستر بیماری مشاهده کرد و تمام روشنایی پر شوق خود را به تاریکی دید تااینکه بر دو راهی تردید واقع شد.
قلبی نگران از یک سو و از سوی دیگر  آن زخم زبانِ محیط پیرامون خود را می بایست یدک بکشد.
زخمی زبانی که گاهی از دلسوزی و گاهی از ترس گرفتار شدن در حلقه های فرسوده خانواده ی داماد بوده است.
و اما مادری که با یک چشم، به سوی امید برای شفا یافتن فرزندش باز کرده بود و با چشم دیگر به نگرانیهای عروس خود نیز نظاره گر می شد که چگونه باید توان خود را متمرکز کند تا حلقه ها را التیام دهد و شاهد  از هم گسستگی آنها نباشد.
روح خسته ی مادر توانسته بود قدرتِ کاذب را برای خود جذب نماید.
ظاهر را حفظ کند
هر چند سوزش درونی او بر چهره اش پدیدار است لکن باید در مسیر مقاومت پیش رود تا بتواند حلقه ها را پیوند دهد و انرژی امید را تزریق نماید.

قسمت هشتم
آن حلقه ای که تقلا می کرد، گره را بگشاید تا شاید بتواند حلقه های دیگر را به آرامش فکری برساند تصمیم بسیار سخت و خطر ناکی می گیرد و خود_ افزون بر دردها و مشکلات همه حلقه های خانواده می گردد.

برادری که سردرگمی پدر و بیماری تنها برادرخود و نیز پریشان حالی مادر را می بیند ، تصمیم می گیرد با فروش عضوی از بدن خود بتواند سهمی در حل مشکلات خانواده، داشته باشد تا شاید بتواند برادر بیمار را به حالت اولیه خود باز گرداند.
لکن این مادر است که باید تاوان فرزند بیماری دیگر را بدهد و بر اندوه های او افزون گردد.

در مجموعه ای از حلقه های پیوند خورده که منشآ درد آنها حلقه ی خاص بوده است اینک باید شاهد گرفتار شدن تک تک آنها شوند.

فکر مادر را به درگیری های مختلف و وسیعتر می کشاند و او را به چگونگی و چرایی و پریشان فکری سوق می دهد.
خواب از چشمان همه آنها گرفته می شود و در نیمه های تاریک و در تنهایی های خود_جز اشک چیزی درک نمی شود و تمام افکار نیز قفل و بسته می گردد.
وقتی مادر به بن بست می رسد، دستان خود را به سوی آسمان دراز می کند و از عمق وجود و با التماس های مکرر، خواهان منع فرزندش می شود.
و یا آن درب بسته به قفل های محکم را از خداوند قادر و توانا درخواست می کند تا کمکی نماید.
اما گویی فلسفه در نهان و با سنگ دلی، حرکت خود را ادامه می دهد و فکر را از شناخت، عاجز می کند.
 هنوز زمان وجود دارد. 
این پایان راه نیست بلکه شروعی تازه می باشد.
مادر بخوبی می داند، کاری از او، پیش نمی رود.
حلقه ها، چنان گرفتار شده اند که احتمال وارفتگی در آنها وجود دارد.
تکاپوی آنها 
از هماهنگی خارج می شوند و هیچ کدام نمی توانند در مسیر قرار گیرند.

قسمت نهم
در چنین شرایطی بود _ پدر و مادر_ خود را اسیر آتش های سوزان، گرفتار می بینند.
 لذا مُدام در پی روزنه های روشنی بودند.
وقتی وجود خود را در تاریکی های مطلق و در پستوهای به هم پیوند خورده احساس می کردند،  پی روزنه ای از نور شدند.
در این جهانِ پُر درد، بی شک دردهایی وجود دارد که پنهانند و تنها از طریق صدای ناله و اشک های جاری می توان گرمی سوزان را به انعکاس کشاند.
 لکن، این عقل است که امید ساز می شود.
 پدر و مادر، با تصمیم عقلانی خود اما دردناک، توانستند همه ی حلقه های متصل را به هیجان بکشاند تا خونی از امید در رگ های نیمه خشکیده ی آنها جاری سازند تا شاید جانی تازه برای فرزند دراز کشیده ی خود دهند.
 آنها تنها آلونک خود را به حراج می گذارند.
تصمیمی بسیار سخت و دردناک است و احتمال به قهقرا رفتن یک زندگی به همراه محتویات آن در پی خواهد داشت.
 ولی بی شک ، روح و روان حلقه های یک کانون را نشاط می بخشد.
 نفسی که با شوک و سوسو زدن به جریان می افتد و تکاپویی در درون حلقه ها، ایجاد می کند تا شاید دیگر نیازی به فروش عضو بدنِ فرزندِ وارفته و پُر غرور خود نباشد.
این تصمیم باعث شد لبخندی بر چهره ها بروز نماید هر چند می دانند ما بقی عمر خود را باید در ته مانده های شهر سپری نمایند و ممکن است فقدان رفاه آینده  تا چند صباحی به  فراموشی سپرده شود و یا اینکه گرفتار حواشی گردند.
کم حرف شدن مادر، نشان از افسردگی نیست بلکه سکوت او فقط برای مدیریت کردن برای آینده می باشد.
از سویی نمی خواهد شوک تبسم و هیجان پر امید را از حلقه های دیگر بگیرد.
تبسم های آنها را نگاه می کرد.
شور و شوق درونی را لمس می نمود.
بیشترین خوشحالی او از تبسم های  پدری است که در افسردگی فرو رفته بود و این چنین او را امیدوار می بیند.
و از دیدن چنین صحنه ای لذت می برد.

قسمت دهم
امیدی که پس از هر درد حاصل می شود ، تجربه یک عمر خاطره را در تابلوی ذهنِ انسان، نصب خواهد کرد. طرح و ایده فروش تنها آلونک خود باعث شد تا هیجانی درونی، همراه با آرامشِ روحی، حلقه های یک خانواده را متحول سازد و خوشحالی را ایجاد کند، خنده را بر لبان آنها نقش ببندد تا از تصمیم غیر عاقلانه فرزند دیگر خود برای فروش عضو بدنش جهت درمان برادر بیمارش جلوگیری کنند.
اما دغدغه ی بعد از فروش خانه و در به دری و بی پولی آنها خنده را شفاف نمی کند.ولی محاسباتی که از عالم دیگر رقم می خورد، بدون تردید روشنگر فضای آن حلقه ها خواهد شد.کسی چه می داند چگونه و توسط چه کسی پازل ها چینش می شود و ایجاد می گردد؟
بی شک ذات برخی انسان های زیبا، تجلّی گاه این تحول خواهد بود.ذاتی که وجدان را تحریک می کند و باعث جنب و جوش جهت ترمیم یک کانون می گردد.
بالاخره تصمیم و زمان آن فرا می رسد.شب هنگام درب خانه، زده می شود. همکارانِ پدر که سالیان است در کنار هم زندگی کرده بودند، جهت همدردی با حلقه های یک خانواده ی وارفته قدم پیش می گذارند، پیشنهاد روح بخش داده می شود.پیشنهادی که هرگز تصورش نبود.پیشنهادی. که جزو معجزات زیبا تلقی می شود و یا شاید به تولدی دیگر منجر گردد.
پیشنهادِ خانه ی سازمانی چنان آنها را به هیجان میکشاند که گویی خون تازه به بدنشان وارد شده است.پیشنهادی را امنیت و آرامش را برای آنها هدیه کرده است، تا بتوانند بدون دغدغه و نگرانی مسیر خود را طی نمایند.همگی از طرح چنین پیشنهادی مبهوت شدند.ناگهان سکوت، فضا را فرا گرفت.پدر نگاهی به مادر کرد.
هر دوی آنها خوشحالی را در درون حبس کردند.ناگهان مادر اشکی از شوق بر گونه های او جاری شد و به بیرون از اتاق رفت.با دیدن چنین صحنه ای همگی آنها، سر به زیر کردند.آنها احساس مادر را دریافتند.
زبان تشکر همراه با اشک های شوق باز شد و تعارف ها بر کرسی نشست و حیات دیگر بر زندگی بخشیده شد.حیاتی که بی شک کائنات همگی دست در دست هم داده تا یک کانون را به امید و زیبایی بکشانند.خوب می دانند خدا برای حلقه های این خانواده زیباتر متجلّی گشت.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار