در مدح مولایمان حضرت امام حسن علیهالسلام
شنیدم از بزرگی کاو به صفین
بدیده صحنههای سخت و خونین
یکی را نزد من تعریف میکرد
بناگه جبهه شد پوشیده از گرد
بدیدم یک جوان سرو بالا
زده بر قلب لشکر بیمحابا
بههم میپیچد آنها را چو گرداب
دلیران را نمانده طاقت و تاب
جوان تیغش تو گوئی اژدها بود
برای دشمنان خشم خدا بود
ز تیغش دست و سرهای بریده
کند پرواز پیش هر دو دیده
هوا رنگ بنفش از خون گرفته
زمین هم شد سیه از خون بسته
شدم مبهوت آن مرد دلاور
بهتنهائی زده بر قلب لشکر
بهتنهایی سپاهی را حریف است
که شیطان در مصاف او ضعیف است
ز شمشیر کجش دین میشود راست
فغان از قلب سفیانی هواخواست
نمودِ جان سِتانِ نازعات است
تلا شش منطبق بر عادیات است
تو گویی حمزه عموی پیامبر
به میدان پا نهاده بار دیگر
کنار من حسین سرو قامت
نگاهش همچو من بر آن قیامت
تمام رخنهها بر خصم بسته
عقابی بر سر اسبی نشسته
بدو گفتم فدایت خانمانم
بگو تفسیر این صحنه بدانم
بگو در قلب لشکر کیست آن مرد
که با مردان شامی اینچنین کرد؟
شود لشکر چونان چون گلهای گور
گریزان تا ببیند شیر از دور
نگاهی بر من افکند از سر مهر
بدیدم چهر پیغمبر در آن چهر
بگفت او مجتبای آل طه است
حسن، ابنعلی فرزند زهراست
بگو سید مجید از آل طه
تو هم یک قطرهای بر سوی دریا
بگو از مدح آن خوبان و پاکان
شفیعت میشوند در روز پایان.