شوشان - دکتر فاضل خمیسی:
فقط انسان است که میداند میمیرد! و این نیستی است که هستی را زندگی بخش مینماید، اصلاً ! زندگی آمده است که مرگ را معنا سازی کند و خیلی ها معتقدند به جای «زندگی» باید به تبیین فلسفه ی «مُردن» پرداخت.
کنار آمدن با نیستی به معنای عدم وجود در دنیای زندگان، در واقع نوعی آرامش و امیدواری بدنبال دارد، آنها که جاودانگی را در دنیا طلب میکنند در واقع به «حقیقت مرگ» معتقد نیستند، پذیرش نیستی باعث میگردد که آدمی خردمندانه تر و از خودگذشته تر زندگی کند.
همین «ساعت غیرمنتظره ی مرگ»باید حال آدمی را بهتر کند زیرا میداند که هر آن فرا خوانده میشود و باید از دوران زنده بودنش حس شرمناکی نداشته و بدرستی است که تنها دارایی انسان فقط خاطراتی است که تا ابد همراه خود دارد!
مرگ دغدغه ی زندگان است و برای مُردگان مساله نیست ! بی تابی و مناسکی هم که زنده ها برای مُردگان میگیرند در واقع ناشی از نیازمندی و حس فقدان است، از اینکه از همنشینی یا دیداری محروم شده یا عاطفه ای را از دست داده اند ، اما از آن طرف ، حدوث مرگ تجربه نیست! که قابل تکرار یا قابلیت داستانسرایی باشد ، مرگ ، رفتن بدون بازگشت است، بدون روایت و تجربه گرایی!
آنکس که از تجربه ی مرگ خود صحبت میکند در واقع نمُرده است بلکه در خلائی از مشاهدات ذهنی اش میگوید، از بلاتکلیفی که شاهد آن میگردد.
وقتی حقیقتِ واقعیت پذیرِ مرگ ، پذیرفته شود ترس از آن به آماده شدن تبدیل و میل به جاودانگی در نیستی محقق میگردد ، در این رویداد، خودخواهی و زیاده طلبی به دگرخواهی و خدمت به خلق با گمنامی و صداقت تبدیل میشود.
همه خواهند مُرد! عده ای غیرمنتظره و گروهی دیگر به تدریج !
سالمندی و ضعف در واقع آغاز عملی پایان زندگی است که به آرامی تمام وجود تن را میگیرد ، ناتوانی و سستی ناشی از سالمندی آدمیان را به کُنج می راند و آنها را از زنده ها جدا میسازد، یک جدایی خاموش.
بنابراین قدر دانستن زندگی و گرامیداشتن یکدیگر قبل از وداع نهایی نیازمند عشق مطلق به خوبی و نیکی هاست.
انسانهای خردمند و باهوش کسانی هستند که بالاترین خدمت و از خودگذشتگی و صداقت را داشته و در راه اشاعه ی آن می کوشند زیرا یقین دارند، هدف از بودنشان در نبودنشان نهفته است .