شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۸۷۵۴
تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۳:۵۸
به بهانه روز معلم / تقدیم به همه معلمین و تقدیمی خاص به معلم کلاس اولم
شوشان -  دکتر محمد دورقی :
صدایت رسیتال بابونه است بانو!صدایت رستاخیز اطلسی هاست و محمل الحان لاهوتی. صدایت، آیین و آینه روشنی ست.صدایی که هر سال در دوازدهم اردیبهشت ماه از آشیانه یادها برمی خیزد و آرشیو ایامم را به نغمه زاری قدسی بدل می کند.صدایی شعرگونه و افسون وند چون الهام  سروشان! صدایی که زمینه رنگارنگ همه زمانه هاست.صدایی که هنوز  و از پس همه آن روزهای رفته - به گاه تداعی -  زلالم می کند و فروتنانه به خویشتنم می کشاند.
صدایت،لالایی لایزال یک مام پر مهر است بانو! آموزه یگانه آرامش.طلسم معجزتی دیگرگونه که جاودانه جادویم می کند.عتیقه ای عزیز  و گنجی گرامی که یادمانت را در  موزه مخیله ام تا همیشه ایام بهادار و نفیس می کند. چشمانت رسولان رویا و رویش اند و نگاهت قانون تخطی ناپذیر و قطعی قداست است بانو!   هر سال در این روز( روز معلم ) دوباره دانش آموز می شوم و به پاسداشت و تکریم دست های پرمهر و مادرانه تو،معلم  مهربانم که برای اولین بار دستهای لرزان و ناشی ام را گرفتی و قلمم را بر صراط کاغذ مستقیم کردی‌ این روز  منحصربفرد را گرامی می دارم.روزی که برای من هم روز معلم است و هم روز مادر.در خیال،  دفترکاهی املایم را در برابر نگاه مهربان تو روی نیمکت می گذارم و چشم انتظار *آفرین* های تو می مانم۰آفرین هایی که منظومه شوقم را می آفریدند و طفل طراوت را در جویبار رگهایم غسل تعمید می دادند.چشم انتظار ماه و ستاره هایی می مانم که  با تانی و حوصله زیر برگه امتحاناتم می چسباندی.ماه و ستاره هایی که یک کهکشان ستاره در نقره زار  باورم می رویاند۰ تو قابله ی تولد اولین کلماتم بودی بانو.کلمات گیرکرده در گلوی قلمم با جرعه های جانبخش تعالیم تو فروبرده می شدند.جان جهان من! جهان جان من! تو اولین کلمه آموز من بودی و کلمه آموزی مقدمه ضروری همه چیز آموزی ست.تو دایه دانش منی بانو! بعدها وقتی دانش شناخت اعداد را فراگرفتم و فهمیدم تو و دیگر معلمان چقدر ناچیز حقوق می‌گیرید به جای سیستمی که عظمت کار شما را خوب ارج نمی گذارد من خجالت زده شدم.مگر نه این است که خداوند نطق  می دهد و شما ثبت آن نطق را یاد می دهید؟! پس چرا شما خداوندگاران  زمینی باید برای استیفای حقوق مسلمتان چشم به دهان تصمیم گیران کم مایه و بی هنر بدوزید؟!چرا در نظر ارزیابان این سیستم،مهندسی و پزشکی و وکالت از مهندس‌‌ پروری و پزشک آموزی و وکیل سازی  مهم تر است؟! 

صدایت رسیتال رویاست بانو! صدای زرنگار و زبده گوی تو از پس این همه سال راهبر اول من است بانو! مگر نه این است که به گفته زیبای فروغ تنها صداست که می ماند؟!  صدای تو  همچنان بر جریده جان ما ثبت است. 
هر سال در روز معلم  ذهن من رستاخیز سبز معلمانم می شود.کلیم های با کرامتی که با کلمات فسخ ناشده و ماندگارشان در همه دوران ها از  نیل نیازها  عبورم داده اند.مسیحا نفس هایی که اشارات ماورایی شان نابینایی  مادرزادی واژه هایم را درمان کرده است  و محمد هایی که حراء حيرتم  را با اولین  *بخوان* ها  آکنده کردند.
دوباره سال ۵۹ است. دوباره  جنگ است۰ دوباره توی حیاط بزرگ مدرسه انقلاب شهرک طالقانی ماهشهر( کوره ها- منطقه چهل مایلی) صف می گیریم و مرگ بر آمریکا و مرگ بر شوروی می گوییم و  با تصوری کودکانه و نیاتی بی غل و غش از خدا می خواهیم تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدارد.ناظم -آقای شریعتی- از ما می خواهد مرگ را بلندتر داد بزنیم تا به گوش آمریکا برسد وما همه ظرفیت حنجره ها را بکار می گیریم و جیغ آلود و تیز برای شخص یا اشخاصی دور و ناشناخته از ته دل آرزوی مرگ می کنیم.هر چقدر حنجره هامان بیشتر خراش بر می داشت اخم های آقای شریعتی بازتر و لبخندش طولانی تر می شد.  جنگزده ها در کلاس های مدرسه ساکن شده و ما در کانتینرها درس می خوانیم .دوباره سال ۵۹ است.یادها از آشیانه مخیله پرگرفته اند. دوباره کمبود است. دوباره دلهره است. دوباره صداقت و قناعت و انسانیت موج می زند و دوباره انسانها صاف وزلال و خوانا هستند،  باران می بارد،کوچه های  شهرک طالقانی، شهرک حاشیه نشینان فقر زده،گل آلود و پر از چاله چوله است/
نگران از دیر رسیدن ،افتان و خیزان از کوچه های باریک پر از گل و لای با کفش های مندرسی که حداقل دو شماره از پاهای کرخت و کوچکم بزرگتر است و لباس هایی که به سلیقه الهه فقر تهیه شده اند و بر تن نزارم زار می زنند خود را به مدرسه می رسان. خیس از باران و شرم زده از تاخیر و نگران از تنبیه  محتمل.گل و لای از شکاف های بزرگ کفش برزنتی ام  توی کفش هایم داخل شده و کلافه ام کرده است.با نگرانی توی  حیاط چشم می گردانم.کسی نیست. همه دانش آموزان داخل کلاسها رفته اند.وارد حیاط که می شوم آقای شریعتی با ترکه چوبی که ملازم همیشگی اوست با خونسردی به استقبالم می آید.تقابل یک شاهین آزمند و یک کبوتر باران خورده در بن بست تنگنا و ناگزیر .نه راه پس است ونه راه پیش.
در آستانه تسلیم از لای در نیمه باز کانتینر مرا می بینی و همذات پندارانه و شتابان می آیی و بین من و آقای شریعتی قرار می گیری و شفاعت طلب و عذرخواه چادرت را که علیرغم تباین رنگ باز هم میتوانم آن را تکه ای از آسمان بنامم بین من و ترکه بی تاب آقای شریعتی حایل می کنی و درس خوان ومنضبط بودن مرا به ایشان  متذکر می شوی.توی آن کلاس کانتینری که از شکوه حضور تو  با بهترین و مجهزترین کلاس های دنیا برابری می کرد موهایم را با چادرت خشک کردی وعطوفت معلمی را به رخ همه ترکه داران تاریخ آموزش  کشاندی.
امسال هم در دوازدهم اردیبهشت یاد همه معلمانم ،آن شکیباهای خوش منش و عزتمند را گرامی می دارم.امسال هم همچون سال های گذشته به معلم کلاس اولم و دیگر معلمین پرتلاش و  بی توقعم  صمیمانه و قدرشناسانه درود می‌فرستم و هرجا که باشند برای ایشان و دیگر معلمینم آرزوی سعادتمندی و طول عمر و حسن عاقبت دارم۰
۱۲ اردیبهشت ۹۶ -بندر ماهشهر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار