شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۹۲۰۴
تاریخ انتشار: ۲۶ تير ۱۴۰۱ - ۱۱:۳۵
از این ستون تا آن ستون شهر
شوشان - غلامرضا جعفری :
در ایام جنگ، به روستایی در اطراف اهواز رفته بودیم، جایی در کنار سازه‌های عظیم نفت و نفت در کنارشان بود و نبود. آنچنان که این روستا و روستاهای دیگر حتی آب شرب نداشتند و هر چه بود آب چاه بود و بعد هم فهمیدیم که تانکر جهاد سازندگی یک روز در هفته آب می‌آورد، و مردم در همان روز باید بشکه بشکه؛ آبی به خانه ببرند تا آب‌های آلوده جان کودکان و پیران و زنان و مردان را چاهی پر از بیماری نسازد.

به هر روی چند ماهی آنجا بودیم و مردم با رسیدن تانکر آب داد می‌زدند(مای الحلو ایه) آب شیرین رسید؛ و ما که در آن روزگار کودک و نوجوان بودیم و البته کم هم شیطان نه! دور و بر تانکر می‌چرخیدیم و گل درست می‌کردیم و در انواع خاکها و گلها غلت می‌زدیم.

دیگر عادت کرده بودیم که در هفته یک بار منتظر تانکر آب شیرین باشیم و مادران‌مان آموخته بودند که این آب شیرین با آن آب شیرین در خانه توفیر دارد. در خانه‌ای اهوازی که دو نوع آب لوله کشی داشت، آبی برای خورد و خوراک و حمام و ... و آبی برای باغچه و شستشوی حیاط و پر کردن حوض و ...، در آن روستا و در ظل موشکها و خمپاره‌های ارسالی به شهر! مادر باید مراقب آب شیرین می‌بود! نخست از دست ما بچه شیطانک‌های آن روزگار وبعد از دست اتفاقات احتمالی و انواع جانورانی که علاقه وافری به همزیستی با انسان دارند.

چند ماهی گذشت و حالا اهواز اندکی ایمن شده بود و خانواده نیز خسته از آب و چاه و بیابان اطراف و سازه عظیم و بی خیر نفت و دوری از خانه. راه بازگشت به خانه را گرفتیم، به خانه بازگشتیم که مرگ در خانه راحت‌تر از خواب در بیابان اطراف بود.

در این میان برادر کوچکی داشتم سه الی چهار ساله و در آن چند ماهه روستانشینی به تقریب سیستم لوله کشی را از یاد برده بود! به خانه که رسیدیم، اولین چیزی که دید لوله آب بود؛ شیر آب را باز کرد و یک هو داد زد( یوما المای الحلو راح ایخلص) مادر برس که آب شیرین تمام شد! و مادر سراسیمه دوید تا ببیند چه شده و با  چنین صحنه‌ا‌ی روبرو شد: برادرم دستی به شیر دارد و نگران آب شیرین ایستاده و در چشمهایش اشک و نگرانی متبلور! از تصور اینکه مقصر ریختن آب باشد و هجوم تشنگی در آن برهوت قریب به اهواز که چاه نفت و چاه آبش هر دو به یک اندازه بی مصرف و...

در آن روز همه خندیدیم! ما و مهمانان و همسایه‌ها. تمام خنده آن‌روز نتیجه‌ای از همین روایت  بود و هر که می‌آمد از شنیدن قصه آن برادر کوچک ریسه می‌رفت، برادری که سیستم لوله کشی را از یاد برده و جنگ او را به پیش از مدنیت و مدرنیته هل داده بود! می‌خندیدند و می‌گذشتند.

آن قصه گذشت و جنگ تمام شد و امروز دیگر آب شیرین و غیر شیرین معنا ندارد و همه اش یک چیز است، آبی که بهایش را می‌دهیم، گران هم می‌دهیم اما به جای سیراب شدن عطش بیماری برای‌مان می‌آورد،آبی که فقط به نام شیرین است و به ماهیت تلخ، با تصویری به تمامی کدر و کور! 
فقط ای کاش جهاد سازندگی باقی بود و با تانکرهای آن روزگار آبی به واقع شیرین به خانه‌مان می‌آورد. 
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار