شوشان - امیر حلالی : برکار زمانه خرده کم گیر
هرگز مسپاردل به تقدیر
کم گوی به خود مقدر این است
نقشی ست نوشته بر جبین است
هر حادثه تاشود پدیدار
از بازی سرنوشت مشمار
منشین به امید بخت شاید
روزی در بسته ای گشاید
هرگز مطلب زبخت یاری
با خویش مکن فریب کاری
بختت ز کرم نگیردت دست
جامی که تهی ست کی کند مست.
زین طالع و بخت حاصلی نیست
جز وهم و خیال باطلی نیست
اين باور سرنوشت و تقدیر
هرگز نکند به کار تقدیر
باور اگر از خرد بود دور
ظلمت فکند به ساحت نور
برچشم خرد زند نقابی
بر دیده عقل هم حجابی
میدان خرد چنان کند تنگ
کآدم به خرافه هم زند چنگ
افکار بشر به دست گیرد
آنجا بردش که خود پذیرد
آخر برد آدمی به جایی
کو سر سپرد به هر خطایی
آنجا دگر عقل کارگر نیست
اندیشه به خدمت بشر نیست
جهل است کنون که حکم راند
باطل به مقام حق رساند
زاییده جهل ناتوانی ست
نادانی و جهل جاودانی ست
هر طایفه خو به جهل گیرد
ناچار خرافه هم پذیرد
با قوه عقل داوری کن
خود را ز خرافه ها بری کن
بگذار خرد زبان کند باز
اندیشه کند هوای پرواز
بگذار خرد مجال بیند
بر مسند داوری نشیند
گر داوری خرد پذیری
بر کار زمانه هم امیری