شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۹۴۲۲
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۷:۰۷
شوشان - دکتر غلامرضا جعفری :
جوان بود و هزاری امید در برابرش، آشنایی مهربان. نگاهش که می کردی ناچار به خود می‌گفتی؛این بچه از کجا آمده؟ مویی بور،‌چهره‌ای سپید و درخشان. خنده‌هایش بوی سدری کهن می‌داد و قدش به طراز نخلی آراسته بود، نخلی که می‌توانست شاخه‌ها را در تن آفتاب حمام دهد!

جوان بود،محجوب و در تمام فامیل محبوب. خوش‌رو، مطبوع و احترام خدا و خلق خدا را همزمان ادا می‌کرد. خاصه در این روزگار غریب که جوان‌ترها گاهی عضلات تازه را به همراه زبانی تیز خرج بزرگترها می‌کنند اما او، همویی بود که بی سلام و احترام از کنار بزرگتری حتی در خیابان نمی‌گذشت!
روزی در ظل ظهری تابستانی مرا دید که از سوپر محله بیرون می‌آیم. درست جلوی پایم موتوری ایستاد، او بود که سلام گفت؛ اندکی خنده، اندکی از اینجا و آنجا گفتن و بعد اصرار از او که مرا با موتورش به خانه برساند هرچند خانه نزدیک بود و من مزاحمتش نمی‌خواستم، که ای کاش چنین می کردم؛ شاید روزگار و تقدیر دیگر می‌شد!

و روزی دیگر که گفتند آن جوان سپید خو به سفر سربازی رفته، جوانی با قدی در حدود یکصد و نود، مویی بور و چهره ای پر از مهربانی. دوران آموزشی خدمت که تمام شد به شهری در کناره‌های اهواز و برای ادامه ایام سربازی رفت و رفت تا برسد به روز فاجعه! روز فاجعه‌ای برای یک خانواده، یک فامیل و یک شهر و آبادی و کشور که هر جان یک جهان است و جان له‌شده یا سوخته خاصه جوان، بدهی عظیمی است بر دوش بدهکارانی که برای مرگ بهانه می‌سازند.
اما روز فاجعه؛ روزی که او به همراه چهار جان جوان دیگر سوار پرایدی می‌شود و هر پنج تن هرگز از پراید پایین نمی‌آیند! در همان لحظات نخست خودرویی کریه و درشت، جان و شباب‌شان را به خون و مرگ و آهن قراضه پراید گره زد! 
پنج جوان، پنج عزیر خانواده، پنج اوی درخشان به همراه پرایدی کرایه‌ای؛ شانسی در برابر کامیون سنگین ندارند و چنین شد که همگی از سفری کوتاه و میان شهری به عمق سفری بی پایان پرتاب شدند و خانواده بود که نمی‌دانست دیگر چگونه به آفتاب نگاه کند؟ به نخل ها، به این خاک تف زده، به همه او‌هایی که ساکن بهشت‌آبادند؟!

حالا به یاد بیاورید که این خودروهای سنگین چگونه جاده را با اتاق خواب یکی می‌گیرند!
از قضاء یک روز برای بیمه کردن خودروی سواری و زپرتی خود به سراغ مغاره‌ای بیمه فروش رفتم و متصدی بیمه در حال توضیح انواع بیمه خودرو به مالک تانکری بود،ویژه حمل سوخت! مالکی بی حوصله، مالکی که شاید چند ساعت پیشترعین اطلس پهلوان مجبور به حمل چرخ مدور کامیون بود و مشغول باز کردن تایرهایی سنگین! راننده بود یا نه! اما در کمال بی‌حوصلگی به آن خاتون خوش‌بیان و بیمه‌فروش گفت: خانم؛ ولش کن فقط یک بیمه بده که در جاده راحت باشم!
در جاده راحت باشد! تو گویی جاده معبری نمور در فاصله بستر چرکش تا خواب‌های ترشیده اوست؟! انگار که جاده آمده تا آقای کامیون به راحتی بخوابد و براند و هر وقت به چاه فاجعه‌ا‌ی سقط شد با طناب زنگار زده بیمه‌ها بالا بیاید که در آخر بیمه دیه‌ها خواهد داد وقتی خریداری پیش از خلق فاجعه بیمه‌ای گران بخرد!
بیمه! این ساز و کار مدرن که به جای حل مشکل خود به مشکلی دیگر بدل شده، چیزی که به عینه دیدم، به عینه دیدیم؛ در بهشت آباد، بر سر قبر او، همه آن جان‌های جوان له شده زیر پای کامیون‌های آسوده! چه کسی اما حواسش به اوهای دیگر است تا راننده‌ای لاابالی جاده را همراه بیمه نخرد و با اتاق خواب یکی نگیرد؟! خاصه وقتی می‌توان با پرداخت چند میلیون تومان هر گذری را به آسودگی هتلی پر ستاره بدل کرد!
ای همه کامیون‌های جهان متحد شوید برای خرید بیمه‌ای که محلل جاده با مرگ است!
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار