شوشان - دکتر غلامرضا جعفری :
آن یار کزو گشت سر دار بلند/ جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد.
گاهی به خودم میگویم ما زادگان علوم انسانی مخلوقات تبعیدی خداوندیم.
و گرنه چه معنا میدهد این همه پرسش ساختن؟این همه چالش ذهنی؟ این همه انگشت در چشم اتوریته کردن! تولید معنا و معما در پیچ وخم این کره مفلوک خاکی! چسبیدن به تک تک سوراخها برای دیدن اندکی چشمانداز، اندکی منظره و کمی رویا!
میرفتیم عین بچه آدم سیم پیچی میخواندیم، یا دکترای مثلا تعمیر کولر دوتکه و یا مهندسی میخ زدن بر روی صلیب! میرفتیم به مدرسه دارالفنون و امیرکبیر را در کیف انگلیسی پنهان میکردیم. و یا به اتفاق پدر به سراغ استای پنچرگیری میرفتیم و افتخار ورود به جرگه خودروسازان را به نام میزدیم! همراه با پدری که یک روز آسمان را نگاه کرد و ماه در برابرش به رقص و پایکوبی افتاد! رقصی مرکب از استخوان شکسته مادران و کمی حلقوم تلخ پدرانه!پدرانههایی که از سبیل و ریش و محاسنشان ماه به خیابان ریخت و ریزش مدام و مکرر سایه و ابهام.
میرفتیم و دور از سایه حلاج به دیواری لخت تکیه میکردیم؛که آن وقت هم خودمان راحت بودیم و هم جماعت لازم نبود برای واتساپ نگهبان بگذارند، تلگرام را به ناطوری کنترات بدهند، اینستاگرام را پر کنند از شاخها و پلنگها و بزها مبادا که از دامن اینستا کسی به معراج حقیقت برسد! جخ اینطوری برخی بندههای محبوب خداوند هم میرفتند دنبال رزق و روزی حلالشان شاید.
اما نه! ما درست رفتیم و میخ انسان را کوفتیم به قد عینکمان تا ته استکان چشمها، رفتیم و از وسط کریدور علوم انسانی هر چه غیرانسانی است را هو کردیم، رفتیم و البته بعد از هر بار رفتن به هزار روایت تعهد دادیم که از این به بعد آدم میشویم، اصلا شما بگو مهندس میشویم!
شوربختانه اما نشدیم و پر از هزاری پرسش قاتل به سوی گور گه آرام و گهی تند حرکت کردیم فاجعه اما اینجا نبود.
ما نه تنها خود شکل فاجعه گرفتیم که شوربختانه و بخت بد فرزندان را آلوده کردیم! بچههای ما آلوده شدند از نوعی جیغ تازه حلاج! و به رسم تلخ روزگار کسی پاسخ جیغشان را نمیدهد؛ این نسل نوی پر از پرسش را؛ نسلی که معکوس ما سوال را لای جیب پیراهن قایم نمیکند و از مشتی گزارش نانجیب و بیحیا نمیترسد! این نسل عجیب و غریبی که همه میخواهند ادبشان کنند اما حواسشان نیست که ادب کردن صنعتی است و هر رهگذری لزوما به صنعت ادب کردن آشنا نیست! که باید دود چراغها خورد ولو چراغ موشی! که اصل مشکل درست همینجاست.
نسل شگفت امروزی که در دور زدن سیستمهای نادان استاد شده و باز هم نه مثل ما که کابوس طرح صیانت و فیلتر و …گوشی و رایانهمان را عین موش میکند! این نسل از طرح صیانت و بسیاری دیگر نمیترسد و انگار تمام وجودش آلوده شده و ما عین ویروسی جهش یافته فرزندانمان را آلوده کردیم و حالا …
ای کاش همان طراح خمیر نان میشدیم و یا مدیر فروش هایپرمارکت همسایه که تا چند ماه پیش مغازهای بود و مغارهای اما در اثر همنشینی با برخی استخرسوار ژنتیک به مرحله بالاتر صعود کرد!
علوم انسانی را باید ببرند و به تپههای مخصوص آقایان تبعید کنند تا آنچنان بوگیر خرابکاریها شود که هوس حلاج شدن را در امعاء و احشای گاوی پنهان کند و التمام.
ای علوم انسانی به رنج ایوبهای آشنا بیندیش و خود را به صحرایی بی آب و علف تبعید کن، نه مثل اهل کهف که فرعون جهل و جمود را تا وسط نیل ببر و نیلی شو!
ای مرگ بر تو؛ علوم انسانی!