شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۹۸۲۸
تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۴۰۱ - ۱۸:۴۵
شوشان - مهری کیانوش راد :
خستگی که به نهایت رسید ، خواب به سراغت نمی آید.
درد  که به نهایت رسید ، گریه فراموش می شود.
رنج که مدام شد ، عافیت فراموش می شود.
همه چیز که تکراری شد ، زیبایی مفهومی ندارد.
جبر که بر دست و پا زنجیر شد ، هوایی برای نَفَس نمی ماند، اگر چه همه ی عالم ملک تو باشد.
راه ها که به بن بست رسید، انگیزه فراموش می شود.
زمین که تنگ شد ، آسمان بخیل می شود.
نه ستاره ای می تابد، نه خورشیدی گرم می کند.
سرما و گرما ، نور و ستاره چه مفهومی دارند ، وقتی جان آدمی کرخت بودن را در درون خود تجربه می کند.
کش می آید ، جمع می شود ، چون بادبادکی که باد می شود و می ترکد.
زمان  و لحظه ها  ، همه مسخ می شوند و انسان مفلوک،  یادش می رود ، کجای زمین ایستاده است.
می ماند با فراموشی مداومی که چون خوره همه ی احساس خوب او را می بلعد.
کم کم مانند حفره ای خالی آماده ی آن می شود ، که از هر آنچه پیش می آید، پر شود.
این پرشدن های مداومِ بی انگیزه ی بی ضرورتِ بی قاعده ، قاعده ی زندگی را از اساس ویران می کند .
به خود که در آینه نگاه می کند ، ناگاه غریبه ای را می بیند ، که همخانه ی جان او شده است ، نه او را  شاد می کند  و نه غمگین.
انسانی که با شادی و غم بیگانه شد ، نقشی است که با زندگی بیگانه می شود.
بیگانگی دردی است که درمان ندارد .
بیگانه ای در سرزمینی بیگانه .
بیگانه ای که دیوارهای سنگی او را در خود می فشارند ، استحاله می کنند و او می ماند با تفاله ای به قالب موجودی دوپا.
همه ی تفاله های عالم را که جمع کنی، آدم نمی شوند که نمی شوند.
تفاله دورریختنی است و آدم  رونده ای بالنده .
بال پرواز داشتن ، آیین آدمی بودن ، آدمی شدن ، آدمی ماندن است.
با بیگانگی آدمی زاده نمی شود.
زایش با تازگی همراه است و تفاله رنگ و بوی و طعم کهنگی دارد.
همه ی تازگی عالم در لحظه ی زایشی است که آدمی با خود یگانه شود ، پوسته ی بیگانگی را پاره کند ، پیله ی خود را ترک کند و آن بشود که باید باشد. 
همه اندوه عالم در لحظه ای است که می بیند ، آن نشد که می خواست.
همه ی شادی عالم در لحظه ای است ، که احساس می کند ،  قلمرو خویش را یافته و حاکم بر ملک وجود  و آرزوهای خود شده است. 
انتخاب که چهره گشود ، همه ی عالم نشانه می شود، تا مقصد روی نماید و رهرو، پای در راه بگذارد و رسیدن را لحظه به لحظه تجربه کند‌
اختیار داشتن ،  تعلق به خواسته و آرزوهای خودی ، 
رهایی از  کلیشه ی بودن ، جان آدمی را فربه می کند .
روح انسان که فربه شد   دیگر جایی برای  زشتی نمی ماند ، یا می رود یا پنهان می شود تا روزی که دوباره جان بگیرد و در تنگنا، وسعتی به اندازه ی  تفاله ای به نام آدمی ایجاد کند.

نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار