شوشان ـ مجتبی حلالی :
چندی است بدلیل ترافیک بالا در مسیری که از دفتر روزنامه به خانه باز میگشتم دیگر تردد نمی کنم. دلیل هم اینکه عملیات حفاری وجود دارد و خیابان برای عبور تنها یک خودرو فضا دارد.
از مسیری دیگر می روم، اتفاقا بهتر هم هست. دست کم تعداد چراغ قرمزهایش کمتر و سر راست تر است، اگرچه چند دقیقه ای نسبت به مسیر قبلی زمان حرکت تا رسیدن را افزایش داده می دهد.
اول: در این مسیر چندباری برای صرف قهوه کنار دکه ای ساده می ایستادم. مردی حدودا 40 ساله. خوش برخورد، صدای بم و آرام. لبخندی واقعی. ساده و افتاده. لاغر اندام و قد بلند.
اکنون تقریبا هر روز و یا یکروز در میان کنارش می ایستم و قهوه و گفتگو برای دقایقی براه است.
پیش ترها اعتیاد داشته و دست به هرکاری برای تامین مواد می زده، اکنون بالای 10 سال شده که پاک است و سر براه؛ از طریق همین دکه ارتزاق می کند. ازدواج کرده با بانویی که دو فرزند داشته و مانند فرزندان خود از آنها نگهداری می کند. پدر و مادرش را در کنار خود دارد و خانواده ای دیگر را نیز نان می دهد. از راه همین دکه ساده و کوچک کنار خیابان.
دوم: سهمیه ماهانه و آزاد کارت بنزین خودرویم به اتمام رسیده، پمپ بنزین نزدیک خانه مان ساعت 12 شب کارت آزاد را در اختیار مردم قرار می دهد. رفتم. ترافیک بالایی هم بود. بالای 20 دقیقه در صف طولانی حضور داشتم. ماهور هم که بمانند همیشه از پشت شیشه بازیگوشی می کرد. فرفری جذابم میان مردم جولان می دهد و می خندد. آری خوشحالی یعنی بازیگوشی و خنده های ماهورم.
در این حین بانویی حدودا 50 ساله نیز میان مردم حضور داشت و جوراب و لنگ می فروخت. قطعا قصد خرید داشتم. ولیکن جوانی حدودا 30 ساله همه هرچه داشت را یکجا خرید. در توضیح تعریف می کرد: چطور راضی باشم مادر خودم تا این وقت شب میان مردم برای درآمدی ناچیز رفت و آمد کند؟
سوم: جایی در یک جمع، دوستی تعریف می کرد، مردی سالخورده که از هیات امنای یک هیات عزاداری بوده، شبهای دهه اول محرم 20-30 پرس غذا حاضر و میان پاکبانان توزیع می کرد. او پس از اتمام مراسم اقدام به اینکار می کرده و زمانیکه پاکبانان می بایست هرآنچه از سوی مردم در خیابان و معابر برجای مانده را جارو و در سطل های زباله بریزند. در این میان تصور آن مرد این بود که در حین جمع آوری ظروف و لیوان و غیره در آن ساعت از شب، احتمال ناراحتی و یا بدگویی از سوی افراد وجود دارد. او غذا را میان آنها توزیع می کرد و درخواستش این بود که مردم و هیات را حلال کن. مبادا بدبین و دلگیر شوی. بگذار ثواب و عزاداری مردم مورد قبول قرار گیرد.
چهارم: و اما حر. فرماندهی جنگ بر علیه امام حسین (ع)، قطع کردن آب بروی اصحابش، جلوگیری از ورودشان به کوفه، اجبار و ظلم برای بیعت با عبیداله و ... او غرق در بدی و ظلم شده بود. به یکباره و در لحظات آخر برمیگردد. به عرش هدایت می شود. پذیرفته می شود. نه تنها قضاوت نمی شود، او جزء محبوبین اصحاب نیز قرار می گیرد. از شر به خیر آمد. قلبی و واقعی نادم شد.
کافی است برای لحظاتی خود را جای مظلومین و ستم دیدگان از جانب حر بگذاریم. امکان ندارد حتا به او نگاه کنیم، امکان ندارد، قضاوتش نکنیم، امکان نداردهای فراوان، چه رسد که پذیرفته شود.
برای خیر اندیشی کافی است به درک و فهم آنچه که رخ داده توجه کنیم. تامل کنیم. درایت کنیم. کل یوم عاشورا. هر روز عاشوراس اگر درک کنیم آنچه گذشت از جانب چه کسی و برای چه چیزی رخ داده است.