شوشان ـ مهری کیانوش راد :
سخن در باره ی شگفت انسانی است ، که بعد از قرن ها هنوز ناشناخته های وجودش -که کلامش آینه گردان آن است - ذهن جستجوگران را به خود مشغول کرده است.انسانی که مفهوم عشق را نه با واژه، که با شیوه ی زندگی و عملکرد روحی و دگردیسی شگفت خود ، مدرسه ی آنانی کرد ،که می خواهند، شاگردی کنند ، تا شیوه ی رفتن بیاموزند.
انسانی که از پیله ی خود بیرون آمد ، پروانه شد، بر مدار عشق چرخشی را آغاز کرد که تا به امروز عشق را معنا از اوست.
برای شناخت هر انسانی ، باید نظری دقیق و عمیق به خاستگاه مادی و معنوی او داشت.
مولانا در خانواده ای چشم به جهان گشود ، که اسباب شوکت ظاهری و معنوی را داشت.
پدرش محمد بن حسین خطیبی فرزند حسین بن احمد خطیبی، معروف به بهاالدین ولد ، سلطان العلما از بزرگان روزگار و مادرش مومنه خاتون از زنان پارسای روزگار خود بود.
منسوب به مولانا است که جد مادریش از خوارزمشاهیان و جد پدری از نسل ابوبکر است و عطار پیشگویی شگفتی در باره ی آینده ی مولانای کودک داشته است .
منسوب است، که مولانا در سن ۲۴ سالگی بعد از پدرش برجایگاه اجتهاد و فقاهت او نشست.
بعد از پدر، برهان الدین ترمذی که خود را مرید و شاگرد پدرش می دانست ، نقشی مهم در آشنایی مولانا با سلوک معنوی داشت.
شیوه ی سلوک عرفان و معنویت مولانا او را از هر دلیلی بی نیاز می کند ، آفتاب وجودش دلیل بزرگی اوست.
دین و خدا باوری در تاروپود مولانا آنچنان آمیخته ، که همه ی جلوه های زیبایی را پلکانی به سوی محبوب ازلی می بینید .
من چو لب گویم ، لب دریا بود /
من چو لا گویم ، مراد الله بود.
نه سماع است و نه بازی که کمندی است الهی /
منگر سست به نخوت تو در این بیت و ترانه
(دیوان شمس )
آتش درون مولانا را شمس تبریزی مشتعل و حسام الدین چلپی چراغ راه رهروان راه کمال کرد.
شمس تبریزی که جایگاه ویژه ای در دگردیسی عمیق مولانا داشت و گنجینه ی دیوان شمس را مدیون الطاف این عارف بزرگ هستیم ، در شعر مولانا جلوه ای از خدا و وسیله ای برای رسیدن به حق معرفی می شود.
پیر من و مراد من ، درد من و دوای من
فاش بگفتم این سخن شمس من و خدای من
کعبه ی من کنشت من دوزخ من بهشت من
مونس روزگار من ، شمس من و خدای من
بعد از شمس نوبت به صلاح الدین زرکوب و بعد از آن نوبت به حسام الدین چلپی می رسد.
حسام الدین حقی بزرگ بر عرفان و همه ی کسانی که از سفره ی معنویت مثنوی بهره ها می برند ، دارد.
باید اعتراف کرد مثنوی برای حسام الدین گفته شده است .
هم چنین مقصود من زین مثنوی /
ای ضیا الحق حسام الدین تویی .
چون دو سال حسام الدین توفیق حضور نداشت ، سرایش مثنوی تعطیل شد.
مدتی این مثنوی تاخیر شد /
مهلتی بایست تا خون شیر شد.
گوش شنوای حسام الدین ، شنوای حقایق معنوی بسیارِ مولانا بود.
گاه یک گوش شنوا ، عالمی را می ارزد . حسام الدین گوش شنوای روزگار مولانا بود و چه بهره ها تاکنون و تا همیشه ی تاریخ به انسان ها رسانده و خواهد رساند.
زمانی سرایش مثنوی آغاز شد که مولانا از دوران جوانی گذشته و مراحل پختگی عمر خود را سپری می کرد ، تقریبا در سن ۵۴ سالگی ، زمانی که بسیار علوم آموخته ، تجارب بسیار کسب و معلمِ علوم بسیار برای تشنگان حقیقتِ روزگار خود بود.
شخصیت شگفت مولانا و چگونگی سلوک او ، چه بسا پرسش هایی را مطرح کند ، پرسش هایی مانند:
قصد مولانا از سرایش شعر چه بود ؟
مولانا پاسخ می دهد ، که :
" آخر من تا این حد دل دارم ، که این یاران که به نزد من می آیند ، از بیم آن که ملول نشوند ، شعری می گویم تا به آن مشغول شوند و اگر نه من از کجا و شعر از کجا "
" والله من از شعر بیزارم و پیش من ازین بدتر نیست ."
" من تحصیل ها کردم ، در علوم رنج ها بردم ، که نزد من فضلا و زیرکان و نغول اند ، ایشان آیند تا برایشان چیزهای نفیس و غریب و دقیق عرضه کنم.
حق تعالی خود چنین خواست ...در ولایت ما و قوم ما از شاعری ، ننگ تر کاری نبود ، اگر در آن ولایت می ماندیم ، موافق طبع ایشان می زیستیم...
دلیل سماع مولانا چه بود ؟
مولانا می گوید:
" چون مشاهده کردیم که[ مردمان] به هیچ نوعی به طرف حق مایل نبودند و از اسرار الهی محروم می ماندند ، به طریق لطافت سماع و شعر موزون که طبایع مردم را مرافق افتاده است ، آن معانی را ، در خورد ایشان دادیم ، چناکه طفلی رنجور شود ، از شربت طبیب نفرت نماید و البته فقاع (شیره ) خواهد ، طبیب حاذق دارو را در کوزه ی فقاع کرده ، بدو دهد تا به وهم آن که فقاع است ، شربت را به رغبت بنوشد و مزاج او سقیم و مستقیم گردد.
مثنوی چه کمالی را برای انسان می خواهد؟
مولانا این گونه پاسخ می دهد:
"مثنوی را جهت آن نگفتم تا حمایل کنند و تکرار کنند ، بلکه تا زیر پا نهند و به آسمان روند ، که مثنوی معراج حقایق است."
دلیل استفاده ی مولانا از داستان در مثنوی چیست؟
پاسخ مولانا را می خوانیم :
بشنوید ای دوستان این داستان /
خود حقیقت نقد حال ماست آن
نقد حال خویش را گر پی بریم /
هم ز دنیا ، هم ز عقبی برخوریم .
و پرسش مهم تر ، چرایی عبور مولانا از خط قرمز ادب ، در برخی از داستان هایش است،
مولانا پاسخ می دهد:
هزل تعلیم است آن را جد شنو /
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدی هزل است پیش هازلان
هزل ها جد است پیش عاقلان
در پایان باید گفت :
مولانا ادای عارفانه نداشت ، به شیوه ی مردم عادی زندگی می کرد، ازدواج کرد فرزند داشت ، بر مسند تعلیم تکیه داده و تا پایان عمر آموزش را رها نکرد و در سلک معلمی وارسته ، دل و جان مریدان خود را با طعم حیات بخش عشق آشنا کرد.