شوشان ـ مجتبی حلالی :
بخش اول: شدت عشق را نه در بیان و نه در ادعا و رفتار که باید در مدت دریافت. لذت واقعی دوست داشتن و یا دوست داشته شدن را باید در چشمان و در عمق نگاهی که به معشوق می شود، دریافت. عاشقی نه در زبان که در گذز زمان است. عاشقی در گذر کردن ها و از خود گذشتن ها و فراموش کردن هاست. عشق را باید در تعهد و صداقت نیز جستجو کرد. آنچه که این عاشقی و حضور معشوق را مستحکم و مداوم می سازد بی شک صداقت است و سپس وفاداری. اینکه تحت هر شرایطی و تا آن روز که نفس می کشم برایت از جان مایه خواهم گذاشت. نبودت، فقدانت، دوری ات، نداشتنت درد است. اگرچه تقدیر اما، فقدان باشد.
بخش دوم: نگاه به مادر و پدر. نگاه به برادر و خواهر. نگاه به خانواده. در راس اینها اما فرزند است. بدنیا آمدنش، راه رفتنش، حرف زدنش، بازیگوشی هایش، شیطنت هایش. لجاجت هایش. گریه کردن ها و اصرارهایش. همه اینها شاید فقط از جانب فرزند است که تحمل کردنش را سهل می کند. ناشی از عشق. بدین معنا که همه ما، همه پدران و مادران ما، همه فرزندان ما، همه چشم براهی دارند. همه امروز معشوقند و فردا عاشق.
بخش سوم: فقدان. بی شک درد و رنج دوری و دلتنگی را فراق معنا می بخشد. فقدان دردآور است. فقدان را فقط از دست داده درک می کند. و این قطعی ست.
بخش چهارم: همزاد پنداری هایی که با فیلم ها می کنیم. چه مادرها و پدرها که در فیلم های جنگی و با کشته شدن هر سرباز اشک ریخته اند. چه فرزندانی که با دیدن صحنه به قتل رسیدن پدر و یا مادرشان افسرده شده و مدتها در سوگ و غم سر می کنند. چه خانواده هایی که با جنایت ها و کشته شدن چند خانواده در بمب گذاری که توسط عده ای صورت گرفته هق زده اند. جمله گی نشات گرفته از عواطف و احساسات مان است. از حس عشقی که مدتها نثار هم کردیم و هیچ گاه به فقدان حتا نیاندیشیدیم و یا در فیلم های درام و اکشن، مردی خشن و مستبد چه کودکان و نوجوانانی را که کتک کاری می کند، زجر می دهد و به قتل می رساند. شاید بدترین مدل از فیلم سازی ها همین کودک آزاری و تجاوزهاست. روح و روان هر ببینده ای را آزار می دهد. فیلم هایی که صرفا برای جذب مخاطب ژانرهای مختلف تولید و منتشر می شوند. اقبال عمومی هم نسبت به فیلم بسیار بالاست. ولی در نهایت فیلم است و واقعی نیست.
بخش پنجم: اینروزها اما با عکس و فیلم هایی در فضای مجازی، صدا و سیما و رسانه های جمعی مواجهیم که کاملا واقعیت دارند. مردها گریه های مخفی دارند. ناشی از غرور اشک نمیریزند، مگر در فقدان و ترس از دست دادن آنها که لحظه به لحظه عشق و وفا نثارشان کرد. لحظه به لحظه از خود گذشت تا رسم وفا و از خود گذر کردن های عاشق برای معشوق را بجای آورد. مرد اشک نمیریزد. اما در تصاویر و فیلم های اخیر چه مردانی که فرزند و خانواده خود را به آغوش کشیده، فریاد می زند و بدنبال راهی برای نجات است. نجات خود هرگز. فقط نجات معشوق.
بخش ششم: صدای مهیب می آید. بمب افکن ها، پهبادها، تیراندازی ها، موشک و خمپاره و هواپیماهای جنگی. زبان غریبه. فریاد و و شیون. همهمه. خون و خاک. دود و آتش. کینه و بی رحمی. فرو ریختن ساختمان ها. بی هیچ دفاعی. مردمی که توان دفاع ندارند. و کشتار جمعی. کودکان، مادران و پدران. خانواده هایی که دیگر تک افتاده اند. بازمانده هایی که از پس از کشتار قرار است درد فقدان را تجربه کنند. تصورش هم سخت است. اصلا غیرقابل تصور است آن لحظه ای که کودکت، پدر و یا مادرت در آغوشت غرق در خون و دنیای فانی را وداع می گویند.
بخش هفتم: ترس در چشمان دختربچه ها را، تاریکی شب و بی برقی را، بی آبی را. این جنگ است؟ خیر این ظلم و کینه است. اینها قصاوت قلب است. اینها از انسانیت بدور است. اینها نمی تواند کار انسان باشد.
بخش هشتم: در این جنگ آنها قصد نسل کشی دارند.
بخش آخر: جنگ. درگیری. خصم. سلاح. فتنه. مادری که بی پسر شد. پسری که بی پدر شد. پدری که بی دختر شد. و این انتهای هر ظلم و جنگی است که در جای جای دنیا برقرار شده و برقرار است.