شوان ـ عبدالرزاق پورعاطف :
شب، پردهی سیاهش را میگستراند تا بندهگان روسیاه را در دل خود بپوشاند، آنان که سر به توبه میگذارند و ندای «الغوث، الغوث» سر میدهند.
و چه شبی پوشانندهتر و پذیراتر از شبِ قدر. شبی برتر از هزار شب. فرشتگان فرود میآیند تا سوز دلِ دلسوختهگان را بنویسند و اشک ندامت را به پرواز درآورند.
باران شفاعت باریدن میگیرد و خوشا بندهگان بیچتر. آنان که مَست از عطر و بوی باران، عاشقانه بال میگشایند و زیر قطرات جانافزای رحمت الهی سماع میکنند. دیده و دل و جان را میشویند تا لحظات پاکی را لمس نمایند.
و چه تقارن شگفتی که امام پاکان در طلوع فجر شب نوزدهم (یکی از شبهای قدر) در خون خود میغلتد و سوگند یاد میکند به خدای کعبه که رستگار شده است. چه رمز و رازی است در مطلعِ فجرِ شبِ قدر!
خوشا آنان که در این طلوع رستگار شوند...