خاتون كه مدت هاست بر اثر بيماري خاص رو به زردي و نحيفي رفته است ؛ چند روزي در حال جان دادن است. اين درخت كه در ميان اهالي آن روستا به " خاتون " مشهور است ، علاقه و عشق خاصي به اهالي آن مسير دارد ؛ با اين که مدت هاست از بيماری بی درمان رنج مي برد ولي باز هم كتف و شانه هايش را براي رهگذران و اهالي روستا از كوچك و بزرگ بر افراشته و با لبخندي شيرين گروهي را بدرقه ؛و گروهي را استقبال می کند
براي " خاتون " اين درخت صبور و سخاوتمند دو چيز دل شكننده بود .
۱- خشک شدن رودخانه كه روزگاري پر از آب بود و او را به یاد بچه هاي روستا که دقيقا زير سایه ی آن در آن رودخانه پر آب شنا مي كردند يا از روي آن خود را به آب مي انداختند ؛ بله به ياد شور و شوق بچه هاي روستا كه جز شنا كردن دگر تفريحي نداشتند ؛هم چنين ياد صداي بع بع و مع مع گوسفندان و بزها ي روستا كه دقيقا ساعت 10صبح بعد خوب سير شدن از علفهايي كه به بركت آب رودخانه تمام زمين ها را پر كرده بود و الان كه آب رفيق قديمي خاتون رسم رفاقت را زير پا گذاشته و تكبر و غرور پيشه كرده و می گويد ديگر به شادگان نمي آيم چرا که جاي زندگي نيست !
۲- مهاجرت اهالي روستا كه اكثرا رابطه ي دوستانه اي با" خاتون " دارند ؛ فراموشي آن ها براي اين درخت سخاوتمند و صبور دردي بزرگ و آهي بلند ،آهي از ته دل ، طوري كه ناله ي آن هر روز دل هر انساني را به درد مي آورد.
بله او در واپسين لحظات زندگي خود به سر مي برد ، سالها بيمار بود ولي با شهامت بی آبی و تشنگی را تحمل مي كرد ،و هيچ وقت صداي ناله ي آن در نمي آمد ؛ليكن اين روزها سخت بيمار و كبود است ، اکنون خاتون از آهنگ بلبلان و گنجشکان که زمانی شاخه های آن را به رقصیدن در می آورد هم رنجور می کند
خاتون چندی پیش يكي از شانه هايش را عمل جراحي كرد ولي افسوس به دليل نبود پزشکان حاذق عملش شكست خورد و شانه اش را از دست داد .
عشق واخلاص به خدمت " خاتون " را پايدار و مقاوم كرده است . او مي گويد تا آخرين نفس به اهالي روستا خدمت مي كنم ؛ من یادگار حاج ناصر آن مرد کریم النفس که در دوران خود کم تر کسی به پای کرم و سخاوتش می رسید هستم
براي " خاتون " سخت ترين لحظه زندگي اش تلف شدن سه گوسفند توسط آن سگ که در سایه اش لم کرده بود دقيقا رو برويش بود ؛ جلوی چشمانش صحنه اي كه منجر به دعوا و قهر " خاتون " با سگ و آن توله ی لعنتي شد .
سگ نيز دردها دارد ! او از سوء تغذيه به ستوه آمده است ، سراسر بدنش زخم و خراش برداشته بود و هيچ كس اهميتش نمي داد. " خاتون" كه دل مهرباني دارد با شنيدن ناله های سگ بسيار ناراحت شد و از تندروي به آن معذرت خواهي كرد ؛و باز هم مثل هميشه مانند دو دوست صميمي وبا وفا به زندگي خود ادامه دادند.
اما امروز سگ در واپسين لحظات رفيق قديمي خود بسيار غمگين و افسرده است.
بله " خاتون " در حال جان دادن است او در وصيت نامه ي خود چنين نوشته براي يك عمر با اخلاص كار كردن پيش خدا رو سفيدم ،در تمام دوران زندگي به رزق و روزي خود قانع بودم ، حافظ اسرار روستا بودم ،
خيانت در كارم نبود،صبور و خير خواه مردم بودم ،چاپلوس نبودم در پيشگاه من فقير و غني يكي بودند .در پايان " خاتون" با اشاره به نهالی که در چند قدمی او کاشته شده بود و از بی آبی رشد آن لاک پشتي به جلو مي رود. گفت : اميدوارم اين رفيق جوان بتواند راه من را ادامه دهد و بچه ننه و تنبل نباشد و با كمترين فشار زانو خم نكند.