شوشان ـ مجتبی حلالی :
درد اول: خیلی ساده و کوتاه، سالها پیش در آمریکا دو نفر زمین خوار در بازار طلا رسوایی مالی به بار می آورند و اگرچه زندگی بسیاری مردم ویران می شود اما دولت وقت برای تلطیف اوضاع دست به اقداماتی می زند و از آن روز جمعه سیاه که قدمتی حدودا یک قرن و نیم دارد آغاز می شود. و اکنون فراگیر است و در ایران هم سرایت کرده و چه تخفیف ها که اعمال می شود. همه جا سخن از بلک فرای دی و تخفیف های ویژه می شود.
اما عزیزجان، کاسب محترم، بازاری مردمدار، نوروز را میشناسی؟ قدمت و تاریخچه اش را؟ تخفیف که بگذریم! گرانی ها و افزایش قیمت ها اینجا گردن کسی جز خودمان نیست. این را بدانیم.
درد دوم: صحنه ای قابل تامل دیدم. در چند قدمی ام رخ داد. زیبا، اثرگذار، عمیق و واقعی. که در ما ایرانی ها بی شک عادی است. مهر. ما ایرانی ها انسان های مهر و همدردی بوده و هستیم. دل هایمان این است. آری. موافقم در ذهنتان برخی آمد که از مهر دورند. از همدردی و رافت نیز. فقط دورند نه آنکه قصاوت قلب دارند. هرگز. مهرطلب بوده اند. بی شک در وجود آنها نیز مهر بوده و هست. فراموش کرده اند. نیاز به تلنگر دارند. شاید روزی رخ داد. نمی دانم.
برای واقعی بودن حرف و عملمان خیلی کار سخت دشواری پیش رو نداریم. حتا برای تشخیص واقعی بودن حرف و عمل افراد هم همین است. بگذارید مثال بزنم. در حال عبور از یک پیاده رو ناگهان کودکی زمین می خورد. واکنش ما چیست؟ بیدرنگ و غیر ارادی به سمتش می رویم و بلندش می کنیم. آنچه که بی اراده و بی فکر و درنگ از ما سر می زند، واقعیت قلب و درون ماست. الباقی اگر چه می تواند ارزشمند باشد، اما نیت و واقعی بودن قلب مان را باید رجوع کنیم.
نصیحت تلقی نشود. به رخ کشیدن نباشد. چنگ زدن به رخ برداشت نشود. غرض صرفا اخلاقیات است. اخلاقیاتی که در درون شکل می گیرد. واقعی است و از عمق دل و جان نمو پیدا می کند. برای واقعی بودن به آنچه که ناگهان و بی اختیار انجام می دهیم فکر باید کرد. نیت مان بی شک درهر کار و هر حرفی که نمایان می سازیم در دل مان مشخص است. اعمال زیبا و حرف های موثر قابل تشخیص است. مانند من که هرگاه هرکار خیر و نیکی کردم، بصورت اتفاقی دوربین ها حرف ها و اعمالم را شکار کردند. ناراحت هم شدم و از عمومی شدن شان از عکاسان و فیلمبردارانی که اتفاقی آنجا بودند، گله کردم.
در فروشگاهی بودم. تعدادی خانواده درحال خرید بودند. مادر و دختری ضعیف و لاغر اندام. بسیار نحیف و لاغر. چهره و رنگ رخسار نشان می داد که شرایط اصلا برایشان خوب پیش نمی رود. هنوز تصویر دست و صورت های استخوانی شان مقابلم است. مادر درخواست کرد موجودی حساب گرفته شود. دخترک می دانست اوضاع خوب نیست تنها یک کیک و یک پاستیل کوچک برداشت. مقداری خرید هم مادر انجام داده بود.
موجودی 75 هزار. خرید مادر 68 هزار. خرید دخترک 30 هزار. موجودی کم بود. همه درحال شنیدن و دیدن بودیم. من گوشه ای کز کرده بودم. تماشا می کردم. چهره و ابروهایی که بالا می رفت و از فروشنده درخواست می کردند که خرید را تحویل بده ما حساب می کنیم! مبلغی نبود. اما اشارات و چهره افراد واقعی بود. واقعی و بی اراده. آن مهر طلبی و آن مردمداری و آن هم نوع دوستی دقیقا این است. حال در داستان و ماجراهای مختلف.
درد سوم: باری! معیشت مردم را مرور کنیم. لیست مایحتاجی هست و سپس خریدی که باید صورت گیرد. و خودکاری به رنگ زیبای آبی. و خطوطی که دانه دانه بر برخی اقلام کشیده و صرف نظر می شود.
اینروزها گرانی را هیچ چیز توجیه نمی کند. اصلا استدلال و منطق معنایی ندارد. موضوع زندگی و زیست مردم است. موضوع این است! مردم با دیدن پولی که در حساب دارند، آیا خوشحالند؟ آیا آرامشی حس می کنند؟ ایا توان خرید دارند؟ بی شک خیر. بدون تردید جواب منفی است.
درد چهارم: می گوید: کالا برگ الکترونیک! یالعجب که مسکنی بر دردمان است. گرانی بازار را نمی توان توصیف کرد. خیلی ها به حافظه رجوع می کنند. به یاد می آروند! ابتدای سال تا امروز قیمت ها بشکل اعجاب آوری افزایش یافته اند. قیمت اقلامی که یک درصد به تحریم و گرانی دلار ارتباطی ندارد. این میان بنظر می رسد نگرانی ها از آینده کشور و جمع آوری اندوخته بیشتر برای برخی سبب ساز این گرانی غیرقابل تحمل شده است.
درد پنجم: اوضاع چنین است. بعد شخصی که فرزندی هم دارد و مشخص شد ارتباطاتی با بیرون از مرزها داشته، می گوید نفت حق مردم نیست! نمک به زخم مردم می پاشد. قبل ترها هم از 206 تعریفی کرد، که با لندکروز تفاوتی ندارد. اگرچه ماشین هایی که بسیاری از مسوولین را از این سر شهر به آن سر شهر می برند دیده ایم. تماما شاسی بلند و خارجی اند. شیشه ها هم دودی. سرعت بالا. بادیگارد ها و ... ولی بگذار بداند، ما می دانیم، کسانی که بر ما زخم می زنند و یا حتا باعث رنج و برهم ریختن روح و روان مان می شوند، کسانی اند که بسیار رنج کشیده و زخم خورده اند. از درون تهی اند. و البته بسیاری حرف و اعمالشان واقعی نیست. دغدغه مندی و دلسوزی در رفتارشان وجود ندارد. کاملا مشعهود است.
البته امثال این افراد که بر درد مردم می افزایند، بدترین تاوانی که می دهند، چشم هایی است که تحمل دیدن شان را ندارد. و گوش هایی است که تحمل شنیدن صدایشان را ندارد. و قلبی است که بکلی به او و امثالش بی اعتماد است.
مردم می بینند. مردم می شوند. مردم لمس می کنند. مردم در جامعه اند. نزدیکانی دارند. دوستانی هم هستند که روایت کنند از سختی ها و نداری ها.
در پایان: در باب گرانی های غیرقابل توصیف و اگرچه در موضوع سختی و نداری های مردم فراوان سخن گفته شده و دیده ایم، لیکن نمی دانم چرا برخی با غرور اعلام می کنند من از روی دلسوزی فقط حقیقت را بیان می کنم. حقیقت بی شک باید گرهی بگشاید نه آنکه نا امیدی و تحقیر ایجاد کند. حتا می توان گفت این بی توجهی ها و رک گویی ها حتا اگر از روی صداقت باشد، برای القاء حس برتری خود نسبت به دیگران به زبان می آید.
انسان نه از سنگ و فولاد که از احساس ساخته شده، کلام یا او را می سازد و یا درهم می شکند. آنهایی که بی اندکی تامل هرچه خواستند بر انسان روا داشتند و گفتند، نه از روی صداقت و دلسوزی که بی شک از روی بی مسوولیتی بوده و هست.