شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۸۴۲۱
تعداد نظرات: ۶ نظر
تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۲۱:۱۹
کیانپارس، کوروش، زیتون، شهرک نفت... هر خانه‌ای در این شهر یک آدرس دارد؛ بعضی‌ها سرراست، بعضی‌ها کروکی لازم. بعضی‌ها بالای شهر، بعضی‌ها پایین شهر اما در میان تمام آدرس‌های این شهر، آدرس خانه زهرا خانم چیز دیگری‌ست

کیانپارس، کوروش، زیتون، شهرک نفت... هر خانه‌ای در این شهر یک آدرس دارد؛ بعضی‌ها سرراست، بعضی‌ها کروکی لازم. بعضی‌ها بالای شهر، بعضی‌ها پایین شهر اما در میان تمام آدرس‌های این شهر، آدرس خانه زهرا خانم چیز دیگری‌ست:

روی زمین خدا، زیر سقفی از گل‌های کاغذی، رو به روی دستشویی عمومی باغ معین.
در این گوشه از شهر گرم؛ زنی هست که خانمانش را کنار دیوار چیده است.
گرم است. از آن روزهای به قول معروف، خرماپزان اهواز. از شر گرما به بساط زهرا خانم پناه می‌برم و می‌گویم: مهمون نمی‌خوای حاج خانوم؟
جوابش را خوب نمی‌شنوم، آخر صورتش را پوشانده است و فقط چشم‌های آبی‌اش نمایان مانده. زمزمه‌اش را به معنای دعوت می‌گیرم و کنارش می‌نشینم. گل‌های کاغذی بالای سرش سایه‌ای برای پناه بردن ندارند اما حداقل بساطش را بهاری کرده‌اند.
نگاهی به وسایلش می‌اندازم. پتو ، ظرف، کلمن، حشره‌کش و بشکه آب دور تا دورش پخش شده‌اند؛ حتی فلاسک قرمزش را هم دم دستش نگذاشته، تنها چیزی را که کنارش نگه می‌دارد رادیوی کوچک سیاه رنگش است.

می‌پرسم: روزها را با همین رادیو سر می‌کنی؟

کوتاه جواب می‌دهد: آره دیگه...

از آن زن‌های مسنی نیست که دنبال دو گوش شنوا هستند تا داستان زندگیشان را از سیر تا پیاز روی دایره بریزند. آرام است و کم‌گو.
می‌روم سر اصل مطلب، این که بازی روزگار چه کرده است که پیاده‌رو خانه‌اش شده است و سقفش آسمان.

این یکی را مفصل‌تر جواب می‌دهد.

زهرا خانم 50 و خورده‌ای ساله که خورده‌اش را یا یادش نمی‌آید یا به رسم زنانگی گفتنش را صلاح نمی‌بیند، 4 ماه است که زندگیش را روی یک پتو پهن کرده است و نام بی‌خانمان را یدک می‌کشد.

همسرش را 12 سال پیش از دست داده است، او مانده و پسر 26 ساله‌اش. تا 4 ماه پیش در کوت‌عبدالله خانه‌ای داشت اما صاحبخانه اجاره را بالا می‌برد و او که توانایی پرداخت ندارد، مجبور به تخلیه خانه می‌شود. 

حالا روزها پسرش که تنها 7 کلاس سواد دارد، کارتن می‌فروشد و او تکیه داده بر دیوار رادیو گوش می‌کند.
روزهای سختی را گذارنده است. گرما، سرما، پشه و جانور، چاقوکش‌های نیمه شب‌ها...

تعریف می‌کند: گرما را می‌شود تحمل کرد، باران که می‌بارد سخت است. باران قبل از عید را یادت هست؟ که مثل سیل می‌بارید؟ شب‌ها روی پتوهای خیس می‌خوابیدیم.

از فامیل‌هایش می‌پرسم. زبانش به نفرین روزگار می‌چرخد و می‌گوید: همه وضعم را می‌دانند اما کمکی نمی‌کنند.

می‌پرسم: پس از ترس چه کسی صورتت را از عکاس پوشانده‌ای؟
ابتدا سکوت می‌کند و بعد زیر لب جواب می‌دهد: هنوز آبرویم را دوست دارم.

بیشتر از این که از وضع زندگیش ناراحت باشد، دلش از آدم‌ها گرفته است. به دیواری که بر آن تکیه داده اشاره می‌کند و می‌گوید:‌ این تالار هر شب کلی از غذاهایش را دور می‌ریزد ، نمی‌دانم چه می‌شود اگر همین غذا را به ما بدهند.

رادیویش را نشانم می‌دهد، باتری‌هایش خراب شده‌اند .تعریف می‌کند: چند روز پیش به یک جوان پول دادم برایم باتری بخرد، رفت و دیگر پیدایش نشد... از وسایلم هم زیاد دزدی می‌کنند، تا به حال چند تا گاز پیک‌نیک دزدیده‌اند.

ادامه می‌دهد: شهرداری چند وقت یک بار تهدید می‌کند که باید از اینجا بروم اما جایی برای رفتن ندارم. کرایه‌ها گران است و فامیل...

 همین‌طور که حرف می‌زنیم پسر جوانی نزدیکمان می‌شود. خودش را دانشجوی پزشکی معرفی می‌کند و از زهرا خانم می‌پرسد بیماری خاصی دارد یا نه؟

زهرا خانم از دیسک کمرش مینالد و دارو میخواهد.
پسر شماره‌اش را روی تکه کاغذی می‌نویسد و از زهرا خانم می‌خواهد برای معاینه به بیمارستان برود.

زهرا خانم کمی دودل است. خم می‌شود و در گوشم می‌گوید: واقعا دکتر است ؟ نکند بخواهد مسمومم کند!

 در چشمان آبی رنگش که خبر از زیبایی دوران جوانیش می‌دهد خیره می‌شوم و فکر می‌کنم، زهرا خانم، آدم‌ها با تو چه کرده‌اند که این گونه سخت اعتماد می‌کنی؟ روزگار چگونه تو را بازی داده است که گل‌های کاغذی سقفت شده‌اند و گوشه خیابان مشرف به دست‌شویی عمومی، منزلت؟

اما ناراحت نباش. بی‌خانمانی تو کار بزرگی برای مردم این شهر کرده است. زهرا خانم هیچ می‌دانستی در این 4 ماه که چهره شهرمان را بر هم زده‌ای، شهرداری را به چالش کشیده‌ای؟ زهرا خانم هیچ می‌دانستی وجود تو دلیلی‌ست تا بهزیستی کلاهش را بالاتر بیندازد؟ هیچ می‌دانستی، دزدی‌ها و تهدیدهایی که در این کنج خیابان به جانت می‌شود، تلنگری‌ست برای پاسگاهی که دو قدم بالاتر از خانه بی‌سقفت قرار دارد؟ زهرا خانم ، آبرویت پیش مردم در امان است. آسوده باش

comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
انتشار یافته: ۶
comment
comment
رزمنده دفاع مقدس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۵۸ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۶
comment
0
1
comment جای تاسف است مسئولین از خواب غفلت بیدار شوندیکی از کارهای بسیار مهم زندگی مؤمن که مورد تأکید خدا و رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) و ائمّه معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) است که همیشه باید در لیست برنامه های ضروری او باشد، مسئله ی برآوردن حاجات مؤمنین و گره گشایی از زندگی آنهاست در حدیثی از پیامبر عزیز اسلام (صلی الله علیه و آله) وارد شده است که حضرت فرمود: «هر کس دل مؤمنی را شاد کند، مرا شاد نموده و هر که مرا شاد نماید خدا را شاد نموده است پس انشاء الهد مسئولین استان با همت اسلامی و برادرانه نسبت به کمک به این خانواده ایرانی و مسلمان کمک نمایند و نشان دهند که ما پیرو اهل بیت هستیم سلام مرا به وجدانت برسان و اگر بیدار بود بپرس
چگونه شب ها را آسوده می خوابد . . . ؟
• و السلام
پاسخ ها
comment
حاجی
| Iran, Islamic Republic of |
۲۱:۳۴ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۷
comment
comment رزمنده دفاع مقدس از اظهار نظر که با آموزه های دینی می باشد تشکر می شود خدا کند مسئولین توجه کنند و به داد این بنده خدا برسند و یا مدیر سایت شوشان همت کند و باجنابعالی از طریق مردم خیر خوزستان برای این هموطن کارون کمک ایجاد کنند که مصداق حدبث رسول خدا میباشد
comment
صادق
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۳۲ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۷
comment
0
1
comment واقعا تا کی می توانیم نسبت به همدیگر اینقدر بی تفاوت باشیم از خودم .......
comment
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۵۷ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۷
comment
0
1
comment آی آدمایی که بی تفاوت رد میشید آیا دست بندگان خدا رو میگیرید که انتظار دارید خدا دستتون رو بگیره؟؟
comment
ابوعدنان
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۱:۳۹ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۷
comment
0
1
comment می رسدمردی که زنجیر غلامان بشکند.
منتظر ظهوریم.
comment
مصطفی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۱:۴۷ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۰
comment
0
0
comment مردی نبود فتاده را پای زدن ...گر دست فتاده ای بگیری مردی.
مسئولین و مردم نیکوکار این عزیزان را دریابید.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار