شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۸۵۶
تاریخ انتشار: ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۰۶:۱۸

مسئول مركز كمي فكر مي‌كند و مي‌گويد: "گمانم از يكي از مراكز توانبخشي زير 14 سال به اينجا منتقل شده، ولي مي‌دانم كه خانواده ندارد و در خيابان پيدایش کرده اند؛ حدود 10 سال است در اين مركز نگهداري مي‌شود و از 14 سالگي به اينجا آمده و با اين حساب 23، 24 سالي دارد. دقيقا سن او را نمي‌دانم، ولي به دنبال شناسنامه‌اش هستيم."

نام خانوادگي كودكان بي‌سرپرست را "بهزيستي" می گذارند. نام "لاله" را هم در مركز نگهداري كودكان بي‌سرپرست زير 14 سال براي او انتخاب كرده‌اند. لاله كاملا متوجه حرفايمان مي‌شود و با دقت به حركت لب‌هاي مسئول مركز نگاه مي‌كند. از اينكه سوژه بحث ما شده لذت مي‌برد و شادی از چشمانش مشخص است. دليل خوشحالي‌اش را نمي‌دانم، ولي وقتی می بینم با لبخند به حرف‌هايمان گوش مي‌دهد، بحث را طولاني‌تر مي‌كنم. بعد از تمام شدن حرف‌ها احساس نزديكتري به من پيدا می کند و صميمي‌تر می شود. دستم را مي‌گيرد و تخت‌ها را نشانم مي‌دهد. مي‌خواهد به ديگران وانمود كند كه از آشنايان و دوستان او هستم.

لاله يك معلول جسمي حركتي است كه معلوليت او ناشي از تشنج است و كمي در راه رفتن مشكل دارد، ولي به هر حال راه مي‌رود. در گرفتن اشياء تا حدودی مشكل دارد، ولي كارهاي شخصي اش را خودش انجام مي‌دهد. لكنت زبان هم دارد و نمي‌تواند به راحتي حرف بزند، ولي مربي های او حرف‌هايش را متوجه مي‌شوند.

با ديدن عكاس شال خود را درست مي‌كند و می رود گوشه ای پنهان می شود. با انگشت‌هاي صاف و استخواني‌اش موهايش را درست مي‌كند و مي‌خندد؛ مي‌خندد و مي‌خندد.. خنده‌هاي لاله نا خودآگاه نيست، بلكه شادي درون خود را بي پرده و آشكار بروز مي‌دهد.

اينجا همه از ته دل مي‌خندند و محبت آنها صادقانه و بي‌غرض است. در مركز توانبخشي جسمي حركتي دختران بالاي 14 سال "رازي"، 41 معلول نگهداري مي‌شوند كه به اين نگهداري نياز دارند. از تخت‌هايشان پايين نمي‌آيند و تنها به حركت افراد در ميان تخت‌ها نگاه مي‌كنند. برخي‌ها هم كه حركات ناخودآگاه و خطرناك دارند به تخت بسته شده اند. جسم و جاني ندارند و بیشتر آنها نحيف و ضعيف شده‌اند. اعصاب محيطي‌ و مركزي آنها درگير شده و این موضوع بر ذهن آنها تاثير مي‌گذارد؛ به تدريج ناتواني جسمي و حركتي‌شان بر مغز و اعصاب آنها تاثير مي‌گذارد و علاوه بر ناتواني جسمي، به ناتوانی ذهني هم مبتلا مي‌شوند و ناخواسته و آرام آرام زبان آنها كند مي‌شود، درك مفاهيم سخت مي‌شود و ضريب هوشي هم پايين مي‌آيد. تخت، تنها پناهگاه آنها مي‌شود و خنده‌ها و حركات بي‌اراده، عادت و رفتار.

وقتی خانواده ها به ملاقات آنها می آیند، با ديدن اين حركات از طرفي نگران و ناراحت فرزندشان مي‌شوند و از سوي ديگر هم شاید خوشحال می شوند كه ديگر توقع و انتظاري از آنها نمي‌رود و مي‌توانند دیگر به ملاقات نيايند. بعضی ها فکر می کنند اينجا دلي شكسته نمي‌شود و هوش و حواسي براي توقع و انتظار وجود ندارد. جسم، رو به تخريب مي‌رود و تنها پوست و استخواني مي‌ماند و "مادريار" هم که هست تا هر روز این جسم نحیف را بشوید و مراقب آنها باشد.

"معصومه" يكي از مددجويان اين مركز است كه جثه‌اي كوچك و به نظر سني كمتر از 14 سال دارد. با اصرار مادريار غذا مي‌خورد و شيطنت مي‌كند. مادريار معصومه، او را "دخترم" صدا مي‌زند و براي غذا خوردن معصومه بسيار حوصله به خرج مي‌دهد. مادرياران در اينجا هر هفته مددجويان خود را عوض مي‌كنند، ولي مادريار معصومه ثابت است. ظرف غذا را كنار مي‌‌گذارد و مي‌گويد: "معصومه از نوزادي پیش خودم بوده؛ یک روز كارگر شهرداري او را در ساكي پيدا مي‌كند و تحويل بهزيستي مي‌دهد. زماني كه او را تحويل گرفتم بند ناف و دستبند بيمارستانش را هنوز همراه داشت. كودكي چند روزه و سفيد و تپل بود، ولي سري كوچك داشت و خانواده به خاطر اين عيب، او را دور انداخته بودند. چند سال بعد هم باز در همان مكان ساك ديگري پيدا شد كه "فاطمه" در آن بود. فاطمه هم همين خصوصيات را داشت كه بعدا با آزمايش DNA متوجه شديم اين دو خواهرند." نگاهی به معصومه می اندازد و ادامه می دهد: "معصومه "ميكروسفال" است و او را در تاريخ 22 بهمن سال 79 پيدا كرديم؛ ابتدا در مركز شيرخوارگان نگهداری می شد و بعد هم به اين مركز منتقل شد. از كودكي در اينجا بزرگ شده و حالا هم 12 سال دارد."

در میان خاطرات مادریار، معصومه مدام شلوغ مي‌كند و از اين تخت به آن تخت مي‌پرد و بقیه دخترها را اذيت مي‌كند. "ژاله" با چشماني نيمه‌باز، با حسرت او را نگاه مي‌كند. او مبتلا به MS است و بيماري او در فاز پيشرفته قرار دارد. خانواده ژاله در مسجدسليمان هستند و هر چند ماه يكبار به او سر مي‌زنند. هر بار كه به ملاقات او مي‌آيند ژاله را پژمرده‌تر مي‌بينند. بيماري او پيشرونده است و در فاز تخريب قرار گرفته؛ مادريار ژاله مي‌گويد: "روزهاي نخست ژاله راه مي‌رفت و خودش كارهاي شخصي‌اش را انجام مي‌داد،. ولي مدتي است تنبل شده و از روي تخت پايين نمي‌آيد." ژاله نگاهي معصومانه و مايوس به مادريار خود می اندازد و آرام ‌آهی مي‌كشد. دستش را بلند مي‌كند و می خواهد دست مادریار را بگیرد، ولی توان این کار را ندارد و دست او دوباره روی تخت می افتد. زبان ژاله هم سنگين شده و تقریبا نمي‌تواند حرف بزند. دهانش باز مي‌ماند و چشمانش به پلك زدن مي‌افتند.

"مهدي كياني"، فيزيوتراپيست اين مرکز درباره ژاله مي‌گويد: "ممكن است فيزيوتراپي بيماري MS را درمان كند ولي در مورد ژاله گمان نكنم بتوانيم هيچ كاري انجام دهیم. بيماري ژاله بسيار پيشرفت كرده و حتي جراح هم نمي‌تواند براي او كاري بكند. در بيماري MS دو فاز ترميم و حمله وجود دارد كه ژاله در فاز حمله قرار دارد و حتي زبان او هم مشكل پيدا كرده است. ژاله تقريبا به آخرين فاز اين بيماري رسيده و هر روز نسبت به روز گذشته ناتوان‌تر مي‌شود."

لاله دوباره دستانم را مي‌گيرد و به سمت تخت "ندا" مي‌برد. به ندا كه مي‌‌رسيم، آرام گردنبندش را از زير بالش بيرون مي‌آورد و به من مي‌دهد كه گره‌هايش را باز كنم. انگشتان ندا صاف و خشک هستند و براي باز كردن گره‌هاي گردنبند خم نمي‌شوند. لاله با خوشحالي نگاهم مي‌كند و اميدوار است كه گردنبند را برایش باز كنم. گره‌هايش را به راحتي باز مي‌كنم و آن را دوباره به او مي‌دهم. نمي‌دانستم اين كار آسان تا اين حد خوشحالش مي‌كند كه شروع به خنديدن و دست زدن مي‌كند.

"زهره پروانه"، مسئول فني این مركز مي‌گويد: درآمد مركز نيز بسیار ناچیز است و از شهريه خانواده‌ها و كمك‌هاي مردمي تامين مي‌شود. شست‌وشو و تميز نگه‌داشتن اين افراد و تامين خوراك و پوشاك برای آنها هزينه زيادي به مركز تحمیل می کند كه در صورت مغايرت هزينه و درآمد ممكن است اين مركز و چنين مراكزي كه خودگردان اقدام به نگهداري افراد آسيب‌ديده اجتماعي مي‌كنند، تعطيل شوند."

وی ادامه می دهد: "خانواده‌ها خیلی كم به ديدار فرزندانشان مي‌آيند و اگر قضيه شهريه نبود بعضی‌ها اصلا نمي‌آمدند. تعدادي از اين كودكان از خانواده‌هاي متمكن هستند، ولی بعضی خانواده ها حتي از پرداخت شهريه ناچيز هم دريغ مي‌كنند، در حالي كه براي فرزندان ديگر خود شهريه‌هاي هنگفتي به مدارس غيرانتفاعي و آموزشگاه‌ها مي‌دهند، ولي خرج كردن براي اين افراد را هزينه‌ايي عبث مي‌دانند. بيشتر اين دختران احساسات قوي و لطيفي دارند و كاملا رفتار خانواده‌ها را درك مي‌كنند. دوری از آنها، ظلم در حق این بچه ها است و آنها هم مانند افراد سالم از خانواده خود انتظاراتی دارند."

لاله و ژاله و ندا و معصومه را تنها می گذاریم و می رویم؛ آنها پشت سر ما همچنان می خندند؛ از ته دل می خندند. بعضی از بچه ها هم همچنان که روی تخت خوابیده اند، آرام دستی برای ما تکان می دهند. اینجا همه از ته دل می خندند...

گزارش از خدیجه نیسی/ ایسنا


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار