شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۲۰۹۶۷
تاریخ انتشار: ۲۶ مهر ۱۳۹۳ - ۱۹:۲۷
امروز هشتمين سالگرد ورود به عرصه وبلاگ نويسي ام رادر شرايطي جشن مي گيرم كه بسياري از دوستان قديمي را در كنار خود نمي بينم ! و روز بيست و ششم مهر ماه كه امسال در ابتداي هفته قرار گرفته است مرا بسوي آناني مي كشاند كه پايم را در اين مسير باز كردند و الفباي وبلاگ كه به نوعي الفباي زندگي اجتماعي نيز هست را يادم دادند و به پاس قدر شناسي سپاسي عميق را سهم آنان مي گذارم .
فائق آمدن بر نادانسته ها و عشق به دانايي به هر صدا حساسم كرد و شوق به روز ماندن و همراه قافله بودن و جانماندن از كاروان مرا بسوي خويش مي خواند تا بخوانم و از هر چه هست ياد بگيرم تا در ادامه راه وا نمانم ،درچنین روزی بود كه سر پنجه هنرمندانه يك جوان مرا بسوي خود خواند و در كنارش نشاند،
با آهنگ دکمه های کیبورد کامپیوترش احساس موسیقی لذت بخشی می کردم که از درون آن کلمات زاده می شد و نگاه به کلمه اعجاز کرد و مرا به وادی تولد کلمه کشاند و رمز زيباي آفرينش كلمه را در تكنوازي موسيقي اش يافتم و براي نواختن سمفونی که آهنگ زندگی و امید با خود داشت خطوط حامل را ترسيم نمودم و نتها را بر روي خطوط قرار دادم تا حروف به رقص در آيند و سرود استمرار و نشاط و شادابي بر خيزد و مصمم با مروري بر مشق ،برای اولین بار انگشتانم را بر دکمه ها كه نقش ساز طرب انگيز زندگي را بازي مي كردند کوبیدم ، ضرباهنگ انگشتانم موسیقی دست آن جوان را نداشت چون هنوز نتها را نمی شناختم و به سختی آنها را می یافتم هنوز رفاقتی با کیبورد پیدا نکرده بودم و اسب دانايي راكب خويش را مي شناسد !
به آرامی پیش می رفتم ،از اینکه فضايي را به دست آورده ام كه مي توانم ناله هايم را موزون كنم و جمعي رفيقانه را مشتاقانه با خود همراه سازم و يا همراهشان شوم مسرور بودم و مشعوف که براحتي درون خويش را تهي مي سازم و در جشن رفاقت كم نمي گذارم ،با لبی پر از لبخند (سلام) كردم و آمدنم را اعلام نمودم و در اولین پست اولین جمله را نوشتم( رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق) با توکل بر او و توسل بر پاکترین گوهرهای عالم خلقت آغاز نمودم و براي خود نامي برگزيدم متناسب با آنچه مي انديشم که خو ی شفاف و زلال و آهنگین نجيبانه کهن دیار اجدادیم شوشتر كه از همزیستی با آب فراگرفته است همان آبی که همه هستی را به اذن خالق رویاند و زنده کرد راهنمايم شد تا چون او بنگارم و بر خویش نام (شوشترنگار) گذاشتم و تابلویش را به زیبایی بر سر درب انديشه ام نصب کردم و روزها بعد از درونش مولودهای بسیاری زاده شد.
وقتی آمدم تازه متوجه شدم که چقدر با امروز فاصله دارم پس مرگ خیلی نزدیک است و مُردن در جهالت بدترین مرگهاست ! هرروز جدی تر شدم و در جديتي كه براي دانستن داشتم خدارا می دیدم که یاری می کند! شعر زیبای علیرضا قزوه انگار حکایت ورود من است که می سراید :

بختت نه سپید است و نصيبت نه سیاهی محکوم به مرگي چه بخواهی چه نخواهی 

کو عشق که ما را برساند به رسیدن کو تیغ که ما را برهاند ز تباهی 

آبی به شهیدان عطشناک نداديم مردند لب شط فرات آن همه ماهی 

ای کشته ترحّم کن و ای تشنه تبسّم ای ناله شهادت شو و ای گریه گواهی 

سنگم بزن ای دوست، دلم میکده اوست ما را بشکن آینه ي ماست الهی 

آن سوتر از این غمکده دریای وصالی ست عاشق شو و فارغ شو و سالک شو و راهی 

درویشی ما سلطنت ماست، اگرچه! دنیاست گدایی که رسیده ست به شاهی 

شايد اگر شناسنامه نبود تا تاريخ ولادت را مكتوب كند ،من روز تولدم را بيست و ششم مهر مي گفتم و درج مي كردم كه اين روز به من توان بخشيد تا از بی تفاوتی رها شوم و در گذشته نمانم و بسوي فردا حركت نمايم چون به سرعت اطلاعات دنیای پیرامونی را کسب می کردم و به دلیل ضرورت توجه به انسانها و باور هاي اعتقادي و انجام رسالت فرهنگي در قبال پديده هاي اجتماعي كه در اين روند تاثير مستقيم مي گذارند لازم مي شد تا متناسب با داده هاي فضاي مجازي به واكاوي حقايق انساني پرداخت و راه را براي نفوذ غير بست و نيز جاده را جهت ارزشهاي متعالي هموار نمود .
با همين وظيفه و رسالت معلمي به عرصه معاصر فهماند كه صدا را شنیده ام و با آن همراه گشتم ،لذا در یک ارتباط موثر كه مونيتور به نمايش مي گذاشت ياد دادم و ياد گرفتم و با كارواني كه زمان را در مي نورديد همراه بودم و در اين همراهي بسیار نظر دادم و شنيدم و اندیشه نمودم تا راهکاری برای برون رفت از قضایای سخت به دست آورم و تصاویر بسیاری در این دنیای تازه وارد تماشا كردم ،گاه برخود لرزیدم ، گاه از فردا ترسیدم،گاه برآنها خندیدم ،گاه از جماعتی رنجیدم و گاهی با قطرات اشک در سکوت به دنیای واقعی می آمدم و از خدا مدد می گرفتم و آرامش می یافتم ،

گاه گرد و غبار بود ماسک را جلوی دهانم می گذاشتم و گاه باران و قطرات زیبایش که شیشه های پنجره را می نواخت و من می نوشتم و می خواندم و صدا در ترانه هاي باران گم مي شد، گاه برمن نهيب مي زدند ،گهي بد و بیراه گفتند برحماقتشان تاسف خوردم و گاه تشویق و احسنت از صداقت شان لذت بردم و در این ارتباط دوسویه بیش از آنچه گمان می بردم یاد گرفتم و بالا رفتن آستانه تحمل و صبر پیشگی را ابزاری کارآمد یافتم که در ویرایش ادبیات و دانسته های ذهنی و حصول به نتیجه نقش اساسی تر نسبت به دیگران دارند. کامنتهای متنوع وبلاگ نویس را وادار می سازد در موضوعات مختلف مطالعه نمایدتا بتواند پاسخگو باشد و با اقناع بازدید کننده مخاطبین را افزایش دهد و به نوعی صفحه وبلاگش را مخاطب پذیر کند. 
در این کامنتها گاهی مسائلی طرح می گردید توهین آمیز و به دلیل محدودیت از یکسو و عدم آدرس از سوی دیگر نمی توانستم جواب دهم ،گاهی از اظهار نظرهاي يكسويه عصبی می شدم و چاره اي نمي يافتم و به وبلاگهای شعرای جوان رجوع می کردم و خود را تسکین می دادم و آرامش می یافتم و با زمزمه شعر رها می شدم ،گاهی گریه ام می گرفت از تصاویری که در این دنیا درج می شد و از مویه هایی که برای مظلومیت سروده بودند و از تنهایی آنان که دغدغه های بسیار داشتند و از ناله هایی که در بستر این زمان جاریست و ما غافلیم و نمی دانیم و من هم در زمره خاموشان تلاش برای رفع آنها نکردم و سکوت اختيارنمودم که رسم مسلمانی نبود و بغضم می ترکید! گاهی از دعوت دوستان و دلسوزان فرهنگ به محفلها و جماعات چنان خوشحال و شادمان می شدم که اطرافیان انگشت به دهان می ماندند و با غرور احساس می کردم شاید واقعا" یاد گرفته ام که در زمره این رزم آوران اردوگاه مهربانی فرهنگ قرارم داده اند و در این عرصه مؤثر واقع شده ام .

گاهی از اخباری که می گفتند و می نوشتند يكه مي خوردم و باورم نمی شد که این موجود دو پا وقتی مهار معنویت را پاره کند و افسار بندگی غیر را بر گردن نهد چه ها می کند! البته لاف زنی در دنیای مجازی هزینه نمی خواهد مهم این است که چقدر می توان باورکرد گاهی سئوالاتی می شد که دلم را خوش می کردند به اینکه نمی دانند سن و سالم چقدر است و بجای پسران مجرد ! اشتباه می گرفتند و بعد متوجه می شدند سن وسالی از من گذشته می نوشتند ُخاک بر سرت ! و حالم را می گرفتند که حالگیری کرده ام!می گفتم اینها هم دنیایی دارند همین که وارد این عرصه شده اند کفایت می کند و بهتر از این است که در معابر پرسه زنند و نياز به تشويق دارند و نبايد رهايشان كرد و بايد مرتب به آنان سري زد ! نکات و جملاتی را گاها" می آوردند که سرشار از عاطفه بود با شیوایی خاص و ادبیاتی محکم که نشان از ممارست و تکرار داشت! 
و گاهی سر به آسمان می ساییدم که برایم می نوشتند دوست ارزشی ،دلسوز ، ولایتمدار و.. باور می کردم که هنوز بر عهد خود مانده ام و میثاقم را با دوستان شهیدم نشکسته ام و در افکار عمومی جلوه ای از زیبایی و اعتقاد را می بینند الحمدلله ،دست به دعا برمی داشتم که مبادا عهد شکن شوم !

حالا با اين صفات در نوشته ها ، هرگز سالروز بزرگداشت دوستان شهید را فراموش نمی کنم و آرشیوی از لبخندها دارم که عشق را زمزمه می کنند و به هر مناسبت اوراق را ورق می زنم تا از درون قاب سلامم را پاسخ گویندو با با همین سلام اعلام می کنم که وارد شدم تا قدر نعمتها را بدانم و در آیین قدرشناسی از آنان که فداکاری کردند کم نگذارم و توفيق زيارت شان را از دست ندهم و پیامهاي آن ياران مهربان رادر کنج پستوی دلم پنهان نسازم وبه اهلش بسپارم با ارادتی قلبی و خالصانه و به بزرگی گوهری که تقدیم نمودند و به یاد شعر عبدالجبار کاکایی می افتم:

به شوق خلوتی دگر که روبراه کرده ای تمام هستی مرا شکنجه گاه کرده ای 

محله مان به یمن رفتن تو روسپید شد لباس اهل خانه را ولی سیاه کرده ای

چه روز ها که از غمت به شکوه لب گشوده ام و نا امید گفته ام که اشتباه کرده ای

چه بار ها که گفته ام به قاب عکس کهنه ات دل مرا شکسته ای! ببین! گناه کرده ای

ولی تو باز بی صدا ،درون قاب عکس خود فقط سکوت کرده ای ، فقط نگاه کرده ای 

در دنیای وبلاگی ها مهم تاثیری است که باید در اجتماع داشته باشی و اگر با یک کار خوب آن را به سرانجام برسانی موفقیت داشته ای ! هرگز به دنبال اینکه بخواهم برای بالا بردن تعداد بازدید کننده ها از عناوین پرمسئله استفاده کنم نبودم و برايم رتبه در الكسا و امثالهم مهم نبوده است دوست نداشتم کسی را وادار کنم تا مطلبم را بخواند و به کمّیت جهت ارتقا رتبه در دنیای مجازی توجهی نداشتم و ندارم!من رسالت آگاهي بخشي دارم و بايد پيامهارا نگذارم در زواياي تاريك كره خاكي مكتوم بمانند ،
وقتی نتیجه خوشایند را از درج مطالب می بینم لذت می برم و پیگیر می شوم تا استمرار یابند و هشدارهای اجتماعی را نیز جدی می گیرم وسعی می کنم بطور ظریف آنها را انعکاس دهم به شکلی که حاشیه ایجاد نکند مثلا" روزی یکی از مجریان صدا و سیما که به مرغ سحر معروف بود و در بین جامعه ارزشی جای محکمی باز کرده بود مصاحبه ای نمود که نکاتی خلاف واقع در آن قرار داشت که داستان عیناق ابوالوکیل را در مورد ایشان آوردم و جوابش دادم و چه بسیار ناسزاها برای برداشتن مطلب و حمایت از وی شنیدم و چه کامنتهای تهدید آمیزی برایم گذاشتند ولی اعتقاد دارم اگر می توانی مؤثر باشی باید همیشه بمانی و گرنه باید رفت و ماندم و سرنوشت آن مجری را همه شنیدید و عذرخواهی کامنت گذاران کافی بود که بدانم گاهی دغدغه های جامعه را باید پذیرفت و پذیرش شهامت می خواهد 
ضمن اینکه رفتار هنرمندانه در برخورد جهت خلع سلاح از مظلوم نمایی نافرهنگان متملق ،باید با پختگی صورت گیرد. خیلی به این دنیاکه مجازی نام دارد عادت کرده ام و از آن دنیای واقعی که رابطه اش خشک تر از هرروز می شود بریده ام شاید اگر کامپیوتر نبود رهبان می شدم یعنی پیشه ای که در قاموس دین خاتم جایی ندارد و نهی می شود ،
در این دنیاقرآن می خوانم ،شعر،حدیث، روایت و خاطره و به لبخندهای مردان سرفزاز خیره می شوم و پای منابر بزرگان می نشینم و اشک می ریزم و به سراسر گيتي سفر مي كنم و احوالات ساكنان را مي يابم، در کنار نهرها و رودها به تماشای پهنه آب می ایستم فقط در اینجا نمی توان صورت را با خنکای زلال آب رود جلا داد و براستی آب پیوند دو دنیا می شود تا بر چشمها نزنیم زیبایی محسور کننده تصاویر را نخواهیم دید! 
حالا می توانم با انگشتانم بر صفحه کیبورد موسیقی گوش نوازی بنوازم و با دیگران در سمفونی بزرگ زندگی همسرایی کنم و چشمهارا بشويم و جوري ديگر ببينم. از همه عزیزان و همراهان که مرا در پیوندهای وبلاگ شان جای دادند و با ارائه نظر تشویقم کردند و راهنمایی نمودند صمیمانه تشکر و قدر دانی می کنم و کسانی که در کامنت ها توهین کردند و نهيب زدند آنها را بخشیدم و حلال کردم و می دانم در هر راهی باید سختی ها را به جان خرید امیدوارم بتوانم روزی مجمعی را از رفقای وبلاگی تشکیل دهم تا خلأ تنهایی در دنیای واقعی را با در کنارهم بودن پر کنیم زیرا دنیای مجازی خیلی شلوغ است خیلی بیشتر از آنچه می پنداریم! به همه توصیه می کنم که با این زبان پیام خود را به دیگران برسانید
زبان رسانه از هر زبانی بیشتر شنیده می شود و وبلاگ در دنیای رسانه ها از صادق ترین هاست چون دلنوشته ها را در خود دارد و آنچه از دل برآید لاجرم بردل نشیند و دل است که به یاد خدا آرام می گیرد و در دل انسانها خدا جادارد پس وبلاگی ها خدایی خواهند بود و به غیر نیازی ندارند بقول شاعر سعید بیابانکی :

از غیر تو بی نیاز کردند مرا با عشق تو هم تراز کردند مرا 

تا فاش شود فقط تو در قلب منی جراحی قلب باز کردند مرا ...! 

،از پروردگار هستی که تربیت کننده جهان است و نعمات را برای شكر انسانها فرستاد عاقبت بخیری برای همه و خودم طلب می کنم و از آن رب جلیل تداوم راه را درخواست مي نمايم .تقدیر من براین بود که بیایم و با نام شوشتر نگار بنگارم دعا کنید تا بمانم با عهدی که بسته ام و کمک کنید تا بیشتر یاد بگیرم و از امید بگویم و ازفردا و باهم بودن که دست در دست هم به مهر داده ایم در عصر انتظار تا بیاید آن موعود نجات بخش ،که نهایت قله وصل است.
پس ورود شوشتر نگار به هشتمین سال فعاليت و قرار گرفتن در كاروان دانايان و مسافران دانايي را جشن می گیرم با حضور شما و لبخندهایتان ،فقط يك دعا از شماكافي است.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار