اگر چشمها بدون عينك توان ديدن ندارند بايد با تجويز پزشك عينك مناسبي را بر روي چشم گذاشت و هر از چند گاهي شيشه هايش را شست و تميز كرد تا اشيا و افرادي كه در اطراف ما زندگي مي كنند را همان طور كه هستند ديد و از آنان لذت برد و باور كرد بودن ديگران را و درك كنيم كه خداوند در هر فردي ظرفيت و استعدادي را نهاده است كه همه وظيفه دارند براي شكوفايي اين استعدادها در جهت ساختن تلاش كنند ، ايجاد چنين فضايي شكر گذاري از نعمتهاي خداوندي و نشانه اي از ايمان است و فرد مومن مي داند كه بايد اجازه دهد تا ديگران هم بيايند و باور داشته باشند در اطراف ما كساني هستند كه مي توانند بيشتر كار كنند و ايده پردازي نمايند و براي آباداني راهكار ارائه كنند ، مشكل خودشيفتگي ناشي از عينكهايي كه بدون تجويز پزشك بر چشمها گذاشته مي شوند يا اينكه شيشه هاي تيره دارند درد مزمن مديريت امروز است و عدم نياز به مشاوره و بهره گيري از نظزات ديگران مهمترين خصيصه اين بيماري است همان بيماري سختي كه هيچ كس را به جز خود قبول ندارد و هيچ كاري را به جز كار خويش نمي پذيرد و نسبت به امورات ديگران بدبين است .
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زین جهت دنیا کبودت می نمود
خانمي که از پشت پنجره اطاق خود به منزل همسایه مي انداخت ، به همسرش گفت: «نمیدانم چرا لباسهای این همسایه که روی بند آویزان شده اینقدر کثیف است، شايد او این لباسها را با آب کثیف شستوشو میکند!؟ هر بار که از پشت پنجره لباسهای همسایه را روي بند میدید این مسئله را با شوهرش در میان میگذاشت. روزي خانم چون هميشه پشت پنجره رفت ، با تعجب و خوشحالی به همسرش گفت: « بالاخره انگار صدای نق زدن های من به گوش همسایه اثر کرد، امروز لباسهایش بسیار تمیز است.» شوهرش لبخندی به لب زد و گفت: « لباسهای همسايه همان لباسهاست، امروز پنجره اطاقمان را تميزكردم.»
پنجره ديدگاه خودشيفتگان، همه چيز را تیره و تار نشان مي دهد. مرحوم سهراب سپهري جه زيبا مي گويد:
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست، واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
چتر ها را باید بست، زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید، عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید بازی کرد، چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی، زندگی آب تنی در حوضچه ی اکنون است"
آري بايد در ميان مردم بود و با آنان زندگي كرد تا از آنان رمز و راز زندگي را ياد گرفت و چگونگي صرف فعل خواستن براي تماشاي زيباييهايي هستي و آنچه كه حاصل انديشه و ممارست نسلهاست را به خوبي دريافت و پاكيزگيها را ديد و باور كرد و نمي توان دور از مردم و با فاصله بسيار از پشت شيشه هاي تميز نشده عينك به آنچه كه زيباست رسيد و تلاشهاي ديگران را مصادره كرد كه چشم هايي ناشسته به فردا نمي انديشند و به آن نخواهند رسيد.
راحت تره
هرجوري ببيني آسمان همين رنگ است فقط چشمها را ببند و برو توي رويا!!!!!!!
سرفراز باشيد