دیروز باران دم اسبی می بارید ، از فرط تشنگی زمین آب گرفتگی را در نظر نمی آورد ، عبور از میان آبهای روان در معابر و پهنای کوچه و درون جاده تماشایی بود ، جویها طرب انگیز، جشن گرفتند و شادمانه موسیقی زندگی می نواختند و کارون با سپری کردن دیروزی پر از غبار و سختی تنفس به عابران عبوس لبخند می زد تا چروک از پیشانی بردارند و چهره با لبخند بگشایند ، پدیدار شدن قطرات مرواریدی باران چشمها را برای جور دیگری نسبت به دیروز می شست ، نگاههای بارانی گاه درون آسمان میان ابرهای متراکم و گاه روی زمین را جستجو می کردند، گاهی تیغه رعد و برق و صدای تندر ، نشسته ها را ازجای می پراند ، من نیز در امتداد جاده غافل گیر شده ام همان جاده نارفیق با رفیقانم که مروت دوستی نداشت و با نی نوازی حکایت از جدایی را مدام تکرار می کند و در انتقام تازیانه های باران شتاب را از هر رهگذر گرفته است و در کمین زندگی آدمها نیم خیز است ، برف پاک کن روی شیشه اتومبیل چنان به رقص در آمده اند انگار دستی تکان می دادند و بسویت می آیند تا هجوم قطرات را برای ندیدن خنثی سازند و شلاق خوردن جاده را عیان سازند، نورهای چراغ در اختلاط با باران چه زیبا نشان داده می شوند
همه جا و همه چیز خیس است حتی لباسهایی که در حیاط منزل روستای کنار جاده انداخته شده اند ، شیشه های غبار گرفته هر چند لحظه دستها را بسوی خود می خواند تا غبار را از آن بزداییم و بهتر ببینیم ، آنجا که همنشین نفسها شده ایم یگانه جاییست که هنوز خشک است و ما در رکابش نشسته ایم با دلهره از غلبه باران بر جاده و ماندن در میانه راه با خستگی از تکرار ترانه هایی که مدام باران می خواند . چای داغ با اندکی توقف در کنار جاده درون خودرو در تماشای قطرات باران می چسبد ! خیلی وقت به دنبال چنین فرصتی بودیم دیگر داشت باریدن برای ما جنوبی ها رویا می شد ! و خدا با ماست بیش از آنچه می پنداریم در هر قطره باران که می آید.