باران به زیبایی می بارد، از پشت شیشه های مه گرفته پنجره ، ابهت باهم بودن قطراتش که محکم بر زمین می کوبند و جاری می شوند تا همنشینی با رود را به تماشا نشسته ام و اما از در آغوش گرفتن قطراتش بیم دارم!
باران به زیبایی می بارد ، از پشت شیشه های مه گرفته پنجره ، ابهت باهم بودن قطراتش که محکم بر زمین می کوبند و جاری می شوند تا همنشینی با رود را به تماشا نشسته ام و اما از در آغوش گرفتن قطراتش بیم دارم!
سالهاست می گذرد از آن روزهایی که با خیس شدن می خندیدیم و بالرزه های سرمایش لذت می بردیم! از پشت پنجره باران ترانه می خواند و وقتی در حیاط لب حوض قدیمی می ایستم مرثیه هایش را می شنوم !
با دستهایم دستی برشیشه های مه گرفته پنجره می کشم و تمام قد به تماشای خودم با چکمه های سیاه لاستیکی در عبوری لذت بخش از میان چاله های پر آب میان كوچه می ایستم ، همان چكمه هایی كه حاصل پس انداز تابستانی همه برادران بود و برای پوشیدن آنها در روز بارانی و عبور از میان چاله های آب مانند گذشتن دیوید کاپر فیلد از دیوار گاهی نزاع می افتاد!
من نوبت صبح با چکمه ها به مدرسه می رفتم و با توقف بین راه سعی می كردم با تأخیر به منزل برسم تا برادرم برای نوبت ظهر بدون چکمه به مدرسه برود و بتوانم بعداز ظهر بازهم با قطره های باران بازی کنم وشاید نگاه همبازیهایم را ! گاهی دستم را می خواندند و کفشهای کتانی را همراه می آوردند و بین راه مجبورم می کردند از پای در آورم و توان گریز از فرط گشادی چکمه ها نبود ، می ماندم با خیسی کفشهای کتانی و سوز سرمای لای انگشتان !
پای بدون جوراب با بویی پر از دردسر و سرمایی سوزناک که انگشتان نازک را می آزرد و شتابی بدون چکمه با کفشهای وصله دار برای رسیدن به خانه و نشستن کنار منقل و چسباندن پاهای بی حسم به داغی آن در ذهنم باقی است و برای از دست دادنش افسوس می خورم و می دانم در مسیر طولانی بارانی در رفاقت با قطراتش هرگز نفس کم نیاوردم و همه دویدن در باران را دوست می داشتیم و با آن می خندیدیم و تک درمانگاه شهر از بیماران تهی می شد و زندگی معنا می گرفت!
یک روز آری یک روز از همه روزهایی که خدا عمر داد چتری به عاریه در دست گرفتم و از زیر چتر شهر بارانی را می دیدم و لذت می بردم و موسیقی کوبش قطرات بر سطح چتر عجب شنیدنی بود و دوباره زنده می شود با این تفاوت كه دیگر دوره كودكی نیست و با نوستالوژی باران در جستجوی كودكان پابرهنه در بارانم با ترانه هایی که خوانده می شد در بی هراسی از افتادن نفس!.
تماشااز پشت شیشه پنجره با عینكهای ته استكانی هیچ شباهتی با بارانی که در مسیر مدرسه می بارید ندارد فقط شیشه ها مه گرفته اند ! اینجا خبری از ناودانها نیست و ناودانها بر سر عابران آب نمی ریزند حتی كسی از پنجره هم نگاه نمی كند! خانه ها هم پنجره ندارند و اینجایی که ایستاده ام همنوایی با غربت یک پنجره را زمزمه می کنم که می توانم ببینم
اینجا آبهای كوچه موسیقی جاری شدن را نمی دانند و راه رسیدن به رود را نمی شناسند و رفاقت با اهالی نمی کنند و از آدم گریزانند و با یک بیماری مسری در شهر جولان می دهند و در تعدد درمانگاهها بازهم بستر کم می آورند!قطرات زیبا نیستند و همه بجای لبخند از رویت قطره هافریاد می زنند!
اینجایی که سکونت دارم می گویند پیشرفت کرده است ولی در حیاط خانه هایش ظرف بزرگ مسی برای جمع کردن آب باران قرار نمیدهند و تهمت غیربهداشتی می زنند ، البته جای ظرفی وجود ندارد حیاطها هم سرپوشیده شده اند و یا پارکینگ با انبوهی از ماشینهای رنگارنگ كه از قطرات باران تنفر دارند و بیزاری می جویند!
اینجا هیچ کودکی را از ترس بیماری اجازه بازی با باران نمی دهند و در شلوغی و تراكم امراض جاری بر روی زمین باران هیچ تقصیری ندارد ولی متهمش می کنند ! خانه ها کنیسه ندارند ولی خیلی بلند شده اند بدون اینكه لك لكها شوقی برای لانه كردن روی بلندی آنها داشته باشند با همه بلندی اما ابهت و شکوه را نمی بینیم و قطرات باران هرگز با دیوار آنها مأنوس نمی شود و خاطره بوی خیس دیوار غمی در دل مردان باران دیده دیار می گذارد و صدای شرشر آبی که رویا شده است!
آن روز کودکی ام جوی آب میان کوچه باهمه کوچکی اش چه بزرگ می نمود ! زنده بود و آداب شهرنشینی می دانست و خود را بی محابا برپهنای کوچه ولو نمی کرد و پاهایش را جلوی بزرگان دراز نمی نمود
اینجا جویهاغریب و خمار در نگاه آب كه بر پهنه اسفالت می تازد و رقص زشت زباله ها را می نگرد بدون اینکه کودکی با چکمه های لاستیکی درانس با آنان قدم بردارد.
كودكی زیبا بود و باران زیبا می بارید و ما در باران بودیم و باران نیز با ما بود و موسیقی زیبایی می نواخت ، از روی ایوان کنار منقل به تماشایش می نشستیم ، خانه شیشه نداشت!سبزه زار قشنگ با شرتو که بر بام گنبدی خانه ها می رویید و پرندگان آوازه خوان که نگاهت را به خود می دوخت شهر را پس از باران زیباتر می نمود .
امروز از پشت پنجره نگران می شوم برای مسیر آب و دلتنگ از اینکه نکند مسدود شود و به درون اتاقها بیاید و فردا که باید چاره ای برای آبگرفتگی بیندیشم شاید نباشیم!
چه پاهایی در آرزوی پوشیدن چکمه های روز بارانی ، آری باران همیشه زیباست حتی در موسم مرثیه خوانی اش هم زندگی جاری می شود و من با خاطره خیس شدن با زیر ناودان رفتن و پا در چاله های آب کوبیدن و تکانیدن شاخه های درخت کُنار که به تعظیم ایستاده اند لذت می برم ، گاهی از پشت پنجره با تماشای باران دلتنگ دیروز می شوم و می گریم ، امروز خانه ها بام ندارند تا باران با ترانه برآنها ببارد و در اوج اسارت در پشت پنجره، احساس میکنم اینجا را بیشتر از همیشه دوست دارم اگرچه لک لک ها بر کنیسه ای لانه ندارند و کسی از ایوان به تماشای باران نمی نشیند ولی بوی خیس خاکش همان است که بود و کودکانش ترانه های باران را می شنوند و با آنها همراه می شوند و لبخند می زنند برای فردا که بهار می رسد و درختان سبزکُنار از فرط باروری به سرخی می گرایند! باران چه بی صداست! و صداها را در یاد داریم از غرش آبشارها تا ناودان از بام مسجد تا فرش کوچه و صدای گنجشك کزکرده خیس بال که منتظر پرواز بود. و کودکی ام پیداست با دستهای پرنوازش مادر که احساس می شوند .
باران درشهری که کودک بودم ازهمه جا تماشایی تر است آنجا برخلاف همه جاهای دیگر تصویری از زندگی را به نمایش می گذارد و در بی بامی خانه ها ترانه های زیبای باران شنیدنی تر از هر روز هستند ،اما مبهوت مانده ام چرا نفسها تنگ مي شوند؟باران نارفيقي نمي داند!
عبدالرحیم سوار نژاد