امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان - اسدالله اسدی
جنوبم ، آخرین نقطه ی زمین وزمان.
همان جا که اشکم کارون می شود وسرفه هایم گاز ونفت. می گویند هفت هزار سال تاریخ برچهره
ام نشسته است ولی خود میدانم که ژرفای وجودم دیرینه ی دیگریست. پیشینه ای به درازنای
نفس جنگل های بلوط وتنگه های پای افکنِ زاگرس.
گواهم شاخاب پارس و نشانه هایم در کوچ وشب غارتی های رهزنان تاریخ ،از موزه ای به موزه
ای ، خوانِ يغما. .
جنوبم ، خالیگری که خود شکم به سنگ می بندد تا چهره
ی سوخته اش به زردی نگراید. سیمرغم به قله ی منگشت تا زال هایم به اندوهِ نوشينه های
فلات آزرده نشوند. .
سپرْسینه ی مرز میهنم در برگ برگ رخدادهای پنهان
ونهان ،
دلباخته ی پوران و دختانِ مادرم ، ایران.
ترشی خاکم چون عسلِ كُنار به کام عرشه نشينانِ دريا
روانه ی ناکجایی که دکل وامانده اش تا سال ها
بازیچه ی کودکان معبد گاه برافروخته از نفس های همین خاک بود بی آنکه بدانند گنجشان
با همین برج زهرماری تهی شد ورنجشان پابرجا و کوچ این ارمغان در راه.شهر شعله و شقایقم
بی درنگ به هاشور در آمد در جغرافیای جهان و پس از دلِ به
دريا رفته اش پوسته ای بی قرار از آن ماند وپیشانی افسرده ای که خاطرات شیارش زده اند واینگونه شد که به پوشیدن چوقا در تورانتو دلخوش
باشند.
جنوبم، خاکستر سرد به چاله نشسته ، سینه ام زیر بار
ساپورت های آهن و سیمان و لوله های پیچ در پیچ که
دهلیزهای ژرف دلم را به پمپاژ و تزریق واداشته اند وریشه ی جانم را به تفنگ
و باروت آلوده اند گنجِ بی پایانی که رنجِ
بی پایانِ شد. و برای ربودنش ، جنگ ، کینه ی جامانده به دل بود از روزگار نقشِ جنوبی ام. کرانه به کرانه ،لنگر لنگر ، و امواجم
لایه به لایه نفت، این سوی تر اما نخل های بی سر، نفر به نفر. رصدگاهِِ موشک و خمپاره
، کشتزارهای سوخته ،
خاکِ مسموم، افق به افق جنازه
، سروهای سهی، سهی تر از شیراز، سروِ کاشمر ، صنوبران سرخ، لاله
های واژگون ، از شانه ای به شانه ای ، خرّمی
به خونینی، همانجا که کامِ دشمن به طمعِ شكرش
تلخ شد وبا اروند آنسوی تر ونخل های سراز تن جدا، عروسِ ميهن و مهدِ ايمن، نخستین
گاهِ پالایش ، باكرانه ای که خشم باران شد در فرودِ کینه ها، شهر به درد پیچده ، شورِ
بندرگاه و غرورِ لنگرگاه ، به دیر بازیِ نامِ
پرآوازه اش نالان ، آبادان...
تا دلوارِ و رييسعلی و كازرون
و بوشهر ، خرابه های پرتقال...
ادامه دارد..