شوشان/ ابراهیم ناصری
مفهوم فرهنگ جزء جدایی ناپذیر و مفهوم مورد نیاز در علوم اجتماعی است و مرجع پاسخ به همه اختلافات انسانی. امروزه فرهنگ در معنای وسیع آن به الگوهای زندگی و تفکر باز می گردد چرا که کاربرد مفهوم فرهنگ مستقیما به آنچه با معنا سروکار دارد، مربوط می شود.اما مطالعه علمی فرهنگ، تحول تاریخی آن را ایجاب می کند و این تحول تاریخی با تکوین اجتماعی تصور فرهنگ، در ارتباط است. مطالعات فرهنگی که از آمریکا شروع شده اند، به مسائلی از قبیل همبستگی های اجتماعی، اعمال و عادات و ... پرداختند و بحث تلاقی فرهنگ ها را مطرح کردند. بحث استقلال فرهنگی اهمیتی ویژه دارد که با حفظ هویت جمعی بسیار نزدیک است چرا که فرهنگ و هویت دو مفهومی هستند که خواستگاه واحد دارند و لازم و ملزوم یکدیگرند. نکته مهم این است که فرهنگ در تمامی حوزه های جامعه، خود را آمرانه تحمیل نمی کند. فرایند فرهنگ پذیری اجتماعی، فرایندی بی نهایت پیچیده و ناخودآگاه است.
ما در تاریخ اندیشه خود کمتر مفهومی به عنوان فلسفه فرهنگ داشته ایم، تنها شاید بتوان به فارابی اشاره ای کرد که خود به عنوان موسس فلسفه اسلامی اشاره ای کوتاه به تبادل فرهنگی داشته است . شاید نبود چنین مسئله ای را بیشتر ادبیات برای ما پوشش داده است.
اما در جامعه با سرعتی چنین در حال گذار باید فکر فرهنگی و فلسفه فرهنگ اجتماعی به خوبی مورد مطالعه قرار گیرد.
مطالعه و تحقیق درباره مفهوم فرهنگ میتواند برای چنین جوامعی همچون ما که سیر گذار فرهنگی و اقتصادی را با در نظر گرفتن رسانه ها و ارتباطات نوین که برخی مفاهیم اساسی فرهنگ بومی را تا حد اضمحلال پیش برده می تواند آسیب شناسی و ترمیم کند. نگارنده سعی خواهد داشت در این سطور به مفهوم و معانی فرهنگ و فلسفه آن بپردازد.
فلسفه فرهنگ میتواند خودآگاهی فرهنگی را افزایش دهد و میتواند در مسیر حرکت یک قوم تحول ایجاد کند. مهمترین کلیدواژه برای فهم فرهنگ، فهم متقابل فرهنگ و طبیعت است. با این نگاه است که فرهنگ آفریدهای انسانی محسوب میشود. فلسفه در مسیر سیر و تطور خود در شکل فلسفه فرهنگ قصد دارد ضمن رسیدن به خودآگاهی نقش انتقادی نیز ایفا کند و به ارتباط فرهنگ بومی و فرهنگ جهانی بپردازد. فلسفه فرهنگ همچنین نزدیکترین شاخه فلسفه به انسانشناسی فلسفی و فلسفه تاریخ است. مفهومی که امروز از فرهنگ وجود دارد در تفکر بشری در ٢٠٠ سال گذشته وجود نداشته است.. مشخصه ای که می تواند برای تمدن هایی همچون ما که ریشه تاریخی و اجتماعی دیرینه ای داریم آنتی تز خوبی در مقابل تمدن سازی های غیر ارگانیک قرون اخیر باشد و الهام بخش و البته نگهدارنده مفیدی برای رنگ های فرهنگ بومی باشد که در روند مدرن سازی سریع اخیر در معرض نابودی است.
پايان قرن هيجدهم كه افكار اجتماعي ، يك خصيصه علمي به خود گرفت و شروع به جستجوي قوانين اجتماعي كرد كه راهنماي رفتار بشر باشند . مطالعاتي تحت عنوان «تاريخ جهاني » انجام شد، دانشمندان در اين مطالعات بدنبال آن بودند كه «تاريخ عمومي » بشر و جوامع را از ابتداي شكلگيري آن مدون كنند . مورخان كه شروع كننده چنين جرياني بودند ، توجه چنداني به تاريخ سياسي و نظامي كه ( معمول قرون قبل ) بود نداشتند ، بلكه توجه آنها بيشتر متوجه ، آداب ورسوم ، نهادها ، افكار ، هنرها، و علوم بود . همين كنجكاوي باعث گرديد كه به جوامع و تمدنها بيشتر توجه كنند و اسناد فر اواني را درباره تمامي ادوار تاريخي و تمامي جوامع شناخته شده جمع آوري كنند ، در ضمن آنان اعتقاد داشتند كه تاريخ بشري «تاريخ پيشرفت بشريت است » و مطالعه تطبيقي جوامع و تمدنها آثار اين پيشرفت را مشخص ميكنند و بخصوص تاريخ تطبيقي بايست امكان تشخيص ادوار تاريخي و جوامعي را كه مراحل متفاوت پيشرفت بشري را نشان دادهاند فراهم آورد . بدين منظور اين محققان آن لحظات تاريخي را كه با افزايش شناخت و معرفت گسترش هنرها ، خلاف رسوم و بهبود نهادهاي اجتماعي همراه بود، مشخص ميكردند و بدين سان مي توانستند از يك دوره پيشرفت سخن بگويند و واژه «فرهنگ » براي بيان اين تكامل در پيشرفت بكار گرفته شد.
فرهنگ يا تمدن به مفهوم قوم نگاري عام خود، مجموعه پيچيدهاي است مشتمل بر معارف ، معتقدات ، هنر ، حقوق ، اخلاق ، رسوم و تمامي تواناييها و عاداتي كه بيشتر به عنوان عضوي از جامعه اخذ مي نمايد».
در اينجا يك توصيف از «فرهنگ »ديده ميشود كه با معناي اوليه آن در زبان آلماني كه به معناي پيشرفت است، تفاوت داردو « تمدن » را نميرساند بلكه به امور واقع گفته ميشود كه در يك مقاطع زماني خاص قابل مشاهده است، كه ميتوان تحول آنها را دنبال كردو اين در واقع يك تولد جديد براي اين واژه بود.
مگنوس هونت، طبيب و الهيدان آلماني قرن پانزده وشانزده را اولين کسي مي دانند که در پي گونه اي انسان شناسي با نظر به خصوصيات طبيعي انسان والبته در ذيل الهيات بود. او در سال 1501 کتابي با عنوان انسان شناسي و به قصد بيان شرافت انساني نوشت. اين گونه انسان شناسي در سنت آلماني و برخي ديگر سنت ها از ابتدا مبتني بر علوم طبيعي و فيزيکي بود. اين جريان را مي توان با توجه به تکيه اي که بر خصوصيات و آثار طبيعي انسان دارد، در مقابل روش متافيزيکي و رياضيِ توصيف و تحليل قرارداد. تأثير اين جهت گيري را حتي در کانت، به خصوص کانت دوره پيش نقدي مي توان ديد. به همين جهت نظريه داروين در سنتي که انسان را با نظر به خصوصيات زيستي و طبيعي او بررسي مي کرد، بسيار مهم تلقي شد. بايد توجه داشته باشيم که انسان شناسي فلسفي قرن بيستم به معنايي در مقابل اين سنت پديد آمد. تکيه بر فرديت و روح و منحصر بودن خصوصيات انساني تأکيد بر تمايزات خاص انسان است که با صرف توجه به وجه طبيعي او قابل فهم و قابل تحليل نيست.
فرهنگ به معنای یونانیاش «پایدیا» است. افلاطون در کتاب هفتم جمهوری در قسمت تمثیل غار، بهترین و اولین بحث را درباره نسبت فرهنگ و فلسفه میکند. آنجا افلاطون نشان میدهد که یک فیلسوف مراتبی را که در کشف حقیقت طی میکند متناسب است با مراتبی که در ادب نفس دارد. دو لفظ «التئیا» و «آپایدیا» که افلاطون بیان میکند هر دو با پیشوند نفی شروع میشوند. لتئیا در زبان یونانی به معنای حقیقت است. اما خود لغت به معنای ناپوشیدگی است؛ همان چیزی که قدمای ما و اهل عرفان ما میگفتند «کشف المحجوب». «پایدیا» هم یعنی تأدب، ادب داشتن به معنایی که قدما از ادب مراد میکردند. در واقع فیلسوف در سیری که در حقیقت میکند، هر مرحلهای را که در کشف حقیقت و نیل به معرفت طی میکند متناظر است با مرتبهای که از بیادبی نفس رو به ادب میآورد. بیادبی به معنایی که یونانیان میگویند. یعنی این تربیت، ملازمه آن کشف حقیقت است. دقیقاً آن چیزی است که در عرفان ما میبینید. ادب نفس با طی مراتب سلوک عرفانی، منطبق با هم هستند. از طرفی«آپایدیا» برای یونانیها مجموعه فنون و هنرها هم است. این نسبت بین فنون و هنرها با تربیت و حقیقت، یک نسبت خیلی ذاتی است. فقط فیلسوف اهل هنر است، بقیه اهل هنر نیستند. فقط فیلسوف اهل فرهنگ است، بقیه نیستند. به یک معنا از نظر افلاطون، فیلسوف فرهنگ، حشو زاید است. فیلسوف خود به خود اهل فرهنگ است. اینگونه بحثها را ما در عالم اسلام در «فتوتنامهها» میبینیم. فتوتنامهها، شرح تربیت نفس است با اتکا به یکی از فنون، یکی از هنرها. یعنی شما چگونه تربیت نفس میشوید با اتکا به یکی از هنرها. باز آن سیر را آنجا میبینید. آن چیزی که بونانیها میگویند هنر و نسبتی که با فیلسوف دارد، همان نسبتی است که در عالم اسلام، عارف با هنرها و فنون مختلف دارد.
از جمله این هنرها باید به آفرینش و یا بهتر بگویم بازآفرینی فرهنگ خالص بومی اشاره کرد که خود نه ریشه شناسی اساطیر بلکه اسطوره شناسی ریشه هارا در برخواهد داشت. مسئله ای که در سلطه فرهنگی قرون اخیر با شرایطی صنعتی به جوامع تزریق شده اما حال با مباحث و پرداخت به مفهوم فرهنگ به عنوان رنگین کمانی انسانی که خود زبیایی تفاوت هاست می توان به درکی معناشناختی رسید که خود سلطه طلبین فرهنگی به شکلی نرم تحت تآثیرش قرار گیرند.
همتم بدرقه راه کن ای طائر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم