شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۳۲۸۱۲
تاریخ انتشار: ۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۹
بابا نان داد... از روزی که توانستم قلم به دست گیرم، نام تو را نوشتم؛ بابا. از همان کودکی در متن کتابم از تلاش بی منتت برای آسایش و آرامشم آموختم. بابا آب داد... بابا نان داد... . اکنون که قد کشیده ام، می گویم بابا عشق به زندگی داد...
 
پدری که در محل کارش سرخم می کند و سختی ها را به جان می خرد تا در برابر همسر و فرزندش سربلند باشد. پدری که پس از ساعت ها کار، خستگی اش را در پس چهره ای شاد و پرانرژی پنهان می کند و  با لبخندی شیرین و نگاهی پر مهر، خیره ام می شود؛ از نگاه عمیق ات می فهمم که بزرگترین دغدغه زندگی ات، آینده من است و با جان و دل برای روشنی آن گام برمی داری.
 
تمام زندگی ات اینگونه با فکر فرزندت سپری می شود و گاه دلت می گیرد از اینکه شاید از زندگی ام ناراضی ام و آرزویی مانده در دل دارم. پدرم می خواهم بدانی، تا تو هستی هیچ آرزویی جز سلامتی و سایه پر مهرت ندارم، تا تکیه گاهی به بزرگی تو دارم، از هیچ چیز واهمه ندارم.
 
از کودکی با برداشتن اولین گام هایم دلت می لرزید که مبادا زمین بخورم و زانوهای کوچکم خراش بردارد. اکنون که برایت می نویسم نیز هر مانعی را از مسیرم برمی داری تا آسوده به مقصد برسم و باز مرا شرمنده پدری ات می کنی. این همه بزرگی و محبتت را چگونه می توان جبران کرد؟!
 
پس از سال ها زحمتی که برای پرورشم کشیدی، کاری جز بوسه زدن بر دستان پینه بسته ات از دستم بر نمی آید. می دانم هر چین عمیق پیشانی ات، گواه سختی هایی است که برای لذت من از زندگی به جان خریده ای، تو از همه چیز گذشتی تا من به همه چیز برسم.
 
پدرم، جمله ای شایسته قدردانی از فداکاری هایت نمی یابم، واژه ها، گنجایش این همه لطف و بزرگی تو را ندارند. تنها دلم می خواهد نام ات را فریاد بزنم و بگویم که با تو دنیا ازآن من است. آری، فرشته ها می توانند مرد هم باشند.
 
بابا! امروز روز توست، ولی نه، هر روز روز توست و من هر روز را با تو زندگی می کنم...

برچسب ها: یادداشت ، بابا
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار