"زندگي فرصت با هم بودن را به ما نداد. ، فرصت اينكه موهايت را پشت گوش ات بيندازم و تو را ماچ كنم نداد. "
ديالوگي از فيلم "اژدها وارد مي شود " از ماني حقيقي .
ديشب فيلم ماني حقيقي رو در سينماي باغ موزه ديدم. فيلي متفاوت و در اين دوره افول فيلم هاي ماندگار ، فيلمي متفاوت و قابل تامل و تفكر است.
فيلم يا تاتر يا سخناني كه حداقل شما را تا رسيدن به خانه ، ذهن بيننده و شنونده را درگير فهم خود كند ، حتما فيلمي است كه حرفي براي گفتن دارد. فيلم اژدها وارد مي شود ، فيلمي متفاوت بود و شبيه كارهاي اصغر فرهادي . فيلمي كه نه تنها ارزش دوبار ديدن را دارد ، بلكه احتمالا براي فهم بيشترآن ، نيازمند دوبار ديدن هم هست.
فيلم ، روايتي سوررئال وبرداشتي از برشي از تاريخ معاصر ايران است.
تاريخ ، افسانه است ؟ تاريخ را مي سازيم ؟ تاريخ را انگونه كه هست و عينا روايت مي كنيم ؟ يا تاريخ را آنگونه كه فوكو مي گويد ، ما بازسازي مي كنيم و تاريخ را آنگونه كه ما مي خواهيم مي سازيم ؟
در اينجا كاري به روايت قصه فيلم ندارم. روايتي كه در رفت و برگشت زمان ، واقعيت و مجاز ، ديروز و امروز و اكنون ، روايت و بازسازي متن ، رئاليسم و سوررئاليسم مطرح است .
فيلم تفكر برانگيز و ضمنا با كشش و تعليق هاي حساب شده ي خوبي تا پايان ادامه مي يابد . در سينما اكثر كساني را كه من ديدم متعلق به دهه شصت و هفت بودند. جواناني كه بعضا در مورد آنها گفته مي شود كه اينها دغدغه تفكر ، مسوليت ، ساختن، و عقلانيت در عرصه عمومي را كمتر دارند و كمتر به گذشته و آينده فكر مي كنند و اكنون را مي نگرند.
در فرازي از فيلم ، كه زندگي، فرصت دوست داشتن ، عشق ورزي ، نوازش و ارامش ، را از عاشق و معشوق دور كرده است.
زندگي ، زندگي را كشته است و البته زندگي نبايد عامل مرگ باشد. زندگي در نسلي از انقلابيون مساوي مبارزه ، آنهم از نوع حرفه اي آن و از بين بردن همه عواطف انساني و شعله ور كردن خشم انقلابي بود. براي روحيه انقلابي ، خشونت و قاطعيت نياز مي باشد و نه نرمي و انعطاف.
امروز اما مبارزه همه زندگي نيست ، مبارزه تنها بخشي از زندگي است و نه همه آن. اين پاسخي است كه امروز ، نسل مبارز انقلابي بدان دست. يازيده اند ، و در همين حال ، پاسخي است كه براي دهه شصت و هفتادي ها ، كه مثلا محصول انقلاب اسلامي هم هستند . نسلي كه سرخوش و اكنوني هستند و البته بنظر من بي درد بي تعهد هم نيستند . اما چراغ هاي رابطه نسل قبل و آنها تاريك است.
غرضم اين بود كه بگوييم. اين نسل سركس و متفاوت ، از ابتداي فيلم تا آخر ميخكوب محتوا و ريتم فيلم گشته بودند و بدنبال كشف راز و رمز فيلم بودند.
مرگ و دفن ادم هاي سرزمين ِ فيلم ، كه مي تواند هر سرزميني ديگري نيز باشد ، در برهوت قبرستاني كهن ، اژدهاي خفته پنهان را بيدار مي كند . حال دفن مبارزي ماركسيست لنينييت باشد ، يا دفن عشقي طرد شده و عاشقي در جامعه ي سنتي همراه با خرافات.
فيلم با نما و سخني از سعيد حجاريان و زيباكلام هم همراه است و صرف نظر از نگاه احتمالي كارگردان به گيشه ، كشف رابطه حضور اين دو در فيلم ، خود تاملي در خور مي طلبد .
ديدن اين فيلم ارزشمند و البته فيلم خوب ديگري را ، با نام " ابد و يك روز " از كارگردان جوان ، سعيد روستايي ، كه انهم در نوع خود به تحليلي عميق و موشكافانه و زير پوستي از وضعيت جامعه امروز ايران است را توصيه مي كنم.