لفته منصوری
مطالعه رمان 368 صفحهای «بادبادک باز» خالد حسینی با ترجمهی کم نقص مهدی غبرائی را به پایان رساندم. در آخرین یادداشت خود با عنوان «رکود و رمان» نوشته بودم که وقتی «واقعیت» با همهی زمختی و خشونت اش بر سرت خراب شود؛ دوست داری خیال ات را رها کنی و از همهی قیدوبندهای واقعیت تکراری و ملالآور خلاص شوی و به همین جهت من سفری غمانگیز و البته جستجوگر، سوار بر سطرهای رمان بادبادک باز به اعماق تاریخ افغانستان کردم.
البته از نظر زمانی مطالعه این رمان یا این سفر مجازی برای من دو تقارن دیگر به همراه داشت یکی اینکه دیروز 11 سپتامبر بود که نویسنده با دستآویز قرار دادن این رخداد، بهعمد اولین قسمت رمان خود را به تاریخ دسامبر 2001 (زمان حال) آغاز کرده یعنی 3 ماه پس از حمله به برجهای سازمان تجارت جهانی نیویورک و با عقبگرد (فلاشبک) به 1975 بازگشته و رمان را پی گرفته است. این انتخاب زمانی هوشمندانه، علاوه بر فروش میلیونها جلد در آمریکا، کتاب را به 40 زبان زنده دنیا ترجمه و شهرت جهانی برای نویسنده ایجاد کرده است. تقارن دیگر درونمایه «قربانی» است که یکی از درونمایههای مهم این رمان است. امیر [شخصیت اول رمان] میگوید بابا، ماجرای عید را، مثل همه عیدهای دیگر، مسخره میکند؛ اما به سنت عید قربان، احترام میگذارد. راوی در اینجا یک تداعی میکند که حسن [شخصیت دوم رمان] هم قربانی من شد و او، خونبهای پذیرفته شدن من توسط پدرم است.
بادبادک باز یا کاغذ پران (به انگلیسی: The Kite Runner) نخستین رمان منتشرشدهی خالد حسینی افغان مقیم آمریکا، به زبان انگلیسی است. رمان در لحظهای در سال 2001 آغاز میشود اما با یک بازگشت، رویدادها را از سال 1975 روایت میکند. رمان بادبادک باز ازنظر زمانی سه دههی اخیر تاریخ افغانستان را دربر میگیرد. از دوران حکومت ظاهر شاه آخرین پادشاه افغانستان آغازشده و در زمان حکومت انتقالی حامد کرزای به پایان میرسد.
در سال 2003 در آمریکا منتشرشده و جایزه کتاب سال نیویورک را به خود اختصاص داده است. دو ترجمه فارسی از این اثر وجود دارد؛ اولین ترجمه توسط زیبا گنجی و پریسا سلیمان زاده اردبیلی چاپ شد. ترجمه دیگر هم متعلق به مهدی غبرائی است. روایت اولشخص مفرد و دانای کل است و همه داستان بهجز قسمت 16 که توسط رحیم خان دوست و شریک پدر امیر، به زبان امیر قهرمان اصلی داستان بازگو میشود. قهرمان داستان کودکی افغان بنام امیر از قوم پشتون و از طبقه مرفه قبل از ظهور طالبان است که با حسن کودک نوکر خانهزاد پدرش که شیعه و از قومیت هزاره است قد کشیدهاند. دوستی عمیق و کودکانه امیر گاهی آلوده به خودخواهی ناشی از برتری قومیتی است، هرچه باشد حسن شیعه و هزارهای است و دوستی با او برای امیر تمسخر همسنوسالهای پشتونش را به همراه دارد؛ اما شخصیت مقابل قهرمان داستان یعنی حسن کودکی است که فرودستی خود را قبول کرده اما محبتش به امیر و تعصب ویاریاش نسبت به او خالصانه است و این محبت و وفاداری در جریان درگیری برای پس گرفتن بادبادک امیر از چنگ پسران شرور همسایهشان با فداکاری پسرک هزارهای و خیانت پسرک پشتون و نهایتاً آزار جنسی هزارهای توسط پسرک شر دورگه همسایه به نامآصف که از پسران همطبقه امیر بود و مثل خیلیهای دیگر از هزارهایها بدش میآمد و معتقد بود که هزارهایها باید به هزارهجات بروند و در آنجا زندگی کنند و نباید با بقیه افغانها قاتى شوند و خون آنها را کثیف کنند؛ به اوج خود میرسد. این پشت کردن امیر به دوست تمامعیار خود گناه نابخشودنی است که در سراسر داستان و گذشت سالیان و حتی دور شدن و هجرت ناخواسته از افغانستان گلوی امیر را فشار میدهد.
شاید اگر 20 سال زودتر این رمان منتشر میشد و من آن را میخواندم نگاه عمیق و همدلانهتری به افغانها پیدا میکردم. سال 1378 که ساخت خانهی خود را در کوی فرهنگیان اهواز به استاد بنا و کارگران افغانی سپرده بودم و یا هنگامیکه دنبال موزاییک خوب و ارزان در کوچهپسکوچههای سهراه خرمشهر میگشتم.
وقتی به کارگاه متعلق به یک افغان اعتماد کرده و او را به همشهریان اهوازیام ترجیح دادم؛ تنها انگیزهام از این ارتباط پرکاری و صداقت همراه با ترس این مهاجران قانونی و غیرقانونی به کشورم بوده که متاسفانه این نوعی نگاه ابزاری است. همچنین آذرماه 1385 که با سید گل محمد جوان افغان شیعه اهل مزار شریف در سفر حج تمتع در مسجدالحرام آشنا شده و گفتگو کردم، این جوان و قوم شیعه و فارس زبان اش را مهجور تاریخ و جغرافیا یافتم، اعتراف میکنم هرگز افغانستان را آنگونه که بادبادک باز به من نشان داد، نشناختم. اشکال بزرگ من این است که افغانستان را تنها از واحد مرکزی خبر و ایرنا و ایسنا شناختم.
خالد حسینی یک شمای کلی از شرایط اجتماعی افغانستان در این کتاب عرضه میکند. اختلاف طبقاتی حاکم بهخوبی نشان دادهشده است. در جامعهای که حاکمیت آن تنها به دست قوم متعصب خاصی است که در اکثریت هستند، قومیت و نژاد، عامل بازدارندهای برای پیشرفت و ترقی اقلیت جامعه و گاه مانعی بر سر راه قوم اکثریت محسوب میشود.
نگاه تبعیضآمیز قومی، ساختارهای اجتماعی را درهمریخته و عرف جامعه را به شکلی که دلخواه اوست ایجاد میکند. حسن و پدرش علی بیسواد هستند، حسن به مدرسه نمیرود، چراکه به خاطر قومیت و جایگاه اجتماعی خود نباید درس بخواند. تنهایی رحیم خان نتیجه نگاه نژادپرستانهی خانواده اوست که با ازدواج او و دختری هزاره بهشدت مخالفت کردهاند.
کشمکش و تضاد شکلگرفته به ازهمپاشیدگی جامعه میانجامد. تجاوز آصف به حسن، بهعنوان مهمترین کنش متن اتفاق میافتد. کنشی که مخاطب را در مرکزیت تبعیض نژادی و مذهبی قرار داده و تمام روایت کتاب بهنوعی تحت تأثیر این رخداد شکل میگیرد.
خالد حسینی تلاش کرده که برتریهای اقوام را نسبت به یکدیگر را با نوعی از آگاهی مبتنی بر انسانگرایی و نوعدوستی جایگزین سازد. گرچه روایت او از دین در میانهی لائیک و تعصب کور در نوسان است و در این خصوص مطلب مستقلی خواهم نوشت؛ اما بادبادک باز تلاش میمونی برای آموزش اتحاد و همبستگی در جامعه افغانستان است.