مرتضی آژند
خوزستانی ها شرایط سخت و طاقت فرسایی را به واسطه نارسایی¬های ایجاد شده برای قطعی آب و برق تجربه کردند، شرایط ناپایداری که هنوز هم به نحوی ادامه دارد و زندگی شهروندان را تحت تاثیر قرار داده است. با همه این تلخی¬ها اگر با همان نگاه سیاه یا سفیدی که به آن عادت کرده ایم مسائل را تحلیل کنیم بحران خوزستان را نبینیم متوجه خواهیم شد که اتفاق¬های نامبارک اخیر رگه های مثبتی هم دارد.
اولین نکته مثبت بحران بهمن ماه ایجاد حساسیت دوباره پیرامون ریزگردها ست، ریزگردها طی یک دهه گذشته آنقدر تکرار شد که دیگر حساسیت درباره پیامدهای زیان بار آن از بین رفته بود. شاید اگر اتفاق اخیر قطعی آب و برق رخ نمی داد بی توجهی به بحران خوزستان تا سالیان سال ادامه داشت. نکته دیگر بحران اخیر، اعتراف مسئولین بر داخلی بودن 35 درصد کانون ریزگردهاست، تا جایی که تنها 40 هزار هکتار منشاء فوق بحرانی در شرق اهواز وجود دارد که به خاطر بی¬تدبیری دولت های قبلی در خشکاندن تالاب ها و دیگر دخالت های غیر کارشناسی در طبیعت به وجود آمده است، اعترافی که دیگر بهانه ای بابت کم کاری و حواله کردن همه مشکلات به کشورهای همسایه باقی نمی گذارد.
قطعی آب و برق را تنها نمی توان به ریزگردها نسبت داد بلکه بخشی از این اتفاق تلخ مربوط به کهنگی تأسیسات و تجهیزات شهری و کهنگی سیستم مدیریت حاکم بر شهرهاست، در واقع بحران های اخیر خوزستان و اقصی نقاط کشور به ما نشان داد که مدیریت بحران در کشور در برخورد با حوادث بیشتر شبیه یک طنز است، تا جایی که با اتفاق های اخیر تعریف مدیریت بحران می تواند چنین باشد: نهادی است که کسانی در آن مشغول هستند که مشغول باشند؛ فاقد هر نوع کارایی در پیش بینی بحران، مدیریت در حین وقوع و اقدامات بعد از بحران.
اما نکته کلیدی بحران اخیر؛ آیا باید توجه نظام به بحران خوزستان را محصول قطعی آب و برق بدانیم یا فاکتورهای دیگری هم در این امیر دخیل بوده اند که بعد از یک دهه توانست بحران خوزستان را به معضلی ملی تبدیل کند؟ به نظر که دلیل این توجه تنها نمی تواند قطعی آب و برق باشد، چرا که عوارض ماندگاری این پدیده در خوزستان و استان های غربی کشور و یا مصیبت های بی پایان دیگر مانند گرفتاری های سیستان و بلوچستان اگر از نارسایی تأسیات شهری بیشتر نباشد کمتر هم نیست.
اولین فاکتور دخیل در توجه به بحران خوزستان اقدام شایسته و به حق شهروندان در اعتراض به شرایط موجود بوده است، بالاخره مردم از بی تفاوتی نسبت به مسائل بیرون آمدند و کاری کردند که باید همان سال های اولیه وقوع ریزگردها انجام می دادند تا بحران به اینجا نکشد. وقتی مسئولین با وظایف اصلی خود آشنایی ندارند تنها راه حلش این است که مردم به واسطه هر کم و کاستی نارضایتی خود را نشان دهند تا مساله بر طرف شود. دولت ها و حکومت ها باید یاد بگیرند که وظیفه اصلی آنها تسهیل زندگی مردم است نه اینکه با ندانم کاری و اولویت بندی غلط زندگی شهروندان را در خطر بیاندازند و در نهایت پیش قدم در اعتراض به شرایط موجود باشند.
حرکت بعدی مکمل اعتراض های مردم، دادخواهی و اعتراض اکثریت مطبوعات و رسانه¬ها در رساندن صدای مظلومیت خوزستان بوده است، در حقیقت روزنامه ها و دیگر رسانه ها انتقادها و پیشنهادات خود را برای بهتر شدن اوضاع متوجه متولیان امر کردند تا نگاه ها را به سمت خوزستان بکشانند. رسانه¬های جمعی در بحران خوزستان به خوبی رسالت خود را در جهت ارزش¬های جامعه و حقوق مردم نشان دادند؛ در واقع همین کارایی و اهمیت سیاسی مطبوعات بوده است که بر آن رکن چهارم دموکراسی نام نهادند.
پیوند مطالبه¬گر بودن مردم و همراهی رسانه ها که از اصول جوامع باز و دموکراتیک است نسخه شفا بخش همه بی تفاوتی ها و بی مسئولیتی¬های مدیرانی است که نه تنها وظایف خدمات رسانی خود را فراموش کرده اند بلکه خود را ملزم به پاسخگویی هم نمی دانند.
حال به لطف حضور مردم و رسانه ها فرصتی برای خوزستان به دست داده تا بتوان به صورت ریشه ای معضل ریزگردها را مهار کرد. هر چند که هنوز زود است در این مورد قضاوتی صورت بگیرد ولی اگر مسئولان استانی فارغ از هر نوع جناح بندی قدر موقعیت به وجود آمده را بدانند می توان امیدوار بود با نگاهی که بر دولت حاکم است بحران ریزگرها به صورت جدی چاره شود و گرنه هر کوتاهی در مدیرت استان تنها مطالبه ای جدید بر مطالبات قبلی خوزستان می افزاید.