سهام خزلی
سوز سرمای استخوان سوز بهمن ماه که کمی رام تر میشد ، اسفند فرصتی می یافت تا کش و قوسی به جانش بدهد. صبح اولین روزهای اسفند ، خورشیدعالمتاب، نشسته بر کجاوه آبی شفاف ، زودتر از همیشه گره از گیسوان طلایی می گشود و صبحی صادق بساط خود را در حیاط سنگ فرش خانه نفیسی پهن می کرد.
سالها پیش در دوره پهلوی اول دستان توانای معماری خوش ذوق عمارتی بسیار باشکوه را در خیابان نادری ، کوچه کتانباف پایه ریزی کرد. آن روزها، خیلی خبری از خانه هایی به سبک امروز نبود. عامه مردم در عمارت هایی با صحن و حیاط وسیع که تعداد زیادی اتاق را درخود جای داده بود،زندگی می کردند. صدای اذان که از گنبد و گلدسته های مسجد بلند می شد، اهالی منزل نفیسی را به جنب و جوش وا می داشت .
سماور آتش می شد ، عطر نان تازه مشام جان را معطرمی کردو به چشم برهم زدنی زندگی به چرخه تکرارمی افتاد . اسفند که به نیمه می رسید دستان بانوی خوش قریحه خانه ، گوش تا گوش حیاط را پر می کرد از ظرف های مملو از گندم های جوانه زده.... و چه دل انگیز بود سرزدن سبزه از دل گندم های طلایی. چمن های سرسبز ، سرخوش از شنیدن صدای قدم های بهار، از لابلای سنگ فرش حیاط عمارت نفیسی سر بر می آوردند . اوج تفریح کودکان گریز پا زمانی بود که پدر ، خسته ازکار روزانه به خانه باز می گشت و این را از جیر جیر چرخ های گاری ، زمانی که از پیچ کوچه می گذشت ، می شد فهمید.
سیب های مانده از کاسبی صبح پدر را ردیف ، کنار هم می چیدند و انگار تمام خوشی های دنیا خلاصه می شد در این لحظات بازی. دور تا دور حیاط اتاق های چهارگوش ، با در و پنجره های گنبدی شکل که آجر چینی های بسیار شکیل تزیین شده ، نظاره گر تکاپوی زندگی بود. ظهر هنگام عطر و بوی دل انگیز غذاهای ساده و خوش طعم اصیل ایرانی ، مشام جان اهالی را معطر می کرد.چراغ سه فیتیله ای و رایحه غذاهای بانوی خانه همچون یک سمفونی روح بخش ، اهل منزل را دور سفره ای ساده و بی آلایش جمع میکرد.
اتاقهای منزل نفیسی ، هر یک با چند پله از سطح حیاط جدا می شود و به همین سبب پنجره های مشبک به صحن خانه اشراف کامل دارند. پای به درون خانه که می گذاری ، هرچند جز ویرانی و فرسودگی چیزی نیست ، اما اگر در آرامش با گوش جانت بشنوی صداهایی از دور دست تاریخ به گوش می رسد. در منزل نفیسی ، تنها چیزی که بکر و دست نخورده باقی مانده درختان تنومند و سر به فلک کشیده گوشه حیاط است که هنوز صدای زوزه باد از لابلای شاخ و برگ کهنسالشان شنیده میشود . شاید پرندگانی که بر شاخسار این درختان لانه کرده اند ، روزگاری نظاره گر تپش نبض زندگی در این عمارت باشکوه که امروز جز ویرانه ای از آن باقی نمانده ، بوده اند. خوشبختانه خانه نفیسی در اسفند 1379 به ثبت ملی رسید اما امید است سازمان میراث فرهنگی برای جلوگیری از انهدام بیشتر اینگونه ابنیه ، چاره ای کارساز بیاندیشد.