ابوالقاسم بهوند
انگار همین دیروز بود که صدای حاج صادق آهنگران از بلندگو، شنیده می شد: «ای لشکر صاحب زمان ...» و طنین نینوایی صدا در بچه های غیرت، شوری و نوایی. چه ذوقی و چه حرارتی، دعوتی که همه می خواستند بروند.
شیفتگان راه، با خوشحالی تمام پیشانی شهادت می بستند و ایستاده برایمان دست افتخار تکان می دادند. صادق و بی ریا برای دفاع از خاک میهن و برای بازپس گیری مام میهن به «طلاییه ی دفاع» و «شلمچه ی جان» می رفتند و خودشان می شدند همه کاره و بی سیم چی عشق، دیده بان نبرد و با سزاواری تمام در باور اعتماد فرمانده ی دفاع.
یکی تدارکات چی بود، یکی سقای آب می شد و آن یکی هم مهمات بر جان می بست و جان می نهاد و دیگری هم می شد جاده صاف کن راه و...
گلوله ی شب را در بیداری وجودشان می یافتند و خانه و زندگیشان می شد خاک سنگر. با بیلچه های دلشان، چاله ی عشق می کندند و آسمان جنگ می شد سقف سنگرشان. هیچ چیز در قبال رفتن و ماندن و جان نثاریشان نمی خواستند، شور می آفریدند و بر تن پاره ی میهن، بوسه ی عشق و بر خاک سرزمین سر می گذاشتند.
براستی که هنوز هم همان فرهنگ مردمی جبهه و دفاع می تواند بیدارمان کند. هنوز هم سرودِ دفاع، اخلاص و باهم بودن را یادمان می آورد و هنوز هم خاطره ی جان دادن سربازی و شهادت عزیزی ما را میخکوب خود می کند. که یادمان داده اند :
"چو ایران نباشد تن من مباد/ بدین بوم و بر زنده یک تن مباد"
آری.« به رسم غیرت و ایستادگی مردان و زنان، شهر و دیار امن شد》 و به پاس همراهان حضور درخت ایران سرسبز و سربلند...