جنگ که شروع شد کمتر کسی باور می کرد این جنگ 8سال طول بکشد. پس از عبور ارتش عراق از شلمچه،خیلی زود درگیری ها به داخل شهر کشیده شد، کانون بیشترین درگیریها در گمرک خرمشهر ، دیزل آباد و... ولی، کمی که از جنگ گذشت درگیری ها به داخل شهرک شیده شد و مجبور شدیم خیابان به خیابان با دشمن تا بن و دندان مسلح بجنگیم .
شب که می شد به دستور فرمانده به کمک یکی از دوستان وارد خانه هایی که تشخیص می داد جای مناسبی برای استراحت شب ( ازامنیت کافی برخوردار) است، می شدیم . پیش از ورود رزمندگان، تمام اسباب و اثاثیه خانه را در اتاقی انبار می کردیم. سپس مدافعان شهر وارد خانه می شدند، مجبور بودیم در سکوت مطلق شب و به نوبت نگهبانی بدهیم تا بقیه استراحت کنند.
صبح که می شد مطابق معمول یک برگ یاداشت برای صاحب خانه می نوشتیم و در پایان یک گلوله به یادگاری روی آن قرار می دادیم. در یاداشتها هر روز، از صاحب خانه ها پوزش می خواستیم که بدون اجازه وارد خانه آنها شده ایم.
تصور همه ما، آن زمان این بود که جنگ خیلی زود مانند درگیریهای گوشه و کنار کشور (ضد انقلاب) تمام خواهد شد. جلوی چشممان هر روز عزیزانی (که برخی از آنها را نمی شناختیم) را از دست می دادیم و شهر روز به روز ویران و ویرانتر می شد.
آنچه اوضاع را آزار دهنده تر کرده بود پیرمردها و پیرزنهایی بودند که خانه های خود را عمدتا به واسطه ناتوانی ترک نکرده بودند. هر از چندگاه صدای ضجه ایی ما را به خود می خواند، وارد خانه که می شدیم یکی از آنها را می دیدیم که در خون خود می غلطد.
.... منتظر بودیم تا نیروهای کمکی به جمع مدافعان اندک شهر، بپیوندند. هر چه از روزهای اولیه جنگ می گذشت ناامید و نامیدتر می شدیم چون انگار قرار نبود کسی کمکی کند. هر روز را با شایعه آمدن نیروهای کمکی به شب می بردیم ولی صبح که می شد، فقط خودمان بودیم و خدا.
دردناکتر اینکه، مهماتمان جیره بندی بود و اجازه نداشتیم بیش از جیریمان شلیک کنیم. چند روز شلیک نمی کردیم تا در نهایت یک روز بتوانیم درست و حسابی و آبرومندانه با دشمن درگیر شویم.
ما بودیم یک ارتش مجهز به امکانات لجستیکی فراوان....
خیلی زود امکانات اندک ژاندارمری نابود شد. آر پی جی 7 و چند قبضه توپ 106، سنگین ترین وسائل دفاعی شهر بودند. و البته صدای مارش رادیو که با دکلمه های هیجان انگیز، از مقاوت مدافعان شهر و پیشروی های گاه و بیگاه آنها می گفت، موقعیت نیروها دائم در حال قبض وبسط بود ولی در نهایت، روز به روز بخشهای دیگری از شهر بدست عراق می افتاد و چاره ایی جز عقب نشینی نداشتیم.
گاهی اوقات بچه ها از شدت ناراحتی، رادیوی جیبی شان را به زمین می کوبیدند تا تکلیفشان با خودشان روشن شود که کمکی از راه نخواهد رسید و امکانات زرهی و سنگین به کمک نیروهای موجود در شهر نخواهد آمد.
پس از سقوط خرمشهر و محاصره آبادان وقتی برای استراحت، گردان ما را با هاورگراف از منطقه چوبده به بندرامام منتقل کردند. تازه فهمیدیم که چرا نیروی کمکی برای دفاع از شهر نمی آمد. اساسا ارتش منسجمی وجود نداشت و سپاه نیز تازه در حال سازماندهی متناسب با نیاز جنگ در حال رشد بود و تا آن زمان فاقد امکانات مناسب برای یک جنگ تمام عیار.
در بندر امام هیچ سازماندهی مناسبی وجود نداشت کسی نبود حتی اسلحه و تجهیزات ما را بگیرد تا به مرخصی برویم. من و بچه ها با همه تجهیزات نظامی مان مانند اسلحه، تعدادی نارنجک دستی و نارنجک تفنگی و مقدار گلوله راهی شهرهای خود شدیم.
من برای بچه های مسجد محل مان ، یک عدد کلت ماکارف (اسلحه سازمانی فرماندهان عراقی) و مقدار قابل توجهی گلوله هدیه به اهواز بردم.
درگیریهای گروه های سیاسی و زدوخوردهای شدید بین آنها به منظور کسب قدرت یا تثبیت قدرت، شدید شده بود . سازمان مجاهدین (منافقین) به همراه گروهکهای مارکسیستی در خیانتی آشکار اعلام جنگ مسلحانه با نظام اسلامی کرده بودند. برای ما که جلوی چشمانمان شهر و دیارمان را اشغال کرده بودند روند حوادث غیر قابل تصور و هضم بود.
آن روزها گذشتند ولی چه سخت ، و البته برای مردم و شهر خرمشهر چه خسارت بار . جالب است بدانیم سالهای بعد از جنگ و در بسیاری از اوقات رزمندگان آن دوران (در همایشها و جلسات) ناچارند پای سخنرانیهای کسل کننده کسانی بنشینند که حتی یک روز جنگ و جهاد را از نزدیک تجربه نکرده اند.
دفاع مقدس برای نظام اسلامی و ملت ایران نقطه عطفی از خودباوری و برگ زرینی در ایثار و مقاوت در دفاع از کشور گردید و البته برای فرصت طلبان سنگری برای بالا رفتن از نردبان منافع به نام دفاع از ارزشهای جنگ .
هرچه از جنگ گذشت سازماندهی ارتش و سپاه و البته نیروهای بسیج بهتر و کاملتر گردید .... بعدها فرمانده ناحیه 5 بسیج اهواز شدم و با کمک تمامی قوای کشور و نیروهای مردمی، در عملیات بیت المقدس خرمشهر را آزاد کردیم تا کمی از سنگینی بار عقده حقارت از دست دادن آن، خلاصی یابیم ..
هر ازگاهی که به خرمشهر و آبادان سر می زنم، بوی غربت و تنهایی خرمشهر را هنوز حس می کنم .. نگاه ابزاری و ویترینی به خرمشهر برای گرفتن عکس، فیلم و تبلیغات هیچگاه دردی را از مردم خرمشهر حل نکرد.
خرمشهر نه آن روزها خوب پشتیبانی شد و نه این روزها، گویی سرنوشت این دیار، غربت است و جنگ همیشگی با دشمنان پیدا وپنهان که اجازه یک زندگی عادی و شرافتمند را به مردم شهرهای جنگ زده نمی دهد.
واقعیت آن است، راهیان نور را هم می آوریم تا بگوئیم ما بعد از سه دهه چقدر در ساختن سرزمینمان ناتوانیم . این روزها وقتی از محلهای درگیریها دیدن می کنم به محلی که قبلا درب سپنتا گمرک قرار داشت که می رسم صدای بیسم چی در گوشم تداعی می شود که با التماس تقاضای آتش تهیه می کرد ولی، خبری از پشتیبانی توپخانه نبود تا فقط در آن نقطه، تعداد زیادی از رزمندگان در چند دقیقه کوتاه مجروح و یا به شهادت برسند .....
یاسر، یاسر، یاسر ....
نقل و نبات
نقل و نبات
یاسر، یاسر، یاسر ،
ترا بخدا نقل و نبات ....