محمد مالي
معتقدم "جناب مستطابِ آبگوشت" از اين ظرفيت برخوردار است، غذاي ملّي ايرانيان در تراز جهاني باشد و اين اما شايد به نوعِ فهم من از متدولوژي اين غذا باز مي گردد. حالا كه آبگوشت در اين نظرگاه به موازات سينماي علي حاتمي، مينياتور محمود فرشچيان، كمانچه نوازي كيهان كلهر، شعر گويي شفيعي كدكني، سياست نگاري حسين بشيريه، قصه نويسي هوشنگ مرادي كرماني، بازيگري همايون ارشادي، پزشكي مجيد سميعي، كشتي گيري رسول خادم، فوتبال علي دايي و ستاره شناسي فيروز نادري اين قابليت را دارد تا نمايانگر قوّت هاي جامعه امروز ايراني در ويترين جهاني باشد، پس بايد آن را دوباره شناخت و در باب چيستي آن اندكي مداقه نمود.
غذايي كه در جامعه ايراني از مشت قدرت و حاج ثروت گرفته تا آقا ژيگول و خانم فشن و پسر هياتي و دختر فقير و غني و فلان و بهمان را پاي سفره خود مي كشاند.
غذايي كه در هزاره هاي گذشته و در فراز و فرودهاي تاريخي و اجتماعيِ بر سَر رفته، وفادارترين ها به مطبخ ايراني بوده و هم پاي كوروش و نادر و شاه عباس و قاجاري و پهلوي و همه و همه از خيل حاكمان ايراني؛ تا امروز آمده و رسيده است؛ آبگوشت و ما ادراك آبگوشت.
اول اينكه اين غذا، زيرپوست جامعه ايراني را بدون هر گونه رياكاري، نفاق و دورويي كه اين روزها متداول است مي نماياند. كثير المحتواست و پلوراليست ترين غذاي ممكن است، به سان كفِ اين جامعه كه مردمانش از هر قوم و رنگ و زبان و مذهب و سليقه؛ مسالمت آميز و در مداراي كامل، با هم و براي هم زيسته اند، وقتي نخود و لوبيا سفيد و لپه و سيب زميني و گوجه و گوشت و سير و پياز و ليمو و دمبه را به نيّت پخت آبگوشتي در هم مي جوشاني آن ديگ در هم جوش، شبيه ترين ها به ايران خودمان است. و چرا آبگوشت را يك معتقد به تمام معنا به ليبراليسم و ماركسيسم! ندانيم؛ او هم مداراي تحمل مخالف را دارد(بنگريد محتوياتش را) و هم فهم به اشتراك نهادن دارايي و سرنوشت و سرگذشت خود را.
دوم اينكه اين غذا، تعاملي ترين خوراك ممكن است. بگذاريد به تجربيّات تاريخي خود رجوع كنم، با مغزي مورچه وار و چنگالي اژدهاناك. توضيح تعاملي بودن آبگوشت اين است كه كوشش آشپز در تعيين سرنوشت اغلب غذاها بسيار موثر است. آشپزها ديكتاتورهاي مستبد و خودكامه اي هستند كه با شفيتگي تمام حتي براي ذايقه ترش و شيرين و شور و ملس مخاطب خود از پيش تصميم مي گيرند و سرآخر با نمايش يك سفره توتاليتر امكان هر گونه رفرم مخملي را مي ستانند و اين تو هستي كه فقط بايد تناول كني، اما آبگوشت با سخاوتي تمام با مخاطب خود در تعامل است. ببينيد در پخت آبگوشت، آشپز كمترين نقش را دارد، او تنها يك تداركاتچي است كه ابزار توليد پرولتاريا را فراهم مي آورد و اتفاقاً قصه پس از پخت و عمل آوري آبگوشت به دست جامعه هدف، كفِ سفره و يا همان خورنده، نوشته مي شود كه تاثير مستقيم بر طعم و نتيجه آبگوشت مي نهد. و مگر نه اينكه وقتي آبگوشت مثل هر انقلابي كه يك تحول اجتماعي است - اگر آبگوشت را يك دگرگوني غذايي تصور كنيم - رسيد يا شد، نمي دانم؛ اين خورنده يا مصرف كننده است كه نقش مهمي در تعيين كيفيت آبگوشت دارد، حالا او بايد هنر خود را در مونتاژ قسمت خشك غذا براي تهيه كوبيده و قسمت تر غذا براي تهيه تريد نشان دهد، يعني مكانيزمي تعبيه شده تا مشاركت راي دهنده در چيدمان نظام سياسي پس از راي دادن همچنان ادامه داشته باشد. راستي من چه مي گويم؟ مخلص كلام اينكه آبگوشت يك غذاي مشاركتي و تعاملي بين آشپز و مصرف كننده است.
نكات نهفته ديگري هم در داستان آبگوشت وجود دارد، از اصولگرايي گوشت تا اصلاح طلبي حبوبات، از تعهد دمبه تا تخصص گوجه، از نقش دفاعي نمك و فلفل تا نفوذ ناگهاني ذردچوبه، از تحجر پياز تا استحاله سير و احياناً زيره، از لزوم صبوري براي به عمل آمدن، تا جمعي و گروهي تناول شدن، از سنتي سرو شدن تا در منو فست فودها رفتن.
و اين ها همان نكاتي است كه كاركردگرايان با فهمي هرمنوتيك از آبگوشت برداشت نموده اند، حال آن كه به باور من، جامعه امروز ايراني بيش از احتياج به طعام آبگوشت به فهم جهانبيني، بررسي كاركردها و شناخت مكتب آبگوشت نيازمند است.
پي نوشت: مديون من و "محمد علي همايون كاتوزيان" هستيد اگر نظريه "جامعه آبگوشتي" محمد مالي را در واكنش به نظريه "جامعه كلنگي" ايشان بدانيد كه معتقد است، جامعه ايراني هر ٢٠ يا ٣٠ سال به واسطه يك دگرگوني بنيادين سياسي، عمارت بنا شده خود را فرو مي ريزاند و عمارتي نو به پا مي دارد.