محمد مالي
استوديو برآيند/ مجري: شهريار آرين نژاد/ آنتن زنده/ ارتباط تلفني با زني كه همسر يك بيمار سرطاني است برقرار مي شود/ دوربين، روي تمام رخ مجري است/
زن با صدايي نگران و زهردار: "من رفته ام پيش معاون... آقاي... مي گويد خواهر من از هر راهي مي تواني برو و داروي شوهرت را تهيه كن.
اين بدترين حرفي است كه مي توانند به يك خانم همراه بيمار بزنند.
واقعا بيماراني مثل ما خيلي زيادند، تكليفشون چيه..."
دوربين حالا بي تحرك مانده/ انگار دستي كه دوربين را مي چرخاند از كار افتاده/ صورت مجري يخ زده/ چشمانش باراني است/ بايد همين جا برآيند تمام مي شد/ بايد "مسلم رحيمي" فرياد مي زد بر سر ناظر پخش كه كات/
پي نوشت اول: اصولا مدت هاي مديدي است از رفتار و گفتاري كه از اصحاب قدرت در جامعه ايراني سر مي زند، متعجب نمي شوم. ايران معاصر صحنه نمايش تناقض هاي بزرگ است. چه بسيار تراژدي هايي كه از فرط تكرار و مرارت به كمدي هايي دردناك و تلخ انجاميده است.
از جمله اين تراژدي ها در هفته گذشته و زماني رخ داد كه دبير ستاد احياي درياچه اروميه در نامه اي محرمانه سند نابودي كارون را امضا مي كند و شمارش معكوس براي پايان خوزستان را كليد مي زند. او اهل مرند است شهري كه كمتر از ٢٠٠ كيلومتر با درياچه اروميه فاصله دارد و حالا در جامه رييس سازماني كه بايد حافظ محيط زيست كشور باشد، قتل محيط زيست مي نمايد. اما چرا من از حرف هاي اين مدير بدون بازنشستگي متعجب نشدم. كافي است سال هاي سياه كشاورزي ايران در فاصله ٦٨ تا ٧٩ در زمان وزارت اين شخص را مرور كنيد.
كسي كه با نگاه كارگزاراني، "پدر كشاورزي ايران" بود؛ خودكفايي در توليد اقلام اساسي كشاورزي را "مزخرف" مي دانست و امروز در مكاتبه اي محرمانه ثابت مي كند هنوز آن چه "در ستايش شرم" گفته و نوشته شده است با آن چه در بررسي نمونه هايي مانند "عيسي كلانتري" مي توان نوشت، چه فاصله بعيدي با امر واقع دارد.
پي نوشت دوم: يك هفته گذشته و اما هنوز صداي زن رنجوري كه پشت خط برآيندي ها آمد و بي پرده گفت آنچه در پرده رفته، مرا رها نكرده است. شرم بر ما.