امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان - غلامرضا جعفری
در
ایام جنگ، به دهاتی در اطراف اهواز رفته بودیم، دهاتی که در کنار سازه های عظیم نفت قرار داشت و نفت در کنارشان بود و نبود،
آنچنان که این روستا و روستاهای دیگر حتی آب شرب نداشتند و هر چه بود آب چاه بود و
بعد هم فهمیدیم که تانکر جهاد سازندگی، یک روز در هفته آب میآورد، و مردم در همان
روز باید بشکه بشکه آب به خانه ببرند تا آبهای آلوده چاه، جان کودکان و پیران و زنان
و مردان را چاهی پر از بیماری نسازد.
به
هر روی چند ماهی آنجا بودیم و مردم با رسیدن تانکر آب داد میزدند(مای الحلو ایه) آب
شیرین رسید؛ و ما که در آن روزگار کودک و نوجوان بودیم و البته کم هم شیطان نه، دور
و بر تانکر می چرخیدیم و گل درست می کردیم و خود را به انواع خاکها و گلها می آراستیم.
دیگر
عادت کرده بودیم که در هفته یک بار، منتظر تانکر آب شیرین باشیم و مادرانمان آموخته
بودند که این آب شیرین با آن آب شیرین در خانه توفیر دارد، در خانه ای اهوازی که دو
نوع آب لوله کشی داشت، آبی برای خورد و خوراک و حمام و ... و آبی برای باغچه و شستشوی
حیاط و ...، و حالا مادر باید مراقب آب شیرین میبود، نخست از دست ما بچه های شیطانک
آن روزگار وبعد از دست اتفاقات احتمالی وانواع جانورانی که علاقه وافری به همزیستی
با انسان دارند.
چند
ماه گذشت و اهواز اندکی ایمن شده بود و خانواده، خسته از آب و چاه و بیابان اطراف و
سازه عظیم و بی خیر نفت و دوری از خانه و... راه بازگشت به خانه را گرفت، به خانه بازگشتیم
که مرگ در خانه راحت تر از خواب در بیابان اطراف بود.
در
این میان برادر کوچکی داشتم سه الی چهار ساله و البته در آن چند ماهه در دهات، تقریبا
سیستم لوله کشی را از یاد برده بود! به خانه که رسیدیم، اولین چیزی که دید لوله آب
بود؛ شیر آب را باز کرد و یک هو داد زد( یوما
المای الحلو راح ایخلص) مادر برس که آب شیرین تمام شد! و مادر سراسیمه دوید تا ببیند
چه شده و با دیدن صحنه ای که در آن برادرم نگران آب شیرین ایستاده و در چشمهایش اشک
و نگرانی متبلور؛ از تصور اینکه مقصر ریختن آب باشد و ...
خنده
تمام آنروز از روایت این قصه بود و مهمانها که می آمدند از شنیدن قصه برادری که سیستم
لوله کشی را از یاد برده و جنگ او را به پیش از مدنیت و مدرنیته هل داده، می خندیدند
و می گذشتند.
آن قصه گذشت و جنگ تمام شد و امروز دیگر آب شیرین و غیر شیرین معنا ندارد و همه اش یک چیز است، آبی که بهایش را می دهیم و به جای سیراب شدن؛ عطش بیماری برایمان میآورد؛ فقط ای کاش جهاد سازندگی باقی می بود و با تانکرهای آن روزگارش، آبی شیرین به خانه هایمان می آورد.