امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان – زمان بابادی شوراب : در اوج تظاهرات در آذر ماه پسرخاله ام که حدودا شانزده تا هفده سال سن داشت و به همراه خانواده اش در شهرکرد زندگی می کرد به خانه ما در اهواز آمد.
ایشان می گفت بدلیل اینکه در تظاهرات آن شهر یکی از پایه
های تظاهرکنندگان بوده از طرف ساواک، شناسایی شده بود.
زمستان های شهرکرد بسیار سرد و طاقت فرسا می باشد و مردم
برای به خیابان آمدن و تظاهرات بر علیه رژیم مشکل داشتند و به همین دلیل افراد محدودی
به خیابان ها آمده و سریع از طرف نیروهای امنیتی شناسایی می شوند(سازمان اطلاعات و
امنیت شهرکرد بسیار با تجربه و قوی بود، چرا که در حالت عادی هم از نیروهای بختیاری
واهمه داشت و به همین دلیل از نیروی بیشتر و کارآمد تری در منطقه استفاده می شد)و
علت دیگر اینکه به علت کوچک و محدود بودن شهر در آن زمان، آنجا همه همديگر را میشناختند
و امكان تظاهرات به صورت وسیع نبود.
همچنین بدلیل اینکه ایشان در چندین تظاهرات شركت كرده
بود و از طرف نیروهای امنیتی شناسایی شده بود مجبور به ترک شهرکرد و عزیمت به اهواز
گردید.
وی می گفت:«آنجا شناسایی شده ام و برای دستگیری ام به
درب منزل مان رفته اند و همچنین هوا هم آنجا خيلی سرد است و دوست دارم در تظاهرات شركت
كنم ولی برایم امکان پذیر نیست، آمده ام اهواز كه شركت فعال داشته باشم.»
مادرم خدا بيامرز بیشتر دلواپس او بود تا من و برادر
هایم، می گفت اگر خدایی نكرده اتفاقی برايش بيفتد جواب خواهرم را چه بدهم و هر روز
كه بهمن (پسرخاله ام)براي تظاهرات از خانه خارج می شد، مادرم نگران بود و بسیار دلشوره
داشت و به ایشان توصيه ميكرد حواست به خودت باشد اتفاقی برایت نیفتد و به من که کوچکتر
از بهمن بودم می گفت پسرخاله ات با خیابان ها و محلات شهر اهواز آشنایی ندارد و چشم
از او بر ندار، ولی در شلوغی تظاهرات کسی به فکر کسی نبود.
ایشان تا چند روز قبل از آمدن امام، خانه ما بود و برای
دیدار امام و استقبال از ایشان به شهرکرد و از آنجا به تهران رفت.