چرا خبر هایی که بار انرژی مثبت پشتشان ایستاده است را سعی می کنیم نادیده بگیریم؟ انگار خوب بودن امری عادی و پیش پا افتاده است اما یک مرگ و اندوه را چنان دست به دست می کنیم که خودمان هم بعد از چند روز خسته می شویم .
عصر ایران؛ روح الله صالحی- واردات کود انسانی را دیده ای؟ چه خبر از سیلی علی دایی؟ این که چیزی نیست احمد نجفی درِ ساختمان شورای نظارت و ارزشیابی را گل گرفت و...
این چکیده حال و هوای و گفتگوی روزمره است. افتاده ایم وسط انبوه خبرهای تلخ و بد و هرچه بیشتر دست و پا می زنیم بیشتر در گل لزج رخوت فرو می رویم.
چه بخواهی چه نخواهی وقتی کارت توی اداره ای بیخ پیدا می کند همه را از چشم رانت می بینی.
وقتی داری نا امید از کار انجام نشده و از پله های سمت خروجی ساختمان بیرون می روی ناخواسته زیر لب می گویی:«گل بگیرن در این جا را»
گل گرفتن بیشتر از آن که دنبال مفهوم دم دستی، گل مالی کردن باشد اصطلاحی است با بار نفرین، ناخواسته و به جبر تعطیل شود.
چرا علاقه پیدا کرده ایم خبرهای بد را زودتر به دیگران برسانیم هم شبیه همین گل گرفتن در اداراتی است که کار را زمین گذاشته اند.
چه امتیازی در این انتقال نهفته است که مشتاقانه برایش کف و سوت و هورا می کشیم و با ولع تمام می خواهیم اولین نفری باشیم که دیگران را در جریان می گذارد.
قبلا سخت ترین کار این بود که خبر مرگ و تلخ را به دیگران برسانند حتی کار به قرعه انداختن می رسید اما حالا هیچ ابایی از این رسانا بودن نداریم.
به کشتی سوراخ شده می مانیم که به جای گرفتن سوراخ و بیرون ریختن آب، حتی با کف دست ها، خود یکی از تخته ها را می کنیم تا فوراه آب را به تماشا بنشینیم.
گویی خبر بد بیشتر از آن که نگران و ناراحت مان کند، شعفی در زیر پوست می دواند که تیزترین اسب های ترکمن به گرد پایش نمی رسند.
سرمان را به نشانه عزا پایین می اندازیم اما ته دل غنج می رود که ببین الان دیگران کف می کنند از این عکسی که گذاشته ام و تعداد لایک ها مهم تر از اثرات آن خبر تلخ است.
این که داریم کم کم به یک دیگر تلقین می کنیم که در اندوه بی پایان گیر افتاده ایم و این عزا دست از سرمان بر نمی دارد، نگران کننده است و انگار در هیچ برهه ای این چنین نبوده ایم. این همه کشته در جاده ها اتفاق می افتد کک هم نمی گزدمان اما در یک اتفاق که مرگی مشابه دارد زمین و زمان را بهم می دوزیم.
اگر نگران شرایط مدیریت اجرایی کشور هستیم باید همه جوانبش را دنبال کنیم و نمی شود گفت من فقط مسئول تخته زیر خودم هستم که این طرز نگاه قایق را غرق خواهد کرد.
در این که حجم اندوه زیاد شده است شکی نیست این که چرا به دست به دست شدنش دامن می زنند جای تعجب دارد. اصلا پرسیده ایم چه نیازی فهمیدن حجم اندوه هست؟ و اگر دانستیم قرار است چه نقشی در سامان دهی این وضع داشته باشم.
چرا خبر هایی که بار انرژی مثبت پشتشان ایستاده است را سعی می کنیم نادیده بگیریم؟ انگار خوب بودن امری عادی و پیش پا افتاده است اما یک مرگ و اندوه را چنان دست به دست می کنیم که خودمان هم بعد از چند روز خسته می شویم .
نیکوکار لرستانی یک دستگاه خودرو به عنوان کتابخانه سیار به کانون پرورش فکری برای گسترش فرهنگ مطالعه کمک کرد. خبر دو سطری، در حد همین دو سطر باقی ماند. اما اگر کسی این کتابخانه سیار را می دزدید چنان ژست می گرفتیم انگار نرسیدن آن کتابخانه سیار به سمت محله ما باعث می شود مسیر زندگی مان صد و هشتاد درجه تغییر کند.
یا خبر، توزیع علوفه برای حیات وحش کیامکی جلفا توسط محیط بانان و دوستداران طبیعت ...
شبیه خبرنگار فیلم ماجرای یک گزارش، برای اینکه گزارش اختصاصی تولید کند و آن را بفروشد، خودش دست به قتل و حادثه می زد. نان ما از دل این حوادث در نمی آید، اما تایید اجتماعی را از دل حوادث بیرون می کشیم و همین قانع کننده است.
این که این اتفاق های تلخ با هیچ جریان سیاسی حل و فصل نمی شود را هنوز به باور تبدیل نشده است چرا که پیش از این هم حوادث در زندگی حضور داشت تنها به دلیل کارکرد رسانه شدن گوشی های همراه در جریان ریز ترین حادثه هم قرار می گیریم.
این ما هستیم که دنبال مقصر می گردیم و تایید اجتماعی را از روی وسایل منزل و پوشش و مد برداشته ایم و گذاشته ایم گردن فضای مجازی و کارکرد سرعت انتقالش را مصادره به نفع کرده ایم.
تغییر، واکسن ندارد حتی وارداتی هم نیست که به گمرگ بگوییم درهایش را باز بگذارد. تغییر، نزد همسایه هم اتفاق نخواهد افتاد و اگر بیفتد ، در تضاد با او می ایستیم چرا یک شبه از شبیه بودن بیرون رفته است.
البته دولت ها نقش پر رنگی در تسریع جریان تغییر ساختار فکری و زندگی مردم به لحاظ در اختیار داشتن ابزار آموزشی دارند اما شکل مقاومت مردم در برابر تلاش برای بهتر شدن و بهبود سطح کیفی زندگی جای نگرانی دارد.
به کلیشه رایج این وقت سال پناه ببریم کسی می داند چطور می شود خانه دل را تکان داد? ربان های رنگی را کجا گذاشته ایم؟