شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۹۵۰۳۴
تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۲:۲۲

شوشان - صادق سامانی:

روایتی اقامه می شود، داستانی که سروده می شود، ماهیتی که به نیکی بر ملا می شود، همه این مسائل گاهی برای صدا در آوردن مسیر  است ، مسیری که می تواند فرد را به عَرش یا فَرش برساند.  مجموع باورهایش هاضمه ای قوی داشت او اعتقاد داشت فرد برای زندگی خویش، خودباخته نمی شود و از تزلزل دوری می کند و پی به ابلیس های زمانه ی خود نمی رود، او اسیر فضای دروغین نبود، در روزگاری که انسان به راحتی خبط می کند او توانست بر جبر زمانه خویش غلبه کند و میل به رستگاری در پیش گیرد . او برای رابطه های اجتماعی تعریفی انسانی فارغ از پول و مادیات داشت، او نگاهش به زندگی و انسان های پیرامونش مقطعی و منفعتی نبود و برای زر و زور پی به واداده گی نمی داد . 

 رازهای سر به مُهر زندگی اش سال ها با او همراه بود نمی دانست چرا زندگی اش این طور رَقَم خورد مدام با خودش می گفت؛ حکمتی در کار است و شاید قسمت زندگی در این باشد، اما نه پي به حكمتي مي برد نه مي دانست در كدام قسمت زندگي بر پاهايش زنجير بسته اند. گام هایش  با ترس آشنا نبود، ولی گاهی هراس بر فکرش استیصال می یافت و بیمناک قدم بر می داشت . از خستگی زیاد پاهایش سست شده بود رخت پیری بر چهره اش نقش بسته بود به دنبال تکیه گاهی برای رفع خستگی می گشت دیواری پیدا کرد در نظر او دیوار بهترین تکیه گاه بود در جغرافیای زندگی اش دایره ای محدود داشت فرصت نداشت از این گردی روزگار خارج شود برای او تنها یک فکر وجود داشت 

خواهرانم ...علی به مرز ۵۰ سالگی رسیده بود و همچنان مجرد در کوچه های این شهر قدم می زد از زمانی که یادش می آمد کار می کرد از زمانی که ذهنش کفاف می داد با زندگی دست و پنجه نرم می کرد. علی همچنان به دیوار تکیه زده بود و گذشته اش همچون سریالی از جلو چشمانش می گذشت یادش می آمد وقتی ۲۰ ساله بود  پدر و مادرش را در یک حادثه از دست داد او ماند با ۵ خواهر قد و نیم قد و راهی بس سخت و دشوار. بعد از مراسم پدر و مادرش کسی از او و خواهرانش سراغی نگرفت و او ماند با آینده ای بیمناک . نگاهی به خواهر کوچکش که ۵ سال داشت کرد آثار یتیمی و بی مهری و غم بی سرپرستی بر زندگی اش سایه انداخته بود و بار سنگین زندگی و سرپرستی خانواده اَمان اش را بریده بود ولی تصمیم گرفت برای خواهرانش هم پدر باشد و هم مادر ، چون پدر تكيه گاه و چون مادر غم خوار. تصميم خود را گرفته بود تا جان در بدن دارد براي خوشبختي خواهرانش كه غم يتيمي ، شادي كودكانه را از آنها ربوده بود كار كند.

علی کار کرد و کار کرد تا آخرين لحظه وجودش کار کرد خواهرانش یکی پس از دیگری درس خواندند لیسانس و فوق لیسانس گرفتند و صاحب کارهای خوب شدند. خواهر بزرگ پزشک شد،  دومین خواهر استاد دانشگاه ، سومی كارمند ، خواهر چهارمی و خواهر ته تقاري  هم معلمی را در پیش گرفت. صدای نفس هایش را می شنید یاد گذشته سخت فکرش را مشغول کرده بود. سرمای زمستان و گرمای شرجی تابستان نتواست او را از حرکت باز نهد. علی در طول اين سال ها از جان مایه گذاشت برای رفاه خواهرانش از چيزي كم نگذاشت بارها با خودش می گفت؛ اگر من انسان خلافکاری بودم اگر آدم نااهلی بودم چه بلایی سر خواهرانم مي آمد  خدایا شکرت كه همه سالم هستيم.در دلش مي گفت پس حتما راه را درست آمده ام  ولي حسي در درون اش او را سرزنش مي كرد    .

یادش می آمد همزمان سه خواهرش در دانشگاه درس می خواندند و برای تامین شهریه ی دانشگاهشان صبح اول طلوع می رفت سرکار تا شب تا خواهرانش غم و آهی به دل نکشند.علی بنای ساختمان بود دستهایش از کار زیاد زبر شده بود بقول خودش سوزن بسختی تو دستش میرفت ولی به عشق خواهرانش کار کرد و کار کرد و از جان و دل کار کرد.

در فراسوی زندگی علی پاکی و خوبی وجود داشت، میل به تلاش موج می زد. اميد به آينده، گذشته علي را از او گرفته بود . حالا خودش مانده بود و زندگي كه او را در گوشه اي به حال خود رها كرده بود. همه از علي راضي بودند  مسلما هر انساني اين قدر از خودگذشتگي نداشت كه تمام عمر و جواني خود را بدون اينكه جواني كند به انتها برساند. حالا او خود را در انتهای تنهايي پايان ناپذير  مي دانست. ٥٠ سال براي ديگران قهرمان بود اما براي خودش جز تنهايي قهرماني نمي يافت. ديگر راهي تا پايان نمانده بود عشق هم نوايي سر نمي داد چاره اي به جز تسليم شدن نمي يافت . يا بايد مي پذيرفت واقعا قهرمان است يا ميدان را خالي مي كرد تا مرشد نوايي ديگر بخواند . او در دايره ی قسمت نبود او بيرون از هر چيزي فقط نظاره گر بود . حالا زندگي خود را به نظاره نشسته بود و رنگ خيال روزهاي خوب زندگي از دست رفته بي رنگ تر از هميشه بود .  چشمانش پر فروغ شد در خواب مادرش از خيال اش گذشت . عمري براي اين لبخند داده بود . علي خود و آرزوهايش را يك بار ديگر فراموش كرد اين بار مادرش به او لبخند زده بود. رخت تنهايي را از درون بيرون كشيد و با گلاب يك بار ديگر تربت مادر را بوييد.در محله ی علی همه خطایی بود ، بیراهه های زیادی بود و به جرات، او تنهای محله در خوب بودن بود.  بقول مرحوم شریعتی که می گفت؛ "شگفت انگیز انسان ها در زمان بودنشان چقدر باشکوه و قدرتمندند که نمی توانیم آنان را درک کنیم چون در شکوه زیاد این انسان ها قفل بر زبان زده می شود." آری! انسانیت علی در بودن و ماندن برای خوهرانش بود تا اینکه علی بعد از رستگاری در ۵۰ سال برای همیشه رفت.  و بقول سارتر که به زیبایی گفت؛ "انسان، اول وجودش ساخته می شود و بعد ماهیتش را خودش می سازد".علی به نیکی و پاکی در عالم تنهایی برای همیشه به تربت خاک مادر دل سپرد...
مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار