شوشان - فاضل خمیسی :
از اینکه می دید نه عرضه ی خرید آجیل شب عید رو داره نه عرضه ی پرداخت پول عمل بینی اقدس که حالا مادر چهار فرزندش محسوب میشد احساس حقارت میکرد.
از خروپف اقدس بیدار شد ، شنیده بود که خانم ها اگر چیزی را بخواهند بدست میارند!، با خودش گفت : کور خوندی!! عمداً خروپف میکنی که بگویی انحراف بینی داری و دماغت رو عمل کنی ! اما من مردی نیستم که گول حیله های زنانه رو بخورم .
حالا توی اتاق پذیرایی با پاکت سیگاری که فقط دو نخ داشت ، خلوت کرد ، همین ظهری یک پاکت خریده بود ، حساب سیگارهایش از دستش در رفته بود ، صدای خروپف اقدس به خرناس تبدیل شد ، حالا این صدا که تلفیقی از سرزنش و خواهش بود ، ته قلبش را آزار میداد.
آتش سیگارش به نیمه نزدیک میشد ، دوست نداشت ، دوباره یادش بیاد ، اما گویا خاطرات تلخ مثل سگ ،هفت جان دارند ، هرچی تلاش کرد این خاطره را فراموش کنه ، نه تنها فراموش نشد ، بلکه انگار جون سخت تر هم شده و ذهنش رو به تسخیر خود درآورده بود.
خاطره اون روز ،مثل سختی نفسی که از اتاق خوابشان میآید ، تازگی داره!
برای لحظه ای چشمش را میبندد : اقدس ، باردارِ احمد سه ساله اشان بود ، ویاربارداری داشت و اون ایام حال و روز خوشی نداشت ، دراز کشیده بود ، که شوهرش از سرکار آمد ، بحث ناهار و کشیدن سفره ،به بگو ، مگو منجر شد ، تقریبا جر و بحث جزء آپشن زندگی اشان شده بود اما ، اینبار بجای فحش و ناسزا گفتن ، مشت سنگینی بود که چهره زن را خونین کرد !
پک محکمی به فیلتر سیگار زد ، لبش داغ شد ، یادش اومد از سر لج بازی یا آبرو داری حاضر نشد ، اقدس را به بیمارستان ببرد ، خود اقدس هم نرفت ...
عذر خواهی بعد از مرگ سهراب چه فایده ! وقتی عصبانیتش فرو کش کرد عذاب وجدان به سراغش اومد ، شب که به خونه برگشت کلی خواهش و تمنا میکرد که اقدس او را ببخشد ، به مردانگی اش قسم خورد که دیگر دست روی اقدس بلند نکند ، و حتی گفته بود اگر زیر قولش بزند ، سبیل هایش را از ته خواهد تراشید.
دود سیگار همه اتاق رو گرفته بود ، آجیل که هیچ ! حتی نتوانسته بود برای بچه هایش لباس درستی برای شب عید بخرد ،
وقتی عصبی میشد گوشه سبیلش را میجوید ، حالا هم همان اتفاق افتاده بود...، زمان وفای به عهد رسیده بود و وقتش رسیده به قولش عمل کنه ! بجز این راه تمام راهها را بسته میدید .از اینکه تصمیمی گرفت که میتوانست به انجام برساند ، کمی احساس سبکی کرد ، ژیلت سه تیغ صابون دار که مخصوص خط انداختن سبیل پر پشتش بود با سختی سبیل را از ته تراشید ، خون و اشک و مو کاسه روشویی را پر کرد .
دوباره صدا از خرناس به خروپف تغییر کرد ، بیچاره اقدس در این چند سال چقدر زجر کشید.
دکترها گفته بودند ، سختی تنفس اقدس بخاطر شکستگی بینی اوست که بد جوری جوش خورده و لازم است دوباره عمل بشه .
بی سبیلی و بی پولی و یک پاکت خالی سیگار همه در یک نفر جمع شده بود، حالا حتی او به سختی نفس می کشید ،
از اینکه صبح ،بچه ها و زنش او را بی سبیل ببینند ، خجالت میکشید ...
هوا تاریک روشن بود که مردی با دست روی دهان از خانه خارج شد...