شوشان - غلامرضا جعفری:
آغاز بحران، آبی که قرار بود مایه حیات باشد مجنون شده، سدها که هیبت پهلوانی کهن دارند و وظیفه شان حراست از جان ترد آبهاست، گویی مستی ملنگند که کژ می شوند و مژ، و با هر نفسی که می کشند چند تن آب را بیرون می فرستند، و بحران معشوقه برخی است در این میانه، که از بالا و پایین رسانه ها و مدیاهای حقیقی و مجازی خارج می شود، خاصه درست در لحظاتی که برخی هموطنان ما بیچاره شده اند و درد آبهای مجنون، تن شان را به زیر شلاق گرفته، درست در همین لحظات برخی از آقایان به اصطلاح مامور از جانب دولت، با نامهای درشت و ریز، مشغول مدح و ثنا از مدیرانند و آنکه اکسیژن ندارد …
آنکه اکسیژن ندارد چه کسی است؟ آنکه هوا ندارد؟ آنکه باران بیاید می میرد! باران نیاید می میرد! طوفان بیاید، نیاید؛ خانه اش خراب می شود! آنکه در غیاب ابرها، ریزگردها جانش را می کاهد! چه کسی است؟ آنکه خانه اش می لرزد؟ آنکه سیل، سیلی محکمی بر گونه جان و مالش می زند؛ چه کسی است؟!
بحران برای ما خوزستانی ها چیز غریبی نیست، شاید برای مردمان مرکز نشین مهمان غریبه ای باشد، اما برای ما خوزستانی ها، همسایه ای است که حالا دیگر فامیل هم شده، او با ما وصلت کرده، او با ما عهد خونی بسته، هر کدام ما خوزستانی ها در بساط بحران خونی ریخته است، خون مادری که در خفقان خاک، خفت و تمام! خون پدری خسته که در روزهای مه آلود خاکی، ناگزیر بود برای چندرغاز پول نان، جانش را به گرو بگذارد و شبهایش تا صبح سرشار از سرفه های خونی باشد، کودکی که جانش شبیه فرشته ها بود و تنش خسته تراز جان پیرزالی صد ساله؛ کودکانی که در اثر هم نشینی با چاههای کریه نفت، خاطراتی از آتیشا ندارند به جز خاطره زخم هایی خونی در ریه هایشان و این سلسله همینطور ادامه دارد، سلسله آل بحران که حالا در همه خانه های ما خوزستانی ها زاد و ولد کرده و بدتر اینکه امروز حق آب و گل دارد، درست در زیر دست مدیرانی که برای بحران و یا به اصطلاح مدیریت بحران، مدام تقدیر می شوند و آخرینش همینی بود که معاون رییس جمهور گفت.
گفت که دلش پیش ماست، دلش یعنی همان دلی است که عاشق می شود؟ یعنی همان دلی است که لطافت بال پریان را دارد؟ و در ادامه باز هم یادش نرفت که تقدیر کند، تقدیر از کسانی که ترجیح میدهند در پیشگاه مدیران مامور از جانب بالا دستی ها، در غیاب چشم های خسته مردم تقدیر شوند و اندک قلمهای پیراسته از ویروس ملق زنی و … را راه نمی دهند، راه نمی دهند تا آقای بحران، دچار بحران نشود و در اثر نورافکن های درشت حقیقت، خانه مرطوب و تیره و تارش در معرض نگاههای خسته مردم قرار نگیرد!
بحران با ما نسبت خونی دارد، از همان وقتی که کشاورز خوزستانی را در وسط تشنگی رها کردند و برای برخیشان که ناچار و برای نجات زمین تشنه شان، اندکی آب را بی اجازه آقا بالاسرها بردند، پرونده ساختند! و حالا کسی نیست از آقایان بپرسد این سدهای مجنون چگونه از پرخوری بیمار شده اند و شما تا چند ماه قبل از لاغری بیش از حدشان قصه می ساختید؟ چنانکه حتی دلتان برای مرگ نخل ها هم نسوخت؟!
حالا ولی ماییم و سلسله آل بحران، ما تنهاییم و ناچاریم در کنار همدیگر، آقای بحران را بحرانی کنیم و جان و مال و خانه و خاکمان را از وجود رذیلش پاک سازیم، مهم نیست چه کسی عکس می گیرد، مهم نیست رسانه های نارس، دستهای خسته ما را به نامی دیگر بنویسند، مهم نیست برای معرکه گیران تقدیر خواه، مردم فقط برای کف و سوت زدن باشند، هیچ کدامشان مهم نیست؛ مهم، بودن ماست و در کنار هم بودن ما.
تو سال جدید یکم بهتر باش.