شوشان - فاضل خمیسی :
امروز فیلم کوتاهی از بیرون کشیدن دختر بچه ای حدود ۷ ساله در شهرستان حمیدیه استانم که در فاضلاب سقوط و بدن بی جانش در آغوش پدر مأوای گرفته ،حالم را منقلب کرد ، در این دنیا کاری از من و امثال من دیگر برای نجات او ساخته نیست ، و بی شک منهم مثل پدر و مادر گریانش ،غمگینم ؛
نامه ام فقط از سر شرمساری ست :
سلام ؛
میدانم که از همه ما دلگیری و جواب سلامم را نمیدهی ، حق با توست، ..
نمیدانم وقتی لجن جوی، راه تنفسی ات را می بست به چه فکر می کردی ، شاید هم آنقدر ترسیده بودی که آرزو میکردی زودتر از آن همه تاریکی نزد خدا بری ،
به تو میگویم که حاضرم تمام آن لجن را درون حلقم فرو می بردم تا دوباره ترا در حال عروس بازی ببینم، نفس را میخواهم چکار ، نفسم زمانی ارزش دارد که تو با صدای بلند بخندی!
حق داری جواب سلام را ندهی !
من در غرق شدنت پُراز تقصیرم ،
پُر از غرور دروغینم،
تو قرار بود امسال در عید فطر پاهایت را حنا ببندی و برای عیدیهایی که میگیری یک بسته مداد رنگی بخری ، تا با آنها زیباترین گُل را برای دستان خسته پدرت بکشی!
من نذاشتم ، من گُل وجودت را کُشتم ،
من پُر از تقصیرم
پُر از غرور دروغینم!
اگر اجازه بدهی ؛ دخترم خطابت کنم ،
نه ! این پاسخ توست ، راست میگویی ؛ مگر میشود کسی اینگونه دخترانش را در محنت ببیند و شب را صبح کند.
حق با توست : من پر از غرور دروغینم !
اما عزیزم؛
تو با آن پیکر بی روح و با آن گیسوان
بافته ات بلندترین خطابه تاریخی را داشتی و فلسفه زندگی را به چالش کشاندی!
دُرست میگویی:
من پر از تقصیرم
پر از غرور دروغینم
میدانم که نگران مشقهایت هستی و دلتنگ همکلاسی هایت ! و حتی نگران آنی که مادرت در نبودنت دق کند و پدرت بیشتر خیره به دیوار بماند...
راستی! تو بیشتر خدا را میبینی،
و این مرا می ترساند؛
که تو از زمین و انسان ها بگویی و مرا شکایت کنی ، و خدا هم از من رو برگرداند ، همانطور که تو کنون قهری.
تو هنوز ساکتی ...
مثل خدا
و این سکوتت می ترساند مرا ...