شوشان - رحیم قمیشی:
سالهای خیلی زیادی است تهران زندگی میکنم، اما هر وقت، هر کجای کشور ازم پرسیدهاند کجایی هستم، سرم را بالا داده و با افتخار گفتهام؛ اهل خوزستانام، اهوازی، شوشتریام، کنار گتوند و دزفول. من همۀ آبادانیها همشهریانم هستند، خرمشهریها، شادگانیها، مسجدسلیمانیها، بچههای سوسنگرد و حمیدیه، مردم هویزه و بستان همه برادرانم هستند، مردم رامهرمز و ماهشهر، مردم بهبهان و شوش، بچههای اندیمشک و هندیجان، همشهریانم هستند، صنعت نفت آبودان که میگویند برزیل ایران است، علیابن مهزیار اهوازی، نبیدانیال، سبزهقبای دزفول، شیخ شوشتر، آپادانا... همه منم، من.
سلسله هخامنشیان، ساسانیان، پنجهزار سال تمدن، بناگذاران آبشارهای شوشتر، دوستانم هستند، همشهریانم هستند، اجداد منند... اجداد ایرانند...
سالهای زیادی با افتخار گفتم من بچه اهوازم، اهواز که هشت سال قلب ایران برایش تپید، که وقتی اخبار میگفت آخرین خبر از خوزستان، همه ایرانیان ساکت و سراپا گوشها میشدند؛
یعنی خرمشهر آزاد شد؟ یعنی جنازه بچههایمان پیدا شد؟ یعنی صدام رفت؟ یعنی نفس ایران برگشت...
سالهای متمادی همینکه میگفتم خوزستانیام نگاه مهربانانه مردم، نفسهای گرم و عمیق آنها، پر از شادی و افتخارم میکرد. میگفتند نمیدانیم خاکتان چه دارد که اگر دهها سال است نرفتهایم، اما هنوز دلمان برایش میتپد.
خوابش را میبینیم.
هنوز عاشقشیم!
عاشق نخلهایش، عاشق ساحلش، عاشق مردمش
و هنوز اشکمان به دلتنگیاش جاری میشود...
اما این روزها خجالت میکشم دیگر بگویم اهوازیام.
زبانم نمیچرخد...
آنجا که لرها کنار عربها، بختیاریها کنار شوشتریها، دزفولیها همراه بهبهانیها، اصفهانیهای مهاجر کنار آبادانیها و خرمشهریها همه با دلخوشی و خنده و آوازهای جنوبی زندگی میکردند...
خوزستانی که صدام نتوانست نفسش را بگیرد، حالا ضربان قلبش به شماره افتاده.
نفسش بالا نمیآید، بغض کرده، فریادش را بلند کرده، نالههایش برخاسته.
از خوزستان آبش را گرفتهاند! شبهای زیبایش را گرفتهاند، صدایش را نمیشنوند، تنگدستی مردمش را نمیببنند، دیگر چه مانده برایش...
از خوزستان خندهاش را بگیرید، زندگیاش را گرفتهاید.
روستاهاییانش نکارند، کشاورزانش بشوند کارگران روزمزد، امیدش بمیرد.
چه از آن میماند دیگر...
ایران بدون خوزستان دیگر ایران نیست
گریۀ خوزستان ایران را به گریه انداخته
مردم بدون امید که دیگر زندگی نمیکنند!
خوزستان عزیز!
اگر حاکمان تو را به نفتت میشناسند
ما خودت را میخواهیم...
مردم خونگرمت را
خاک پر از عشقت را
ما خاکریزهای دلمان هنوز آنجاست
خون جوانانمان آنجاست
ما رأی تو را نمیخواهیم
نکند قهر کنی
نکند بقچه ببندی و بروی...
خوزستان
تو درون دل مایی
ما همه خوزستانیم
ما همه بیآبیم
ببین!
همه تشنهایم...
همه دلگرفتهایم
به فدای لبهای تشنهات برویم
همۀ ایران...
همۀ جهان...