شوشان - دکتر لفته منصوری:
(قسمت اول)
امروز در بعثتی بدوی به اعماق تاریخ رفتیم. شاید به دعوت آیه ۱۷ از سوره غاشیه: أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ؛ آيا به شتر نمىنگرند كه چگونه آفريده شده؟ یا که شاید به حیرتی، فسونی؛ دلفریب و فَتّان خود را در میان مردمانی اصیل و بدوی یافتیم.
بیت شیخ خماط! روستایی در دو کیلومتری ۱۲۵۰ سال پیش از میلاد، بر سرِ راه معبد زیگورات دوراونتاش معروف به چُغازَنبیلِ شوش؛ در معبرِی دهلیزگون از تاریخ، ما را با حُدَائی[۱] زیبا فراخوانده است! روستایی که محبت، حلم، وفا، صداقت و کرامت از سر و روی، کوچک و بزرگشان و زن و مردشان میبارد.
من و دوستانم دکتر حسن حمدی، مهندس سید کمال میرباقری و مهندس جلیل حمیدی و در آغوش پُر مهرِ مهندس گودرز بهرامیان و مهندس یعقوب دارمی، مدیر و معاون جهاد کشاورزی شهرستان شوش و مهندس محمود اورشم، رئیس مرکز جهاد کشاورزی چنانه؛ میهمانِ صادق ابوفهد بدوی و حسین ابوعلی بدوی (جعاوله) شدیم. هیچ توصیفی زیباتر و رساتر از این ابوذیه شاعرِ پُرآوازه و نامدار خوزستانی، ملافاضل سکرانی که بر دیواری در بیت شیخ خماط نقش بسته است؛ در حقِ مردمان این روستا نمیبینم:
هلي جود او فضل یشطر یملهم / نشامه و لا تظن أحد یملهم
هلي ما ناخ بحموله یملهم / نهض بحموله و احمول الأجانب[۲]
و من با سری پر شور، چفیهای بر سر و دشداشهای بر تن، سوار بر شتر عربی یا جمّاز[۳] از این دهلیز تاریخ گذشتم. امروز اضطرابی گوارا و دوستداشتنی را تجربه کردم.
وقتی که به موهای کوهان شتر چنگ انداخته بودم به یاد پیشدرآمدی بر موّال عاشقانهی «لاخبر لا چفیه لاحامض حلو لاشربت» که توسط دکتر فاضل عواد خوانده شده بود؛ افتادم. شاعر در تشبیهی زیبا میسراید:
و تلخترین دردی از عشق که با آن روبرو شدم / در هنگامهای که معشوق نزدیک است و به آن نمیرسم / چون شتر، در صحرا که از فرط تشنگی میمیرد / در حالیکه بر پشتش [ درکوهانش] آب را حمل میکند.[۴] میبینید چقدر پارادکسیکال عدم وصال عاشق و معشوق را توصیف کرده و به شترِ تشنه تشبیه میکند؟! و ما در زمستان یعنی فصل شور و شهوت و مستی شتران به ملاقات آنها رفتیم.
در این فصل؛ شترهای نر، سر به مستی و احیاناً دیوانگی میزنند. در این دوران، ساربانان باید اجازه دهند، شتران به عشقشان برسند وگرنه، آنها از فرط مستی و شهوت، کف بر دهان میآورند و هرچه و هرکه را مانع عشقبازی آنها شوند، از پیش پای خود برمیدارند.
در این هنگام اگر ساربان بیاحتیاطی کند و شتر را با چوب بزند، آن کینه معروف شتری، در نهادش بیدار میشود.
و اما دربارهی حُداء؛ آنگونه که غزالی گفته است: «حُداءگفتن در پس شتران که از عادت عرب بهشمار میرفت، شعرهایی بود که به آوازهای خوش و لحنهای موزون ادا میشد.»[۵] چه میدانم که شاید موسیقی علاوه بر جان انسان بر روح و جان حیوان نیز تأثیر میگذارد و آنها را به بروز رفتار خاصی وامیدارد.
چنانکه قزوینی در خاصیت و تأثیر اعجابانگیز موسیقی گفته است: «همچنان که نفوس انسانی از غنا متأثر است، نفوس حیوان نیز، زیراکه چون خواهند فیل را با آواز غنا و آواز دف، مشغول کنند؛ آنگاه خیال او را حفظ کنند و شتران در شبهای تاریک چون آواز غنا بشنوند، خوش بروند.»[۶]
ساربانان نوای خوش حُداءخوانی را برای کنترل سرعت حرکت این حیوان بهکار میگرفتند؛ چنانکه غزالی در روایتی از پیامبر اکرم (ص) نقل میکند، این حُداءخوانان بودند که سرعت حرکت شتران را در اختیار داشتند.
متن روایت بدین شرح است: «انس گفت که برای پیغمبر (ص) در سفر، اُشتربان را بهخواند شعر براندندی، انجشه اشتران زنان را حُداء میخواند و براء بن مالک اُشتران مردان را. پس پیامبر (ص) گفت: ای انجشه اُشتران زنان را آهستهتر ران.»[۷]
این همان حیوانی است که واحد شمارشش چون انسان و نخل «نفر» است! و این نفر را نباید به چوب راند و یا فراخواند و پراکند؛ که شایسته است به آواز خوش و موزون خوانند و بِرانند. و من در این جستجو، دل در گرو حداءخوانیْ در روستای بیت شیخ خماط بودم تا به آخرین بازماندههای حُداءخوانان خوزستانی رسیدم.
پیرمردی خوشقریحه و الحان بهنام حاج عبود الطربوش بدوی که متاسفانه بیمار است و لکن به احترام ما، در محفلمان حاضر شد و این از عادتهای شگفتانگیز میهماننوازی عرب از نوع بدوی است که حتی در حال بیماری، منزلت میهمان را قدر میدانند و اسباب آسایش و خوشی او را فراهم میکنند و حاج عبود الطربوش بدوی برای ما حُداء زیبایی خواند. و من در مضمون و موسیقی حُداء او اشکِ شوق ریختم!
خدایا از مخلوقاتت به تو پناه میبرم از اینکه وارد حوزهی ممنوعه عشق و آواز و موسیقی شدم!!!
از آن روزی که ما را آفریدی / به غیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چارت / زمو بگذر شتر دیدی ندیدی![۸]