شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۸۹۸۹
تاریخ انتشار: ۱۵ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۳:۰۷
به هر کجای این شهر نگاه کنید غم فاجعه متروپل در چهره افراد مشاهده می‌شود. خیابان‌ امیری و کوچه پس کوچه‌های آن پس از آن حادثه غم بار، شب و روز نمی‌شناسند هر چه به خیابان منتهی به متروپل نزدیک‌تر شوید حس ناخوشایند بیشتری به روح آدم چنگ می‌زند.
شوشان - عاطفه جوادی :
روایت  عمو فوزی، رامین، شیرین، ملیکا و الباقی که در متروپل جاودانه شدند
عمو فوزی، رامین، شیرین، مریم، ملیکا و ... افرادی هستند که در اثر ریزش آوار متروپل آبادان جاودانه شدند اما روایت هر کدامشان قلب آدم را مچاله ‌می‌کند.
نهمین روز از حادثه تلخ ریزش ساختمان متروپل در خیابان امیری می‌‎گذرد، نیروهای امدادی و عملیاتی روی خرابه‌های متروپل که تقریبا بخشی از آن آواربرداری شده همچنان در تکاپو برای یافتن نشانه و اثری از مفقودین حادثه هستند.

به هر کجای این شهر نگاه کنید غم فاجعه متروپل در چهره افراد مشاهده می‌شود. خیابان‌ امیری و کوچه پس کوچه‌های آن پس از آن حادثه غم بار، شب و روز نمی‌شناسند هر چه به خیابان منتهی به متروپل نزدیک‌تر شوید حس ناخوشایند  بیشتری به روح آدم چنگ می‌زند.

ناله‌های  افراد که آمیخته با صدای ماشین آلات در حال آواربرداری است سمفونی مردگانی برای خودش راه انداخته که هر لحظه همچون پتکی بر سر آدمی فرو می‌آید.

بنا بر آمارهای اعلام شده از سوی مسئولان متولی تاکنون پیکر ۳۴ نفر از زیر آوار متروپل بیرون کشیده شده است  پیکرهایی که هر کدام، این روزها به روایت‌های خاص، شنیدنی و البته دردناکی تبدیل شده‌اند، روایت‌ آدم‌های متروپل مثل داستان‌های هزار و یک شب و یکی بود یکی نبود مادربزرگ‌ها روی زبان‌ها افتاده است.

کافه مری
کافه مری نخسین داستانی بود که پس از خرابی متروپل دست به دست در فضای مجازی چرخید، کافه‌ای کوچک در دل ساختمانی پر زرق و برق که با هزار امید و آرزوی رامین و مریم به کافه  تبدیل شد. صفحه اینستاگرام کافه با این که صاحبانش را از دست داده است اما هنوز دنبال کننده‌های خودش را دارد و به آن افزوده می‌شود. حتی هنوز از روی خرابه‌های متروپل در کوچه تنگ و باریک آن می‌توان شور و شوق کافه‌دار شدن رامین و مریم را حس کرد. آن‌ها حدودا پنج ماه پیش این کافه را راه‌اندازی کردند، کلیپ افتتاحیه کافه با حضور  مریم و رامین و شیرین خواهر رامین همچنان در حال نشر در فضای مجازی است حضور مالک متروپل در جشن راه اندازی کافه در کنار قربانیان حادثه خودنمایی می‌کند.

جسد رامین و شیرین پس از روزها تلاش نیروهای امدادی و عملیاتی پیدا می‎‌شود و داستان کافه مری قبل از شروع زندگی مشترک شیرین با همسرش که قرار بود در خرداد ماه عروس شود به پایان می‌رسد. زندگی رامین ، مریم، شیرین و کافه کوچکشان به اندازه سر کشیدن یک فنجان قهوه کوتاه بود و تلخ.

 آغوش ماندگار عمو فوزی
بعضی آدم‌ها هیچگاه مال خودشان نبوده‌اند و تمام زندگیشان وقف دیگران می‌شود، عمو فوزی به نظر می‌رسد از این دسته از آدم‌ها بوده است. او حتی لحظه فرار هم وقت نکرد یاد خودش باشد، هر چند تلخ است اما محکوم به باور هستیم. نیروهای امدادی می‌گویند او را وقتی که فرزندش را در آغوش کشیده زیر خروارها آوار و در هشتمین روز از حادثه پیدا کرده‌اند.

عمو فوزیِ داستان متروپل، روز حادثه مثل هر روز به بستنی فروشی می‌رود عرفان و آرین ۲ پسر فوزی و حمیدرضا برادرزاده فوزی نیز روز حادثه در بستنی فروشی بوده‌اند. آن‌ها عاشق کارشان بودند بوی عطر بستنی وانیلی و حس خنکی بستنی، در یک روز گرم در آبادان و در ساعت ۱۲:۴۰ دقیقه به ناگاه نه فقط روی سر خانواده جلیلیان بلکه روی سر یک شهر خراب شد.

ندا جلیلیان همسر عمو فوزی، اکنون کنار قاب عکس عزیزانش به تنهایی ناگهانیش فکر می‌کند. مدام با خودش می‌گوید مگر می‌شود آدم یک شبه اینقدر تنها شود. خیلی از مسئولان کشوری این روزها برای همدردی با او به دیدارش رفته‌اند عکس‌های عزیزانش را نشان می‌دهد و با صدایی گرفته از آن‌ها می خواهد که نگذارند خون آن‌ها پایمال شود.

میترا، ملیکا و سایبانی که آوار شد
خانواده صالحیان اهل سربندر خوزستان هستند، آن‎ها ۲ دختر نوجوان به نام‌های ملیکا و میترا دارند. صبح روز حادثه ملیکا و میترا به همراه مادر و عمه خود برای انجام کارهای درمانی به خیابان امیری می‌آیند. کارشان که تمام می‌شود مادر به داروخانه‌ای در همان حوالی می‌رود. عمه ۲۷ ساله که فرزند چهار ماهه خود را  در خانه گذاشته است دست میلیکا و میترا را می‌گیرد و به سمت بستنی فروشی جلیلیان می‌روند تا زیر سایه سایبان کمی خنک شوند. اما ناگهان تمام سنگینی متروپل رو شانه‌های نحیف آن‌ها خالی می‌شود.

مادر هاج و واج می‌ماند. زبانش قفل می‌شود. تمام هستی‌اش را زیر بتن‌های متروپل از دست می‎دهد. مدام  در دلش ای کاش‌هایی را زمزمه می‌کند؛ ای کاش نمی‌آمدیم، ای کاش با خودم آن‌ها را به داروخانه می‌بردم، خدایا ای کاش هوا گرم نبود....

امضاهایی که بلای جان صاحبش شد

ساعت ۱۲:۴۰ دقیقه روز دوشنبه دوم خرداد ماه ۱۴۰۱  یک شهر به دنبال حسین عبدالباقی می‌گردند. عبدالباقی مالک ساختمان متروپل است. او  مدیرعامل و رئیس هیات‌مدیره هلدینگ عبدالباقی که یک شرکت خانوادگی ساخت برج‌های مسکونی و اداری، انبوه‌سازی و شهرک‌سازی است بود . بازار سنتی فیدوس، شهرک خودرویی آبادان و مجتمع تجاری الماس الوند از جمله پروژه‌هایی است که این شرکت ساخته و برج شماره ۲ ساختمان متروپل آبادان که در خرداد ۱۴۰۱ فروریخت نیز در میان پروژه‌های در دست ساخت این شرکت بود. ساختمان شماره یک ساختمان متروپل آبادان سال ۱۳۹۹ افتتاح و بهره‌برداری شده بود.

یک روز بعد از حادثه خبر ها حاکی از پیدا شدن جنازه غیرقابل تشخیصی منتشر شد خانواده عبدالباقی جنازه را تایید کردند چندی بعد نیز هویت وی در پزشکی قانونی و پس از آزمایش ژنتیک مورد تایید رسمی قرار گرفت.

پس از این اتفاق منابع رسمی به وجود تخلفات گسترده در ساخت متروپل اشاره کردند و امضاهای غیرقانونی که حسین عبدالباقی برای داشتن برج دوقلوی متروپل دریافت کرده است؛ امضاهایی که بلای جان خودش شد و آوار متروپل را روی سرش خراب کرد.

اُم‌عباس و یک اشتباه قشنگ
بعضی اشتباهات گاهی سبب خیر می‌شوند مثل آدرس اشتباهی که روز دوم خرداد اُم عباس به راننده تاکسی می‌دهد و به جای خیابان "امیری" سر از منطقه "لین یک" آبادان در می‌آورد. گفتگو با اُم عباس تنها مصاحبه کمتر ناخوشایندی بود که طی چند روز گذشته می‌توان به آن اشاره کرد.

اُم عباس می‌گوید: من اهل روستای صَنگوری هستم آن روز قصد داشتم به دکتر بروم. هوا گرم بود و من خسته بودم. به راننده تاکسی آدرس را اشتباه گفتم. دوباره تصمیم گرفتم به خیابان امیری برگردم وقتی رسیدم ربع ساعت از ریزش ساختمان گذشته بود. هنوز هم نمی‌دانم چه باید بگویم خیلی عجیب بود. الان هم آمده‌ام تا به امدادگران، مردم و خبرنگاران کمک کنم؛ برایشان نان پخته‌ام و با خرما آورده‌ام، همه این ها مثل بچه‌ها و نوه‌های من هستند. من کسی را در این حادثه از دست ندادم و خداوند عمری دوباره به من بخشید  اما کسانی که فوت کردند همشهریان من هستند و برایشان خیلی ناراحتم. خدا به خانواده‌هایشان صبر بدهد.

 عینی خویه
کمی دورتر از محل حادثه، کنار حجله‌های عزاداری که برای درگذشتگان حادثه برپا شده است، نوایی غم‌انگیز فضا را پرکرده است. در حالی که تعداد زیادی دایره‌وار گرد هم آمده اند یک نفر میدان دار بلند فریاد میزند و جملات کوتاهی را بر زبان جاری می‌کند و مابقی بلند پاسخ می‌دهند "عینی خویه".

عینی خویه یک عبارت عربی و نوعی قربان صدقه رفتن است عینی به معنای چشمانم و خویه به معنای برادر است. با همین دو کلمه برای خودشان روضه می‌گیرند. مردم کنارشان گریه‌ می‌کنند.

 این داستان ادامه دارد...
جنازه‌های زیادی زیر آوار متروپل هستند و هنوز خانواده‌های زیادی چشم انتظار اثری از عزیزانشان در خیابان متروپل هستند. وقتی وارد خیابان امیری شوید،  متوجه می شوید که چقدر قلم و زبان برای تعریف آنچه در صحنه است کم می‌آورد از مردمی که بی دریغ در کنار امدادگران تلاش می‌کنند تا خبرنگاران و عکاسانی که هر لحظه در تلاش برای انعکاس جدیدترین اخبار و صحنه‌ها هستند.   

روایت متروپل هنوز تمام نشده است. این‌ها فقط بخش کوچکی از داستان ساختمان متروپل هستند. اسامی جانباختگان و مفقودین این حادثه هر کدامشان قصه‌ای متفاوت دارد و ما هنوز خیلی چیزها درباره متروپل را نمی‌دانیم. شاید ماجراهای زیادی از حادثه متروپل از فسادهای صورت گرفته در ساخت و ساز تا جنازه‌های بی‎نشان، برای همیشه زیر خرابه‌های متروپل دفن شود البته شاید.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار