شوشان - دکتر محمدجواد مرمضی / استاد حوزه و دانشگاه و وکیل دادگستری :
در سال ۱۷۷۴ اگوست لوئی شانزدهم بعنوان شاه در فرانسه بسلطنت رسید او یکی از اعضای خانواده بوربون ها بود که قرن ها بعنوان یک خانواده سلطنتی شناخته می شدند و حدود دو قرن بود پادشاهی فرانسه را بر عهده داشتند در واقع این مدت زمان طولانی پادشاهی باعث شده بود که لوئی شانزدهم حس کند یک حق الهی برای پادشاهی بر فرانسه دارد این حق الهی بر پادشاهی فقط مربوط به فرانسه نمی شد اکثر پادشاهان کشورهای اروپائی یک چنین حسی داشتند که خداوند این حق را به آنها داده است این حق در دوران لوئی چهاردهم یعنی جد لوئی شانزدهم به اوج خودش رسیده بود لوئی چهاردهم از همین حق الهی پادشاهی نهایت سوءاستفاده ها را می کرد مالیات های گزاف می گرفت و بسیار به مردم فرانسه ظلم می کرد لوئی پانزدهم مقداری بهتر بود ولی بسیار ولخرج بود لوئی پانزدهم در یک جنگ هفت ساله با بریتانیا تمام مستعمرات فرانسه در کانادا و هند را از دست داد این ولخرجی ها و جنگ های بی نتیجه باعث شده بود وضعیت اقتصادی در فرانسه بسیار وخیم بشود و مردم اصلا اوضاع اقتصادی خوبی نداشتند.
_ لوئی شانزدهم و ماری انتوانیت ، لوئی شانزدهم پادشاه محبوبی در بین فرانسویها بود ولی تقریبا همه از همسر وملکه اش یعنی ماری انتوانت نفرت داشتند ایشان دختر ملکه قدرتمند اتریش بود از آنجایی که اتریش و فرانسه دشمن دیرینه هم بودند مردم خیلی از این ملکه خوششان نمی آمد و آن را زن اتریشی خطاب می کردند ماریا انتوانت زنی بسیار زیبا و پر انرژی بود علاقه زیادی به هنر بالاخص به تئاتر داشت در طول حیاتش تئاترهای زیادی را روی صحنه آورده بود نقش اول این تئاترها کسی نبود جز خود ماری آنتوانت است ایشان اخلاق بدی هم داشت و بسیار ولخرج بود بخشی از بحران های اقتصادی آن روزهای فرانسه همین ولخرحی های ماریا آنتوانت بود زمانی که لوئی شانزدهم سلطنت را بدست گرفت نظامی حاکم بود که امروزه به آن نظام کهنه گفته می شود در این نظام جامعه به سه طبقه یا به سه گروه تقسیم می شد.
- طبقه اول ، یک طبقه مذهبی بود طبقه کشیشان و اسقف ها ، در آنزمان با آنکه فقط صد هزار کشیش در فرانسه وجود داشت اما کلیسا مالک بیش از ۱۰ درصد زمین های فرانسه بود
- طبقه دوم ، طبقه اشراف و نجیب زادگان ، همه اشراف ثروتمند نبودند اما اوضاعشان از اکثریت جامعه بهتر بود اشرافیت ارثی بود و برای اشرافی بودن یک فرد باید یک خانواده اشرافی می داشت
- طبقه سوم ، این طبقه از سایر افراد جامعه تشکیل می شد کسانی که نه عضو روحانیت و نه عضو اشراف بودندمثل دهقانان و کارگران شهری و همچنین طبقه بورژوازی ، بد نیست توضیحی در باره طبقه بورژوازی بدهیم این طبقه تقریبا وضع مالی نسبتا خوبی داشته است ولی قدرت سیاسی نداشت روحانی و اشراف نبودند اما بازرگان بودند مغازه دار بودند افرادتحصیل کرده بودند مثل حقوقدان ها و پزشکان ، اینها طبقه بورژوازی می شدند افرادی که درآمد خوبی داشتند و نیاز نبود مثل کارگران شهری دست به کارهای دستی سنگین بزنند
- سلسله مراتب اجتماعی ، طبقه برژوازی تلاش خیلی زیادی می کرد که امتیاز طبقه اشراف را خریداری کند اکثر پست های دولتی و نظامی در انحصار طبقه اشراف بود از آن طرف طبقه اشراف نیاز نبود مالیات پرداخت کنند بسیار به حکومت نزدیک بودند بهمین دلیل طبقه بورژوازی تلاش می کرد یک جابجائی صورت بگیرد و بیاید جای اشراف قرار بگیرد ، بدترین وضعیت را دهقانان و کارگران شهری داشتند بزور حتی می توانستند شکم زن و بچه هایشان سیر کنند نکته جالب اینجاست که بیشترین مالیاتی هم بر دوش همین دهقانان و کارگران شهری بود طبقه اشراف تقربیا هیچ فایده ای برای حامعه نداشت و بیشتر نقش زینتی داشت طبقه پایین جامعه بر روی زمین های اشراف کار می کردند و اشراف با پول های کلانشان به تفریح و عیش و نوش می پرداختند به این نظام ، نظام فئودالی گفته می شد توماس جیفرسون سومین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا قبل از اینکه رئیس جمهور شود در سال ۱۷۸۵ به سفارت در فرانسه منصوب شده بود او فرانسه قرن هیجدهم اینطور توصیف می کند "در فرانسه بالغ بر ۲۰ میلیون نفر زندگی می کنند که زندگی ۱۹ میلیون نفر آنها از زندگی فقیرترین فرد در ایالات متحده بدتر و نفرین شده تر است "طبقه دهقانان و کارگران علاوه بر مالیات هائی که به حکومت می دادند و وضع مالی بدی هم که داشتند ناچار بودند ۱۰ درصد از در آمد سالیانه شان به کلیسا بدهند ، اما اوضاع و احوال روحانیون چطور بود اختلاف در طبقه روحانیت هم شکل گرفته بود اکثر روحانیون جامعه فرانسه فقیر بودند فقط آن دسته از روحانیونی که از طبقه اشراف بودند آنها ثروتمند بودند و آنها می توانستند ۱۰ در صد مالیات دریافت کنند اما با وجود این حرفها همچنان کلیسا خیلی قدرتمند بود و از پرداخت مالیات معاف بود
- فیلسوفان عصر روشنگری ، در این دوران فیلسوفان عصر روشنگری ظهور کردند یکی از این افراد ولتر نام داشت ولتر به انگلیس تبعید کردند هنگامی که به انگلستان رفت در این کشور با تفکرات آزادیخواهانه آشنا شد مثل عدالت اجتماعی ، برابری حقوق زن و مرد ، آزادی های اجتماعی ، این تفکرات گرفت و به فرانسه برگشت تمامی این تفکرات آزادی خواهانه برای مردم فرانسه توضیح داد با توجه به خشم گسترده اکثریت مردم نسبت به جامعه آن روز های فرانسه این تفکرات آزادی خواهانه بسرعت در بین طبقات تحصیل کرده و روشنفکران فرانسه رواج پیدا کرد اما با این حال ولتر معتقد بود جامعه فرانسه هنوز آماده گی آزادی کامل و دمکراسی نداردو اعتقاد داشت پادشاهی مشروط برای فرانسه بهتر از دمکراسی است در دهه ۱۷۸۰ در فرانسه نارضایتی تقریبا در بین همه اقشار جامعه دیده می شد هر فردی از هر طبقه ای دلیلی برای انقلاب داشت اشراف دوست داشتند پادشاهی مطلق کنار گذاشته شود چون با پادشاهی مشروط ، آنها هم می توانستند نقشی در اداره کشور داشته باشند بورژوازها می دیدند با آنکه بیشتر اقتصاد جامعه بر شانه آنهاست اما نمی توانند پست مهم دولتی بدست بیاورند طبقه دهقانان وکارگران هم بدلیل اوضاع مالی وحشتناک حتی از عهده مخارج روز مره شان نمی آمدند با این حال هیچکس نمی توانست وقوع یک انقلاب بزرگ پیش بینی را کند بگفته آلکسی دوتو کوی "هیچگاه رخدادی چنین گریز ناپذیر و در عین حال کاملا پیش بینی نشده وجود نداشت "
- طوفانی در راه ، در قرن هیجدهم میلادی جمعیت فرانسه بیکباره رشد کرد از آنطرف وضع اقتصادی هم خیلی وخیم شده بود علت اصلی هم به ولخرجی های پدر و پدر بزرگ لوئی شانزدهم برمی گردد نارضایتی ها زیاد شده بود لوئی شانزدهم فهمیده بود که اگر دست به اصلاحات نزند سلطنتش سرنگون می شود اولین کاری که کرد چندتا از همین وزرای اقتصادیش جابجا کرد خیلیها برکنار و عده ای حایگزین آنها کرد ولی دید که این قضایا انگار هیچ تاثیری در اقتصاد جامعه ندارد در نهایت گفت که باید همان ضربه نهائی بزنم و همان کار در نهایت انجام بدهم و آن گرفتن مالیات از دو طبقه بالاتر ، یعنی روحانیون و اشراف اما اصلاحات نیاز به موافقت پارلمان بود لوئی خوب می دانست که نمایندگان پارلمان که خودشان از روحانیون و اشراف هستند احتمالا با اصلاحات جدید مخالفت می کنند بهمین دلیل در ۲۲ فوریه ۱۷۸۷ مجلس بزرگان در ورسای فراخواند مجلسی که متشکل از ۱۴۴ اشراف و اسقف هائی که دستچین شاه بودند اما آنها هم با اصلاحات مالیاتی لوئی مخالفت کردند آنها اعلام کردند باید مجلس عمومی طبقاتی تشکیل شود و آن مجلس در باره بحران مالی تصمیم گیری کند اما مجلس عمومی طبقاتی چه مجلسی بود مجلسی بود که تمام طبقات مردم در آن نماینده داشته باشند حتی طبقه کارگران و دهقانان یعنی طبقه سوم هم می توانستند در محلس نماینده داشته باشند ۱۷۵ سال بود از زمان لوئی سیزدهم این مجلس تشکیل نشده بود لوئی شانزدهم می دانست اگر این مجلس تشکیل بشود سلطنتش مطلقه نخواهد بود پس سلطنتش بخطر می افتد بهمین دلیل اجازه برگزاری این مجلس نداد و تمامی پارلمان ها را منحل کرد دست به اعمال زور زد و بسیاری از نمایندگان سرشناس فرانسه را دستگیر و راهی زندان کرد اشراف از این حرکت خشمگین شدند آنها با طبقه سوم بر ضد شاه متحد شدند و دست به اعتراض های بزرگ در همه شهر های فرانسه زدند در نهایت شاه تسلیم به اتحاد مردم و اشراف شد و همه پارلمانها بر گرداند همچنین با تشکیل مجلس عمومی طبقاتی موافقت کرد اشراف پیروز شدند توانستند شاه را شکست بدهند فکر می کردند که با مردم هم متحد شدند اما این را نمی دانستند که چه نیروی قدرتمندی را در جامعه رها کردند مردم آن دوران بسیار ناراضی و گرسنه بودند خیلی از این شلوغی ها شکل گرفته بود اشراف به اهداف خودشان رسیدند ولی شلوغی ها نخوابیده بود همچنان در شهر های مختلف فقرا دست به اعتراضات گسترده زده بودند در همین دوران قحطی نان هم اتفاق افتاد نانی برای خوردن پیدا نمی شد فقرا احساس کردند که نان توسط اشراف احتکار شده است و به همین دلیل خیلی از این اعتراضات بر علیه اشراف صورت گرفته بود در این دوران و در این آشفتگی ها بودکه مجلس عمومی طبقاتی قصد داشت بعد از ۱۷۵ سال جلسه خودش را تشکیل بدهد
- آغاز انقلاب ، در دوم می سال ۱۷۸۹ میلادی شاه دستور داد نمایندگان مجلس عمومی طبقاتی به تالار آیینه کاخ ورسای بیایند همه چیز خوب بنظر میرسید و گویا قرار بود این مجلس تشکیل بشود ولی همین مجلس عمومی طبقاتی یک مشکل خیلی بزرگی داشت و آن این بود که این مجلس تعداد نمایندگان هر طبقه اش با تعداد نمایندگان طبقه دیگر برابر بود با یک مثال راحت تر می توانیم بفهمیم که داستان از چه قرار است مثلا در نظر بگیرید ۱۹ میلیون نفر از ۲۰ میلیون نفر فرانسه فقیر بودندو فقط ۱۰۰ هزار نفر عضو جامعه روحانیت بودند اما تعداد نمایندگان جامعه روحانیت با تعداد نمایندگان جامعه اشراف (که همین ها حداقل می شده بودند ) با تعداد نمایندگان ۱۹ میلیون نفر یکی بودند در این حال رای گیری به چه صورت بود یک قانونی در مجلس می آوردند و اگر دوتا از سه رای را می آورد آن قانون تصویب می شد کاملا مشخص بود که روحانیون و اشراف با هم رایشان را یک کاسه می کردند و هر قانونی که بنفع خودشان بود را بتصویب می رساندند مردم معترض همین چیزها را فهمیدند گفتند اینطوری نمی شود با اینکه ما فکر می کنیم که نماینده ای در مجلس داریم اما گویا تا آن عدالتی که می خواهیم فاصله زیادی وجود دارد اعتراضات دوباره شکل گرفت این بار جبهه اعتراضات عوض شد تا قبل از این اشراف با سلطنت مشکل داشتند اما این بار مردم علیه همه این ها قیام کرده بودند این بار قیام مردم علیه روحانیت ، علیه سلطنت ، و علیه طبقه اشراف شدند ، همه جا صحبت از سیاست بود و عملا طبقه سوم در مقابل دو طبقه بالائی قرار گرفت یکی از مخالفان که تاثیر زیادی در روند اعتراضات داشت یک کشیش بنام ایمانوئل جوزف سییس بود سییس جزوه ای بنام طبقه سوم چیست منتشر کرد روشی روی کار آورد که با این روش رای گیری دو طبقه بالائی نمی توانستند رای شان به طبقه سوم تحمیل کنند در دسامبر ۱۷۸۸ شاه تسلیم خواسته مردم شد و قرار شد تعداد نمایندگان طبقه سوم با مجموع تعداد نمایندگان دو طبقه دیگر برابر باشند رای گیری برای انتخاب نمایندگان مردم برگزار شد هرسه طبقه خواستار برکناری سلطنت مطلق و تبدیل آن به سلطنت مشروطه بودند هر سه طبقه از آزادی بیان و آزادی مطبوعات حمایت می کردند اما روحانیون مخالف آزادی مذهب بودند از طرفی اشراف می خواستند حق انحصاری آنها برای درجات بالای ارتش وپست های رد بالای دولتی محفوظ بماند مردم هم خواستار حذف دریافت ۱۰ درصدی در آمد شان به کلیسا بودند سه شنبه ۵ می ۱۷۸۹ نمایندگان سه طبقه در مجلسی رسمی در ورسای دور هم جمع شدند اما جلسه به هیچ نتیجه ای نرسید و مجلس به بن بست خورد سییس نتوانست که این شرایط تحمل کند از طبقه سوم خواست که بی خیال دو طبقه دیگر و نمایندگانش بشوند از مردم خواست شما که اکثریت جامعه هستید خودتان را نماینده تمام جامعه فرانسه در نظر بگیرید و این بار شما از نمایندگان دو طبقه دیگر دعوت کنید که بحضور بیایند و یک مجلسی تشکیل بدهند این راهکارهای سییس نتیجه بخش بود و مجلس از بن بست خارج شد یک اتفاق دیگری هم که در آن دوران اتفاق افتاد این بود که ۱۹ نفر از روحانیونی که از طبقه پایبن تر بودند و وضع مالی خوبی نداشتند پشت مردم در آمدند و از مردم حمایت کردند این ۱۹ نفر روحانی با روحانیون و اسقف های طبقه اشراف مشکلات زیادی داشتند در ۱۵ ژوئن سییس پیشنهاد داد نمایندگان کار بر روی قانون اساسی جدید را شروع کنند سییس مجلس عمومی طبقاتی را کنار گذاشت و مجلس ، مجلس رسمی اعلام کرد در ۱۷ ژوئن نام مجلس جدید را مجلس ملی گذاشتند در ۱۹ ژوئن روحانیون و اشراف برای مخالفت با مجلس ملی بیانیه صادر کردند پذیرش مجلس جدید بمعنای پایان امتیازات اشراف ، روحانیون ، و حتی شخص شاه بود شاه تصمیم به مقابله گرفت و دستور داد سالنی که نمایندگان طبقه سوم در آن جمع می شوند بسته بشود
- سوگند زمین تنیس ،در صبح ۲۰ ژوئن وقتی نمایندگان برای تشکیل جلسه به سالن همیشگی رفتند فهمیدند که درب سالن بر روی آنها بسته شده است کونت دو میرابو نجیب زاده ای که شدیدا مخالف استبداد بود و از طرف طبقه سوم به نمایندگی مجلس انتخاب شده بود میرابو با دیدن درب های بسته تالار حاضر به تسلیم نشد آن جلسه را به زمین تنس سلطنتی که در کاخ ورسای بود برد در آنجا همه نمایندگان بجز یک نفر سوگند معروف سالن تنیس ادا آوردند طبق این سوگند نمایندگان با هم پیمان بستند که تا پایان پیش نویس قانون اساسی پراکنده نشوند در نهایت شاه که همه تلاشش کرده بود که این مجلس را نپذیرد دید راه به جائی ندارد شاه شکست را پذیرفت و مجلس هم برگزار شد آن روش قدیمی رای گیری کنار گذاشته شد و روش رای گیری سییس مورد نظر قرار گرفت روشی که امروز در خیلی از کشور های اروپائی دارد برگزار می شود شاه شکست خورده بود و طبقه سوم حرفش را بکرسی نشانده بود اصلاحات گسترده داشت انجام می شد اما همه آنها خیلی دیر انجام شده بودند انقلاب آغاز شده بود
- به سمت باستیل ، در ژوئن ۱۷۸۹ طبقه سوم بخواسته اش رسیده بود و مجلس ملی تشکیل شد ولی مردم هنوز گرسنه بودند شاه که می ترسید مجلس ملی کنترل امور را از دستش خارج کند تمام سربازانش را از مرزها فراخواند و به حومه پاریس آورد خطر انحلال مجلس توسط ارتش بسیار بالا بود اشراف از شاه خواسته بودند ژاک نیکر وزیر دارائی کشور را برکنار کند تا طرح مالیات دادن اشراف کنار گذاشته بشود ولی مردم خواهان ماندن نیکر بودند در نهایت تحت فشار اشراف شاه نیکر را برکنار کرد در آن زمان در فرانسه احزاب و گروههای سیاسی متعددی شکل گرفته بود یکی از آنها ژاکوبنها بودند در ۱۲ جولای ۱۷۸۹ کامی بولند یکی از اعضای ژاکوبنها وقتی خبر برکناری نیکر و فراخوانی ارتش و محاصره پاریس را شنید بسرعت گروهی جمع کرد و با صدای بلند فریاد زد" شاه نیکر را برکنار کرد حکومت همین امشب در حال توطئه برای قتل عام میهن پرستان است مسلح شوید ، مسلح شوید " سپس یک ربان سبز به کلاهش زد وگفت بیایید که همین الان یک ربان سبز به کلاهمان بزنیم مردم به هیجان آمدند برگ های درختان کندند و برگ یا هر چیز سبز رنگی که پیدا کردند را به کلاهشان نصب کردند آنها بدنبال سلاح به مغازه و خانه های ثروتمندان حمله کردند و تفنگ ، چاقو ، یا هر چیز بدرد بخور دیگری که می دیدند بر می داشتند انبوه مردم بطرز خطرناکی غیر قابل کنترل شده بود در واکنش به این بحران یک گروه شبه نظامی مردمی برای حفاظت از اموال مردمی تشکیل شد آنها باید از اموال مردم هم در برابر سربازان سلطنتی و هم در برابر انبوه مردم عصبانی حمایت می کردند آنها چون یونیفرمی نداشتند قرار شد علامتی برنگ پاریس یعنی قرمز و آبی به کلاهشان بزننددر روز سه شنبه ۱۴ جولای ۱۷۸۹ هزازان نفر از مردم در محوطه میدان مشق سلطنتی که زرادخانه سپاه بود تجمع کردند و خواهان اسلحه شدند شورشیان حدود ۳۰ هزار اسلحه وچندین توپ بیرون کشیدند اما فشنگ و باروت بسیار کمی پیدا کردند.
داستان چه بود فرماندار از ترس مردم باروت ها به زندان باستیل که برج و باروی بلندی داشت منتقل کرده بودد وقتی مردم فهمیدند که مهمات کجا انباشته شده فریاد زدند" بسوی باستیل " باستیل محل نگهداری زندانیان سیاسی هم بود تا ظهر مردم به باستیل رسیدند و به زندان حمله کردند خبر که در شهر پخش شد صدها نفر از جمله اعضای گارد فرانسه در محل جمع شدند توپ ها را آوردند و باستیل را بمباران کردند نگهبانان باستیل بسمت مردم آتش گشودند با فرو ریختن پل متحرک دوم مردم بداخل زندان سرازیر شدند باقی نگهبانان را کشتند و ۷ زندانی سیاسی را آزاد کردند در مجموع ۱۰۰ شهروند غیر نظامی کشته شد باستیل سقوط کرده بود وقتی در صبح روز ۱۵ جولای لوئی از خواب بیدار شد و خبر سقوط باستیل را شنید طبق معمول پرسید "این شورش است " مقامی که لوئی را بیدار کرده بود پاسخ داد "خیر اعلیحضرت این یک انقلاب است " اعضای خاندان سلطنتی و همچنین نمایندگان مجلس به وحشت افتادند دیدند که خشم مردم غیر قابل کنترل شده است و مردم رو به خونریزی آورده بودند گفتیم که یک گروه مردمی تشکیل شده بود که در پاریس از اموال مردم محافظت کند هیئتی به اسم هیئت گزینش پاریس ، این هیئت از همین شلوغی ها نهایت استفاده را کرد و کنترل پاریس در اختیار گرفت کمیته دائمی تبدیل شد تبدیل شد به کمول پاریس و نیروهای شبه نظامی محلی تبدیل شدند به گارد ملی فرانسه ، شاه مجبور به عقب نشینی شد در ۱۶ جولای شاه نیکر را برگرداند با سقوط باستیل برادر شاه و شمار زیادی از اشراف که از سقوط سلطنت وحشت داشتند به هلند فرار کردند لوئی انقلاب را پذیرفت شاه در ۱۷ جولای در بین مردم حاضر شد و اعلام کرد تمام اصلاحات مردم را می پذیرد مردم فریاد زدند " زنده باد پادشاه " زنده باد پادشاه " اشراف گشور را ترک کرده بودند و فرار نمودند مشاوران و نزدیکان شاه همگی برکنار شدند بنظر می رسید این انقلاب نسبتا بدون خونریزی به پیروزی رسیده و کامل شده اما هیچکس نمی توانست اتفاقاتی را که قرار بود در آینده برای فرانسه رخ بدهد پیش بینی کند
( ادامه دارد )