شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۹۸۰۵
تاریخ انتشار: ۲۹ آذر ۱۴۰۱ - ۲۱:۳۷
شوشان - دکتر محمدجواد مرمضی / استاد حوزه و دانشگاه و وکیل دادگستری : 
 تا قبل‌از این‌که قاجاریه روی کار بیاید کشورها و حکومت‌هایی که در مشرق‌زمین بودند پیشرفته‌تر از کشورهای غربی بودند اما به‌یک‌باره همه‌چیز برعکس شد ظرف مدت کوتاهی کشورهای غربی به‌سرعت نور پیشرفت کردند و کشورهای شرقی هم به همان سرعت نزول کردند و پسرفت کردند به‌قدری این قضیه مشهود بود که در قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی مردمانی که در ایران ، افغانستان و سایر کشورهای مختلف در مشرق‌زمین زندگی می‌کردند یک نگاه به خودشان و یک نگاه به کشورهای خارجی انداختند و دیدند که بالای ۷۰۰ ، ۸۰۰ سال از این کشورهای غربی عقب افتادند و این رقم خیلی سریع اتفاق افتاد که چه اتفاقی رخ داده بود که این‌قدر سریع پیشرفت کردند و ما پسرفت کردیم ؟ برای پیدا کردن جواب این سوال باید یک‌سفری به تاریخ اروپا داشته باشیم ، بین سال‌های ۱۶۵۰ تا ۱۷۸۰ میلادی ، به دوره‌ای که به آن عصر روشنگری گفته می شود

 - ریشه های روشنگری ، همه‌چیز در اروپا از همین دوران آغاز شد ریشه‌های روشنگری در اروپا به سال ۱۳۵۰ میلادی برمی‌گردد به دوره‌ای که به آن رنسانس یا نوزایی گفته می‌شود ولی قبل‌از دوره رنسانس ما در اروپا یک دوره‌ی دیگری داشتیم به اسم قرون وسطی ، قرون وسطی ، از آن دوره‌های عجیب در تاریخ جهان و اروپا بود دوره ای که زندگی مردم و همچنین کل حکومت‌های اروپایی ظرف چندین قرن تغییری نداشت یعنی زندگی مردم در ابتدای قرون وسطی با زندگی‌شان در انتهای قرون وسطی فرق چندانی نداشته است امکانات همان شکلی بود اتفاقات خاصی رخ نداد اما به‌محض این‌که اروپا وارد عصر رنسانس شد خیلی چیزها تغییر کرد مردم اروپا به سمت علم و هنر و فرهنگ تمایل پیدا کردند شروع به مطالعه کردند مخصوصاً به سراغ آثار فیلسوف‌های یونان باستان رفتند ، دوست داشتند جامعه شان را به آن دوران برگردانند در آن دوران جوامع اروپایی متمدن‌تر از دوران قرون وسطی بودند دوست داشتند به آن اوج شکوفایی اروپا برگردند مخصوصاً دورانی که آثار فاخر در یونان باستان ظهور کرده بودند در این اثنا شخصی بنام گوتنبرگ در آلمان یک ماشین چاپ اختراع کرد که می‌توانست در یک ساعت ۲۴۰ صفحه را چاپ کند با اختراع ماشین چاپ به‌سرعت کتاب‌های قدیمی و علوم مرتبط به یونان باستان که سال‌ها در کتابخانه‌ها خاک می‌خوردند دوباره چاپ شدند و در دسترس عموم قرار گرفتند در همین دوره بود که کشتی‌های اروپایی شروع به اکتشاف مناطق جدید کردند همین ملاقات با مناطق جدید در سرزمین‌های دوردست باعث شد اروپایی‌ها بفهمند که قرن‌ها نسبت‌به شرق هیچ پیشرفتی نداشته‌اند مثلاً همین ماشین چاپ که گفتیم گوتنبرگ اختراع کرده بود هنگامی‌که اروپایی‌ها وارد چین شدند دیدند در کشور چین ۴۰۰ سال قبل‌ازگوتنبرگ ماشین چاپ اختراع شده بود به سایر کشورهای شرقی هم از همین راه‌های دریایی رفتند و دیدند این کشورهای شرقی خیلی پیشرفته‌تر از کشورهای اروپایی هستند هم از لحاظ علم ، هم از لحاظ هنر ، از لحاظ ساختمان‌ها ، از لحاظ ارتش ، از هر لحاظ قوی‌ترند اروپایی ها همه دلیل عقب ماندگی شان را انداختند به گردن کلیسای کاتولیک ، چرا !؟ چون آن زمان کلیسای کاتولیک بیشترین قدرت را در اروپا داشت و روی همه جنبه‌های زندگی مردم کنترل داشت به‌همین دلیل بود که در آن دوران اعتراضات نسبت‌به کلیسای کاتولیک شدت گرفت این اعتراضات و شک‌ها نسبت به آموزه های کلیسا تا جایی ادامه پیدا کرد که در سال ۱۵۱۵ یک راهب آلمانی بنام مارتین لوتر علیه سوءاستفاده‌های کلیسا دست به قیام زد اعتراضات مارتین لوتر به یک طغیان بزرگ ختم شد و یک صفحه جدید در تاریخ باز کرد که به آن اصلاح‌گری پروتستان گفته می‌شود ، بین قرن‌های ۱۶ و ۱۷ ، پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها برای خداوند به جنگ با همدیگر پرداختند این جنگ‌ها بسیار از اقتدار کلیسا کم کرد و موجی از شک گرایی را در بین مسیحیان ایجاد کرد به‌سرعت همه به فکر فرو رفتند که چطور ممکن است دو مذهب از یک دین وجود داشته باشند ؟ کدامیک از این دو دارد مسیحیت واقعی را مطرح می‌کند ؟چطور ممکن بود خدا از کلیسائی راضی باشد که دارد تمام مخالفانش را به شدیدترین شکل ممکن شکنجه و قتل‌عام می‌کند ؟ در این دوران ، مردم اروپا به‌طرز بی‌سابقه‌ای نسبت‌به تعالیم کلیسا بدبین شدند 

- انقلاب علمی ، عصر رنسانس و اعتراضات مارتین لوتر قدرت کلیسا را به‌شدت کاهش داد وقتی‌که قدرت کلیسا کاهش پیدا کرد مردم نسبت‌به آموزه‌های کلیسا خیلی شک کردند بعد هم به‌شدت کنجکاو شدند نسبت‌به همه‌چیز ، نسبت‌به هستی ، نسبت‌به اتفاقاتی که می افتاد ، یک آتش کنجکاوی در جوامع اروپایی شعله‌ور شد مردم به‌شدت به‌دنبال پاسخ سؤالاتشان می‌گشتند ولی یک چیزی فهمیده بودند که دیگر داستان مثل قبل نیست ، این‌جوری نیست که پاسخ‌ها در داستان کلیسا باشد کلیسا را عامل پاسخ‌هایشان نمی‌دانستند بدنبال پاسخشان می‌گشتند اما در جاهای دیگری به غیر از کلیسا ، در آن دوران ابزاری مانند میکروسکوپ و تلسکوپ اختراع شدند و به پیشبرد علم کمک فراوانی کردند خیلی زود علوم دیگر هم شروع به رشد کردند و روش‌های جدید علمی شکل گرفتند

- روش تجربه گرائی ، روشی که فرانسیس بیکن فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم آن را به‌طور رسمی مطرح کرده بود یعنی همان روش تجربه‌گرایی و پیدا کردن پاسخ‌ها از طریق مطالعه و تجربه نه رجوع به کلیساها ، همه این‌ها باعث شد موجی از اکتشافات و اختراعات در اروپا آغاز بشود بیکن به پدر مکتب تجربه‌گرایی شهرت دارد

- سرا براک نیوتن ، نیوتن ریاضی‌دان انگلیسی در کتابش اصول ریاضیات که در سال ۱۶۸۷ منتشر شد یک قانون کلی برای جاذبه بین اشیاء کشف کرد که نیوتن معتقد بود این قانون در تمام هستی به‌طور یکسان عمل می‌کند کشف نیوتن بسیاری از مردم را به فکر فرو برد نیوتن فرمولی را کشف کرده بود که یکی از رفتارهای جهان را بطور کامل توصیف می‌کرد این‌جا بود که مردم به خودشان گفتند اگر نیوتن یک قانون ریاضی آورده که بعضی از اصول جهان را دارد با همین قوانین توصیف می‌کند چه‌بسا که کل اصول جهان با قوانین ریاضی و فیزیک نیوتن توصیف بشوند و تمامی گفته‌های کشیش‌ها در کلیساها اشتباه باشند

- عقاید جان لاک ، جان لاک فیلسوف انگلیسی ، که از پیروان مکتب تجربه‌گرایی بود تفکراتی را بنا کرد که شالوده اصلی روشنگری شد جان لاک چه می‌گفت ؟ جان لاک می‌گفت انسان‌ها دارای عقل و تفکر هستند قبل از اینکه به یک فردی رجوع کنند بهتر است که اول به عقل و تفکر خودشان رجوع کنند و راجع به هرچیزی فکر کنند از آن طرف اعتقاد داشت که مردم جامعه نسبت‌به جامعه حق دارند یکسری حقوقی برای هر فردی در جامعه باید در نظر بگیریم و مردم هر جامعه‌ای با همدیگر برابر هستند هیچ کسی نسبت به دیگری برتری ندارد اینها باید حق و حقوقی داشته باشند و مثل یک برده با آنها برخورد نشود

- لیبرالیسم کلاسیک ، جان لاک همچنین برای حکومت‌های اروپایی یک نمونه آورد یک ایده ای آورد که امروزه به آن لیبرالیسم گفته می شود البته لیبرالیسمی که جان لاک آورد بعداً خیلی زیاد دست‌خوش تغییر شد لیبرالیسم جان لاک به لیبرالیسم کلاسیک معروف است چون بعداً سیستم لیبرالیسم در کشورهای مختلف و در طول تاریخ تغییرات زیادی بخودش دید ولی این سیستمی که جان لاک آورده بود به فرد در اجتماع خیلی اهمیت می‌دهد و اعتقاد داشت که قوانین اجتماعی باید به وجود بیایند و باید به افراد جامعه خیلی توجه کنیم ازاین‌به‌بعد بسیاری از فیلسوف‌ها شروع به ارائه‌ی نظریه‌هایی کردند که باعث شد تمام باور های انسان دوباره مورد آزمایش قرار بگیرند

- فیلسوفان عقل گرا ، مهم‌ترین فیلسوفان این عصر رنه دکارت ، جرج بارکلی ، دیوید هیوم ، و بسیاری دیگر از تجربه گرایان انگلیسی بودند اما این تجربه‌گرایان عقل را معیار راستین همه‌چیز می‌دانستند

- انقلاب شکوهمند انگلستان ، نتیجه تحقیقات جان لاک ، نیوتون و سایر فیلسوفان قرن هفدهم سریع در انگلیس بروز کرد در انگلستان و در نظام سیاسیش یک شکوفایی عجیبی اتفاق افتاد ، چه اتفاقی افتاد ؟ در انگلستان یک انقلاب بزرگ رخداد ، انقلابی موسوم به انقلاب شکوهمند انگلستان ، اما این انقلاب چه انقلابی بود ؟ در سال ۱۶۶۸ شاه جیمز دوم پادشاه کاتولیک و نه‌چندان محبوب از انگلستان فرار کرد و پارلمان کشور دو پروتستان به نام‌های شاه ویلیام سوم و ملکه ماری دوم رو جانشینش کردند این انتقال قدرت بدون هیچ‌گونه خون‌ریزی و خشونتی اتفاق افتاده بود پادشاهی همچنان در انگلیس سر جایش بود اما این پادشاه با پادشاه قبلی فرق داشت پارلمان روی کار آمده بود و قدرت‌ها و اختیارات پادشاه را محدود می‌کرد مردم جامعه قانون داشتند تمامی افراد جامعه در برابر قانون با هم برابر بودند یک سری حق و حقوقی هم به مردمان جامعه داده می‌شد پادشاه دیگر نمی‌توانست هر کاری که دلش بخواهد را انجام بدهد بلکه باید از پارلمان هم نظرخواهی می‌کرد این‌ها باید با هم‌دیگر به توافق می‌رسیدند و یک قانونی را که به نفع جامعه باشد به اجرا درمی‌آوردند از طرفی دیگرقبلاً گفته می‌شد که پادشاه یک حق الهی از جانب خداوند دارد این حق الهی هم از پادشاه گرفته شده بود و پارلمان گفته بود هیچ پادشاهی نباید یک چنین ادعایی بکند یک سری آزادی هایی به‌وجودآمده بود و صحبت از یک سری آزادی هایی می‌شد که قبلا در جوامع اروپایی حرفش هم به میان نمی‌آمد مثل آزادی بیان ، آزادی رسانه ، آزادی مذهب ، یک چنین اتفاقاتی در آن دوران در انگلستان رخ داده بود خبر که به سایر کشورهای اروپایی رسید همه شوکه شدند که انگلستان چه جهش عظیمی داشته ، چون مشابهش در کشورهای دیگر رخ نداده بود مخصوصاً در بین اقشار ضعیف در جامعه همچنان مردم ناراضی بودند آنها وقتی انگلیس را این‌طور دیدند تصمیم گرفتند انگلستان را الگو قرار بدهند و تلاش کنند کشورهای خودشان هم شبیه به انگلستان بشوند

- آغاز نارضایتی ها ، درست است که تغییرات انگلستان یک شورش در سایر کشورهای اروپایی به وجود آورد ولی از آن طرف موجی از نارضایتی را هم با خودش به‌همراه داشت مخصوصاً همین‌طور که گفتیم در اقشار ضعیف جامعه ، در آن دوران سایر کشورهای اروپایی همچنان قانون و نظامشان برده‌داری بود برده‌داری ارباب رعیتی بود یک نظام کاملاً سنتی ، و اقشار ضعیف جامعه حکم برده داشتند و هیچ‌گونه حق و قانونی برای آنها وجود نداشت هنوز در آن دوران در روسیه و بسیاری از کشورهای شرق اروپا نظام قرون وسطایی ارباب‌ رعیتی سرکار بود و رعیت‌ها مثل یک برده به‌کارگرفته می‌شدند این نظام در مناطق غربی اروپا تقریباً ازبین‌رفته بود اما بااین‌وجود دهقانان اروپایی به‌هیچ‌عنوان اوضاع خوبی در جامعه نداشتند نارضایتی در بین دهقانان فرانسه بیشتر از هر جای دیگری بود ، اقتصاد اروپا آن موقع چطور می‌چرخید ؟ یکسری صنف‌هایی وجود داشتند که اصلاً به آنها اصناف گفته می‌شد اصناف به شکل سنتی اقتصاد جامعه را می چرخاندند یک مثال بزنیم که راحت‌تر این‌را بفهمیم به‌عنوان مثال اصناف یک نگاهی به جامعه می‌کردند و می‌دیدند مثلاً در شمال فرانسه آهنگر کم است و در جنوب فرانسه کشاورز کم است آنها می‌رفتند در روستاها می گشتند در مناطق مختلف یکسری از جوانها را پیدا می‌کردند به این‌ها آهنگری یاد می‌دادند و بعد هم می‌فرستادند شمال فرانسه که کار آهنگری را انجام بدهند از آن طرف می‌رفتند در یک خانواده روستایی مخصوصاً آن خانواد ه هائی که دامدار و کشاورز بودند فرزند آن خانواده را می‌آوردند بیرون ، و می‌گفتند این فرزند باید کار کشاورزی ادامه بدهد اگر بلد باشد که مشکلی نیست که کارش را ادامه بدهد و اگر بلد نباشد به او آموزش می‌دهیم تا بتواند کشاورزی را در برنامه‌های خودش داشته باشد و کشاورزی جامعه نخوابد به‌همین شیوه سنتی اصناف ، اقتصاد را می‌چرخاندند اما در این دوران در فرانسه یک طبقه جدید به نظام طبقاتی این کشور اضافه شد طبقه‌ای به اسم اشراف

- طبقه نو ظهور اشراف ، طبقه اشراف چی‌کار می‌کردند ؟ اشراف نه از طبقه کلیسا بودند و نه از طبقه سلطنتی ، اشراف افرادی بودند که از این فرصت سطح پایین فقر جامعه نهایت استفاده را کردند رفتند به سراغ فقرا و ضعفای اجتماع ، این افراد را بکار گرفتند و با هزینه‌های بسیار کمتری از این افراد خواستند تا محصول تولید کنند محصولات این افراد را گرفتند محصولات این افراد با قیمت بسیار کمتری از آنها گرفتند و شروع به صادرات و فروش این محصولات کردند خیلی زود به یک ثروت هنگفتی دست پیدا کردند اصناف با این اشراف نتوانستند رقابت کنند چون این اشراف داشتند از مردم بردگی می‌کشیدند مردم شده بودند برده این‌ها و در قبال یک لقمه نان بخورونمیر برای اشراف کار می‌کردند محصولات اشراف بیشتر شده بود و قیمتشان کم‌تر بود به‌راحتی اصناف را زدند کنار و تبدیل به یک طبقه جدید شدند اما ازآن‌جایی‌که این اشراف به پول و ثروتی دست پیدا کرده بودند که در خواب‌شان هم نمی‌دیدند سرمست این قضایا شدند به‌قدری در پول و زندگی لاک چری غرق شدند که از خود بی‌خود شدند شروع به تحقیر مردم جامعه کردند مخصوصاً ضعفا و فقرا ، این افراد را لگدمال می‌کردند و اهمیتی به این افراد نمی‌دادند همین اشراف کم‌کم در خاندان‌های سلطنتی و کلیسا هم نفوذ کردند و تبدیل به یکی از قدرت‌های اروپا شدند اما در طبقه‌ی اشراف هم همه‌چیز گل و بلبل نبود در طبقه اشراف هم نارضایتی دیده می‌شد چون آنها هم با حسرت به طبقه بالاتر از خودشان نگاه می‌کردند یعنی پادشاهان خودکامه و روحانیون مذهبی ، در سراسر اروپا یک مذهب سازمان‌یافته وجود داشت که یک دهم درآمد افراد جامعه را برای خودش می گرفت تمام آموزش ها و مدارس در اختیار ارگان‌های مذهبی بودند کلیسا اجازه کامل برای سانسور تمام کتاب‌ها را داشت و هر کسی که با کلیسا مخالفت می‌کرد زندانی و یا شکنجه می‌شد پادشاهان برای تطهیر کارهایشان و فسادها یشان به کلیسا رو می‌آوردند کلیسا هم کارهای پادشاهان را برای جامعه تطهیر می‌کردند از آن طرف هم از پادشاهان یک سری امتیاز می‌گرفتند و قوانینی را بنفع کلیسا به تصویب می‌رساندند طبقه‌ اشراف هم به وجود آمده بود و از هر دوی آنها یک نفعی می‌برد به جفت‌شان هم یک نفعی می‌رسد همه این‌ها بخش اقلیت جامعه بودند اکثریت جامعه دهقانان ، کشاورزان ، و فقرا بودند که زیر دست‌وپای این افراد داشتند له می‌شدند یک برده‌داری نوین در اروپا شکل‌گرفته بود

- ظهور فیلسوفان فرانسوی ، در اواخر قرن هیجدهم میلادی فرانسه شکوفا شد تبدیل‌شده بود به قطب صنعت ، فرهنگ هنر و فلسفه ، نماد و الگویی شده بود برای سایر کشورهای اروپایی حتی انگلستان ، انگلستان و آمریکا و سایر کشورها الگوی خودشان را فرانسه قرارداده بودند همه‌چیز را مخصوصاً هنر و فلسفه را از فرانسه وام می‌گرفتند ، اما چطور فرانسه چنین جهش مثبتی به دست آورده بود فرانسه تا چند سال قبل‌ وضعیت وخیمی داشت در اوایل قرن هیجدهم اروپایی‌ها با شرایط بسیار حادی زندگی می‌کردند و این شرایط در فرانسه بدتر از سایر کشورها بود در این دوران در فرانسه سه لایه اجتماعی وجود داشت ، لایه اول روحانیون و لایه دوم اشراف و خاندان سلطنتی بودند این دو لایه از مردم با آنکه فقط ۳ درصد از جمعیت را تشکیل می‌دادند اما مالک اکثر زمین‌های فرانسه بودند مهم‌ترین پست‌ها در دولت و ارتش فرانسه در اختیار این دو لایه‌ی برتر بود ۹۷ درصد دیگر جامعه کارگران و دهقانانی بودند که برای دو طبقه‌ی بالایی کار می‌کردند و لایه سوم جامعه را تشکیل می‌دادند ، درواقع ماحصل کار شبانه‌روزی ۹۷ درصد جامعه ، صرف ریخت‌وپاش‌های شاهان ، روحانیون و طبقه‌ی اشراف می‌شد در همان اوایل قرن هیجدهم در فرانسه بود که اعتراضات قشر ضعیف جامعه آغاز شد آنها می‌دانستند عامل اصلی بدبختی شان هم روحانیون کلیساها هستند و همچنین پادشاهان و طبقه‌ی اشراف ، شدیداً به سنت‌ها و باورهای مذهبی حمله کردند از آن طرف از دل همین جامعه فقیر یکسری روشن‌فکر و نویسنده‌ هم ظهور کردند این نویسنده‌ها هم شدیداً کلیسا و آموزه‌های کلیسا را محکوم می‌کردند در این دوران انتقادات به باورهای مذهبی و سنت‌های قدیمی اروپایی شدت گرفته بود ایمانوئل کانت تفکرات فیلسوفان روشنگری در اون دوره را این‌طور خلاصه می‌کند "جرأت استفاده از عقل خود را داشته باش این است شعار روشنگری" این گروه از فیلسوفان نوظهور فرانسوی شروع به انتقاد از مذهب کردند بعد هم شروع به تمسخر باورهای مذهبی کردند یک چنین چیزی قبلاً اتفاق نیفتاده بود همین‌طور رفتند جلو ، رفتند جلو و شروع به انتقادات تند و تیز از پادشاهان و خاندان‌های سلطنتی کردند خیلی از این نقدها و تمسخر ها چه نسبت‌به کلیسا چه نسبت‌به پادشاهان حقیقت نداشت و گاهی اوقات اغراق‌آمیز بود ولی فضا را برای بقیه باز کرده بودند نقد نسبت‌به کلیسا و پادشاه یک امر عادی و معمولی در فرانسه شده بود دیگر کسی از پادشاه و کشیش نمی‌ترسید آنها نوع حکومتی که جان لاک و همراهانش در انگلستان پایه‌ریزی کرده بودند یعنی همان حکومت لیبرالیسم را به‌عنوان جایگزین خوبی برای حکومت پادشاهی می‌دانستند از طرفی بسیار از انسان‌دوستی صحبت می‌کردند و شدیداً با مجازات اعدام مخالف بودند آنها خواهان برچیده شدن کامل مجازات اعدام بودند

- پدر روشنگری ، گفتیم که در اوایل قرن هیجدهم موجی از شک گرایی و انتقاد در بین فیلسوفان اروپایی شکل‌گرفته بود به‌راحتی به هرچیزی نقد می‌کردند و مردم را به تفکر دعوت می‌کردند اما این فیلسوفان از چه کسی الهام گرفته بودند ؟ این داستان برمی‌گردد به یک قرن قبل‌ ، از فردی به اسم پی‌یر بل ، پیر بل فردی بود که آن را به‌عنوان پدر روشنگری می‌شناسند خیلیها اعتقاد دارند نوشته‌های پی‌یر بل در قرن هفدهم سرآغاز راهی شد برای نویسندگان قرن هیجدهم ، پی یر بل در سال ۱۶۴۷ در فرانسه بدنیا آمد در زمان‌های مختلف هم کاتولیک بود هم پروتستان ، استاد فلسفه در دانشگاه نوتردام هلند شد بل در سال ۱۶۸۲ جزوه‌ای منتشر کرد ، جزوه‌ای درباره‌ی یک شهاب سنگ بزرگ که ۲ سال پیش نمایان شده بود و مردم اروپا را خیلی ترساند بل براساس دانشش از ستاره‌شناسی در این جزوه خوب توضیح داد که این شهاب سنگ از نظر علمی قابل پیش‌بینی بود و داستان‌ها و طالع های خرافی درباره‌ی این شهاب‌سنگ همگی دروغند بعد هم شروع به چاپ مجله‌ای کرد که در آن به آخرین دستاوردهای علمی پرداخت اما در این دوران کاتولیک‌ها کارزاری راه انداختند و شروع به آزار و اذیت پروتستان‌ها کردند مجبور کردند که پروتستان‌ها خاک فرانسه را ترک‌کنند حتی در بین این اعتراضات که داشتند یکی از اقوام نزدیک بل را هم به قتل رساندند فشارها بر روی بل هم بسیار زیاد بود جوری که بل را از دانشگاه اخراج کردند بل با اندوهی فراوان شروع به نوشتن کتابی کرد که راهنمای اروپایی‌ها برای قرن‌های بعدی شد کتابی دو جلدی بنام فرهنگ تاریخی و انتقادی ، کتاب عظیم بل سرانجام در سال ۱۶۹۷ به پایان رسید ، بل در این کتاب به‌شدت به خرافات در مسیحیت حمله کرد و حتی بعضی از نوشته‌های کتاب مقدس را اشتباه دیده است تعریف بل از کلمه شر با کلیسا متفاوت است بل معتقد بود هر چیزی که بر خلاف وجدان انسان باشد همان شر است اما بل وجود یک حکومت قدرتمند برای یک کشور را لازم می دانست هم کلیسای پروتستان و هم کلیسای کاتولیک به‌شدت بل را محکوم کردند به‌قدری به بل فشار آوردند که به‌ناچار مجبور به عذرخواهی شد درست است که بل کناره‌گیری کرد ولی هیچ‌چیزی نتوانست جلوی رشد تفکراتش رابگیرد تفکراتش گسترش پیدا کردند و بر روی نویسندگان بعدی اروپایی تأثیر گذاشتند یکی از این نویسندگان فردی بود به اسم فرانسوا ماری آرویه معروف به ولتر ، ولتر یک نمایشنامه‌نویس ، داستان‌نویس ، تاریخ‌دان و فیلسوف پاریسی بود یکی از تیزبین ترین منتقدان عصر خودش یعنی قرن هیجدهم ، به‌نظر تاریخ‌دان سرهارولد نیکلسون بیشترین تأثیر فکری قرن هجدهم را ولتر به وجود آورد ولتر به‌شدت کلیسا و زمامداران فرانسه را نقد و‌مسخره می کرد همین هم باعث شد دو بار به زندان معروف باستیل بیفتد اما ولتر به تمسخر اشراف و زمامداران ادامه داد در نهایت در سال ۱۷۲۶ برای ۳ سال به انگلستان تبعید شد اما تبعید ولتر به انگلستان برای ایشان مزیت‌های خیلی زیادی داشت در انگلستان بود که با آثار نیوتن و جان لاک آشنا شد و تحت تأثیر این آثار قرار گرفت بعد هم با سیستم سیاسی و اصلاحات حکومتی انگلستان آشنا شد ولتر به‌شدت این اصلاحات سیاسی انگلستان را ستایش می‌کرد ولتر در سال ۱۷۲۹ به فرانسه برگشت اما این تبعید برای مخالفانش گران تمام شد چون ولتر به‌محض این‌که به فرانسه رسید شروع به نوشتن درباره آزادی‌های فردی و آزادی مطبوعات کرد ولتر در سال ۱۷۳۴ کتابی منتشر کرد به اسم "مکتوبات درباره‌ی کشور انگلستان " ، او در این کتاب عقاید لاک و نیوتن را برای هم‌وطنانش شرح داد و شدیداً به حکومت حاکم بر فرانسه و قدرت کلیسا حمله کرد ولتر معتقد بود انسان‌ها ذاتاً خوبند و این مذهب سازمان‌یافته است که انسان‌ها را فاسد می‌کند در سال ۱۷۵۸ دولت فرانسه یک‌بار دیگر ولتر را از پاریس تبعید کرد اما ولتر ساکت نماند او از ترس انتقام جویی ها به سرنی در سوئیس فرار کرد که از مرز فرانسه خیلی دور نبود در آن‌جا به انتقاد از رژیم فرانسه پرداخت انتقادی که ۲۰ سال ادامه پیدا کرد در این مدت بیش‌از ده‌هزار نامه و بسیاری رمان و مقاله نوشت ولتر در تمامی نوشته‌هایش به‌شدت داشت کلیسا و پادشاهان اروپایی را مورد تمسخر قرار می‌داد از مردم هم انتقاد می‌کرد می‌گفت "مردم چرا این‌قدر چشم بسته و کورکورانه از پادشاه دارند حمایت می‌کنند یا دارند به حرف کشیش‌های کلیسا گوش می‌دهند او اعتقاد داشت نظام پادشاهی فرانسه بزرگ‌ترین سد در برابر کلمه آزادی است این نظام باید کنار برود تا آزادی را فرانسوی‌ها درک کنند در آن زمان نوشته‌های ولتر تبدیل به یک خطر برای تمام کشورهای اروپایی شده بود مخصوصاً آنهایی که همچنان پادشاهان خودکامه داشتند اما مقامات کلیساهای اروپا و همچنین پادشاهان اروپا علاوه‌بر نوشته‌های ولتر یک سری نوشته‌های دیگر او هم پیدا کردند که شدیداً به‌دنبال این بودند این مجموعه کتاب را هم پابه‌پای کتاب‌های ولتر آتش بزنند و از بین ببرند

- دایرة المعارف ، در قرن هجدهم و به سرپرستی یک فیلسوف فرانسوی بنام دنیس دیدرو یک دایرةالمعارف ۲۸ جلدی انگلیسی به زبان فرانسه ترجمه شد دیدرو و تیمش این کتاب را به‌تدریج بین سال‌های ۱۷۵۰ تا ۱۷۷۲ منتشر کردند اما در این دایرةالمعارف چه چیزی بود ؟ در این دایرةالمعارف بسیاری از جدیدترین نظرات ارائه‌شده بود و همین نظرات توجه صدها فیلسوف و روشن‌فکر فرانسوی را جلب کرد نظرات فیلسوف‌های مختلف در این دایرةالمعارف با همدیگر تفاوت‌هایی داشت اما در یک زمینه همشان باهم مشترک بودند آن هم استفاده از عقل و شک گرایی بود یعنی این‌که به خیلی از گفته‌ها و خیلی از باورهای قبلی شک کنند و از عقلشان استفاده کنند این قضیه برای فیلسوف‌های نوظهور فرانسه خیلی جالب بود دایرةالمعارف خیلی سریع محبوب شد و بسیار هم از کلمه آزادی استفاده کرده بودند آزادی صحبت آزادی بیان ، آزادی حکومت ، آزادی‌های اجتماعی ، یک چنین چیزی قبلاً در تمام اروپا سابقه نداشت اما در این دایرةالمعارف بسیار راجع‌به آزادی‌های مدنی صحبت شده بود خیلی زود کتاب دایرةالمعارف تبدیل به یک مناقشه شد آن زمان کلیسا همچنان قدرت زیادی داشتند کشیش‌های کلیسا به‌دنبال راهی می‌گشتند که یا این کتاب را ممنوع کنند یا به‌شدت سانسور کنند ولی کتاب همچنان در جامعه دست‌به‌دست می‌شد تا این‌که به دست لویی شانزدهم رسید ، لوئی شانزدهم وقتی‌که فهمید این کتاب به چاپ هفدهم رسیده دیگر جلوی خودش را نتوانست بگیرد و دستور داد که این کتاب ممنوعه اعلام بشود چاپ این کتاب از آن روز به بعد ممنوع شده بود اما دید رو موفق شد به‌طور پنهانی بقیه‌ی جلدهای کتاب را هم چاپ کند و به دست هزاران فرانسوی برساند خیلی زود کتاب به خارج از فرانسه هم رفت و به زبان‌های دیگر ترجمه شد بارها به‌صورت پنهانی به چاپ رسید دایرةالمعارف با گرایش ضد مذهبی و تأکیدش بر علم بیش‌از هر اثر پژوهشی دیگری به توضیح مباحث روشنگری کمک کرد همچنین فیلسوفان و همتایان شان را در اروپا متحد کرد و به آنها یک حس هویت جمعی بخشید فیلسوفان قلم‌های خودشان را برای نبرد با یک دشمن مشترک تیز می‌کردند دشمن شماره یک آنها کلیسای کاتولیک بود

- حمله به مسیحیت ، فیلسوفان قرن هیجدهم بدون هیچ برو برگردی همه مشکلات جامعه را انداختند بگردن مسیحیت مخصوصا در فرانسه ، مسیحیت و کلیسا یک عاملی بازدارنده می دانستند که اجازه نمی دهد جامعه به سمت روشنگری و سلامت حرکت کند تاریخ‌دان پیترگی شرایط آن دوران را این‌طور تشبیه می‌کند " بنا به به نوشته آن‌ها یعنی فیلسوف ها ، مسیحیت یک عفونت ، یک بیماری مسری مقدس ، یک رؤیای بیمار و میکربی ،که گاهی غیرفعال اما همیشه خطرناک است ، همیشه یک منبع بالقوه رواج تحجر و ستمگری است مردم فرانسه در قرن هیجدهم تمامی تفکرات مسیحیت را به چالش کشاندند قدم به قدم جلوتر رفتند و نسبت‌به وجود و عدم وجود خدا وارد بحث شدند خیلی‌ها اعتقاد داشتند که اصلاً خدایی وجود ندارد از آن طرف کلیسا هم رفتاری مشابه همین مردم گذاشت فقط از یک جهت دیگر کلیسا هم گفته بود در جهت اعتقادات مذهبی و اعتقاد به خدا باید چشمانتان راببندید و هیچ‌گونه صحبتی نباید بکنید کاملاً باید به ایمان خودتان راسخ باشید در این دوران یک مشکلی به وجود آمده بود آن هم فلسفه بود ، فلسفه کنار گذاشته شده بود چه فیلسوفان روشن‌فکر فرانسوی و چه از آن طرف کشیشان فرانسوی ، فلسفه را کنار گذاشتند و یک دشمنی را با هم‌دیگر شروع کرده بودند فقط تلاش می‌کردند به هم‌دیگر ضربه وارد کنند و هیچ دیدی نسبت‌به آینده این جنگ نداشتند مارک دوژا پانسیون در سال ۱۷۵۳ این‌طور نوشت " اشتباه است که شکست مذهب در فرانسه را به فلسفه‌ی انگلیسی نسبت بدهیم که فقط یک فیلسوف در پاریس با او همراه شد بلکه باید آن را ناشی از نفرت از کشیشان دانست که دارد به نهایت خود می‌رسد" این گفته‌های مارک دوژا پانسیون به‌خوبی نشان می‌دهد تفکرات روشن گرایی در انگلیس و فرانسه چقدر باهم فرق داشت در انگلستان مردم به‌دنبال یک آرمانی بودند ، به‌دنبال یک هدفی بودند ، به‌دنبال یک جامعه‌ی خوبی بودند ، که بر پایه فلسفه شان باشد در فرانسه این‌طور نبود فلسفه شان را کنار گذاشتند و فقط داشتند با هم‌دیگر می‌جنگیدند بدنبال این بودند که از هم‌دیگر انتقام بگیرند فیلسوفان روشنگر به‌دنبال این بودند که کلیسا را کنار بزنند و از کشیش‌ها انتقام بگیرند کشیش‌ها هم به‌دنبال این بودند که این تحقیرهایی که شدند انتقامش را از فیلسوفان بگیرند هیچ‌ دیدی نسبت‌به آینده وجود نداشت همین کار فرانسوی‌ها بعداً خیلی کار دستشان داد کم‌کم شکاف بین کشیشان هم داشت بیداد می‌کرد و کشیشان فرودست از اسقف‌ها تنفر پیدا کردند و اسقف‌ها از بین اشراف انتخاب می‌شدند و حقوقی معادل سالیانه ۶ میلیون دلار فعلی داشتند فساد در بین درباریان و کشیش‌ها و اسقف‌های کلیسا داشت بیداد می‌کرد

- داستان دو شهر ، رمانی درباره انقلاب فرانسه ، در رمان داستان دو شهر به‌خوبی این شکاف بین طبقات به تصویر کشیده شده است کم‌کم تمسخر کشیشان و مسیحیت در همه‌جا باب شد و با آنکه خلاف قانون بود اما در تمامی لایه‌های جامعه حتی در بین کشیشان هم نفوذ کرد در این زمان برخی از فیلسوفان پای خود را فراتر هم بردند هر چیزی که به آن مذهب گفته می‌شد زیر سؤال رفت این فیلسوفان ، جنبشی را آغاز کردند که به آن دئیسم یا ایزد باوری گفته می شود

- دئیسم یا ایزد باوری ، لرد هربرت آفچر بری از انگلستان اولین کسی بود که در سال ۱۶۲۴ در رساله‌ی در باب حقیقت نظراتی را ابراز کرد که بعدها به یک نظام اعتقادی به نام دئیسم یا ایزد باوری ختم شد ، تفکر لرد هربرت چی بود ؟ لرد هربرت اعتقاد داشت اگر یک فردی بخواهد خدا را بشناسد نیازی نیست که حتماً به کتاب مقدس رجوع کند و نیازی هم نیست به کلیسا برود یک فرد می‌تواند به وجود خودش پی ببرد در خودش می تواند یک ذات الهی داشته باشد و با شناخت خودش خدای خودش هم بشناسد یک فرد می‌تواند مذهبی باشد مسیحیت را قبول داشته باشد از آن طرف به کلیسا و کشیش‌ها انتقاد کند آنها ربط چندانی به خود قوانین مسیحیت ندارند به‌همین دلیل یک سیستم به وجود آورده بود ، یک تفکر به وجود آمد به دئیسم یا ایزد باوری ، این تفکر خیلی سریع بین اقشار جامعه محبوبیت پیدا کرد چون مردم هم می‌خواستند اعتقاداتشان را داشته باشند و همچنان می‌خواستند از کلیسا نفرت داشته باشند علاقه‌ای به کلیسا نداشتند به‌همین دلیل به این تفکر رو آوردند اما ازآن‌جایی‌که این تفکر یک مذهب سازمان‌یافته نبود هر کسی با استدلال شخصی خودش این دئیسم می‌گرفت و یک شیوه ای هم از دلش به وجود می‌آورد به‌همین دلیل چندان منظم جلو نمی‌رفت در همین دوران یک گروه دیگری شکل گرفت ، گروهی که با دئیسم مخالف بود اعتقاد داشتند که دئیسم سوپاپ اطمینان کلیسا است ، فرق چندانی با قدرت گرفتن کلیسا ندارد ، همچنان تفکرات مذهبی را دارد اینها کلا شمشیر را از رو بستند به این‌ها آتئیسم گفته می‌شد

- آتئیسم ، افرادی بودند که اعتقاد داشتند مذهب دست‌ساز است و چیزی به اسم خدا اصلاً وجود ندارد این‌ها آتئیسم یا ملحد نان دارند تمام تفکرات کلیسا ، کشیشان و همچنین دئیسم را هم محکوم می‌کردند و ایمانی به آنها نداشتند ، در اصطلاح به این‌ها فیلسوفان مادی‌گرا هم گفته می‌شد یک نکته بسیار جالبی را همین‌جا باید بگوئیم که فیلسوفان مادی‌گرا در ایران در دوران گذشته‌ هم بودند مخصوصاً در دوره فردوسی ، فردوسی در بعضی از اشعارش به‌شدت به این فیلسوفان مادی‌گرا حمله می‌کند درست است که این فیلسوفان مادی‌گرا علاقه چندانی به خدا و باورهای مذهبی نداشتند ولی خیلی ها اعتقاد دارند وجود این افراد برای رشد تفکر لازم بود چون باعث شد با فیلسوفان خداباور وارد بحث بشوند و از دل آنها آثار فلسفی و آثار روشنگری بیرون بیاید همه این‌ها را گفتیم که باز هم تأکید کنیم که ببینید مشرق‌زمین هزار سال پیش چه‌جوری بود چقدر رشد داشت آن زمان این‌ها هم فیلسوف خداباور داشتند و هم فیلسوف مادی‌گرا داشتند چراکه فردوسی هم درمورد این‌ها شعر سروده بود قرن‌ها بعد این اتفاقات فلسفی در اروپا رخ داد در حدود هفت یا هشت قرن بعد از فردوسی ، در سال ۱۷۴۷ لا متری فیلسوف فرانسوی در کتابش بنام "انسان یک ماشین" به شرح دیدگاه مادی‌گرا پرداخت ، لا متری این‌طور نوشت "انسان مجموعه‌ای از اجزای بیولوژیک است که مثل یک ماشین به‌طور موزون کار می‌کند " لا متری این تفکر که انسان و موجودات زنده روح دارند را رد کرد اما در این‌جای کار کلیسا و مقاماتش به خودشان آمدند ، کلیسا تصمیم گرفت که یک درس ادبی به این فیلسوف‌های ملحد و مادی گرا بدهد دیگر نمی‌توانست تحمل کند ، خیلی توسط این افراد در طی این قرن‌های مختلف تحقیر شده بود


عقب ماندگی شرق نسبت به غرب 
 تا آن‌جا پیش رفتیم که به کلیسا بسیار حمله می‌شد روشنفکران و مخصوصاً فیلسوفان مادی‌گرا به یک‌باره قدرت گرفتند اما کلیسا که این‌همه تحقیر را نتوانست تحمل کند در اینجای کار کلیسا هم تصمیم گرفت با این فیلسوف‌های مادی گرا رقابت کند

- کلیسا به مقابله بر می خیزد ، درگیری‌های مذهبی و فساد داخلی در قرن هجدهم به‌شدت به مسیحیت آسیب رسانده بود و مقامات کلیسا ناباورانه شاهد این بودند که جنبش روشنگری اقتدار کلیسا را نابود کرده است کلیسا تصمیم گرفت با این روشنفکرانی که دارند علیه اش اقدام می‌کنند رقابت کند دوباره اقتدار ازدست‌رفته بدست بیاورد بین سال‌های ۱۷۱۵ میلادی تا ۱۷۹۸ م ۹۰۰ کتاب چاپ شد ۹۰۰ کتابی که کلیسا نوشته بود آنها را به چاپ رساند همگی در جهت تأیید مسیحیت و باورهایی که کلیسای کاتولیک داشت آنها در سال ۱۷۷۷ دایره المعارف جدیدی منتشر کردند که از مسیحیت دفاع می‌کرد و از دایرةالمعارف دیده رو حجیم‌تر بود تمام هدف این کتاب‌هایک چیز بود و آن هم بازگرداندن اقتدار به کلیسا ، بعضی از کشیش‌ها و استقفان حتی شروع به استدلال‌های فلسفی کردند که وجود کلیسا لازم است و مادی‌گرایی باعث بی‌بندوباری در جامعه می‌شود کشیش‌ها تصمیم گرفتند برای رقابت با این فیلسوف‌ها از روش خود آنها جلو بروند یعنی ابزار زور وسط نیاید کتاب بنویسند ، دست به فلسفه ببرند تا حدودی هم موفق بودند اما بعداً یک سری از اسقفان اعظم اعلام کردند این فیلسوفان مادی‌گرا دارند جامعه را به فساد می‌کشانند و نیاز به یک اهرم قدرتمندتری دارند در این‌جای کار بود که دوباره دستور دادند این فیلسوف‌های عقل‌گرا یا مادی‌گرا را دستگیر کنند این‌ها را دستگیر کردند به زندان انداختند کتاب‌هایشان ممنوع الچاپ شد و یک سری از کتاب هایشان تحت سانسور شدید قرار گرفت آیا اقداماتی که کلیسا تا این‌جای کار انجام داده بود یعنی هم اقدام زور و هم نوشتن ۹۰۰ کتاب برای کلیسا توانسته بود سودی داشته باشد یا نه ؟ پاسخ مثبت است ، کلیسا توانست به موفقیت دست پیدا کند بخشی از اقتدار ازدست‌رفته رادوباره توانست بدست بیاورد جامعه دوقطبی شده بود گروهی از افراد جامعه شدیداً طرف‌دار کلیسا شده بودند و یک گروه هم شدیداً طرف‌دار فیلسوفان مادی‌گرا ، اما در این‌جای کار یک اتفاق دیگری هم افتاده بود خیلی از این فیلسوفان مادی‌گرا خیلی تند رفته بودند یک کاری کرده بودند که هیچ‌چیزی به اسم احساسات و معنویات وجود نداشته باشد در این دوران بعضی از مردمان جامعه احساس خلأ معنوی می‌کردند احساس کردند که شدیداً نیاز به معنویات دارند این افراد بعداً سبک دیگری را در فلسفه تشکیل داده‌اند

- طغیان علیه عقل ، در نیمه قرن هجدهم ، موجی از اندیشمندان و نویسندگان پدیدار شدند که دیدگاهشان با فیلسوفان قدیمی جنبش روشنگری کاملاً متفاوت بود این اندیشمندان مانند فیلسوفان اوایل روشنگری نسبت‌به عقل متوهم نبودند آنها اعتقاد داشتند همه‌چیز را هم نمی‌شود با عقل به دست آورد آنها معتقد بودند که اتفاقاً ریشه خیلی از مشکلات جامعه همین عقل بود به‌قدری به این عقل تکیه گردید که باعث شده مشکلاتی به وجود بیاید این دسته از نویسندگان اعتقاد داشتند انسان علاوه‌بر عقل احساسات دارد ، عاطفه دارد چرا فیلسوفان قبلی چیزی راجع‌به عاطفه و احساسات انسان نگفتند و فقط روی عقلش تأکید داشتند به‌همین دلیل اینها مشکلاتی به وجود آوردند موجی از این فیلسوفان به وجود آمدند که راجع‌به احساسات انسان‌ها می‌نوشتند یکی از بانفوذترین این نویسندگان فردی بود به اسم ژان ژاک روسو

- ژان ژاک روسو ، او در سویس متولد شده بود بیشتر زندگی اش را در بی‌عدالتی ، یتیمی ، و تنگ‌دستی گذراند او عاشق طبیعت و کتاب بود و همین رویکردها بنیاد عقاید فلسفی‌اش را بنا نهاد روسو در سال ۱۷۴۵ به پاریس نقل‌مکان کرد و در آنجا با تفکرات فیلسوفان عصر روشنگری آشنا شد روسو معتقد بود احساسات و همدلی بین انسان‌ها بیش‌از عقل ، انسان را به سمت سعادت پیش می‌برداو حتی استدلال می‌کرد که عقل در بسیاری از مواقع انسان را فریب می‌دهد اما وجدان هیچ‌وقت انسان را فریب نمی‌دهد یک‌بار در سال ۱۷۴۹ زمانی‌که ۳۷ سال داشت یکی از مقالاتش در یک آکادمی معتبر جایزه بهترین مقاله را دریافت کرد این مقاله روسو در سن ۳۷ سالگی یک انقلابی در اروپا شکل داد این مقاله چی می‌گفت ؟ خیلی ها اعتقاد دارند این مقاله در بهترین زمان به چاپ رسید درست در زمانی‌که مردم اروپا دوست داشتند که هم‌چین چیزهایی از یک فیلسوف بشنوند روسو در این مقاله اعلام می‌کند که علم جدید و اقدامات مدرن نه‌تنها زندگی انسان را بهتر نکرده است بلکه بدتر هم کرده است این عقل‌گرایی که آمد ه جلو ، احساسات را لگد مال کرده و زندگی انسان‌ها را سیاه‌تر نموده است این مقاله روسو شدیداً مورد انتقاد فیلسوفان مادی‌گرا قرار گرفت که یکی از اینها ولتر بود ولتر شروع به تمسخر نوشته‌های روسو کرد روسو را مسخره می‌کرد و به او انتقاد می‌کرد بااین‌وجود این مقاله ، روسو را معروف کرد مورد استقبال مردم جامعه قرار گرفت و حتی یکسری نویسنده‌ هم با همین تفکرات همراه شدند روسو بعدا هم نوشته‌هایش را ادامه داد در ادامه کار آمد راجع‌به حکومت کشورها صحبت کرد روسو برخلاف خیلی از این فیلسوف‌های عقل‌گرا اعتقاد داشت که برای کل جهان نمی‌شود یک حکومت در نظر گرفت مردم کشورهای مختلف تمدن های متفاوت دارند فرهنگ‌ ها شان باهم فرق دارند پس حکومت‌ها شان باید فرق داشته باشد به‌عنوان مثال در یکسری کشورها شاید حکومت شیخ نشینی جواب بدهد در یکسری کشورها می‌تواند سلطنت تا ابد ادامه پیدا کند در یکسری کشورها ما می‌توانیم جمهوری داشته باشیم یا مردم‌سالاری بیاید روی کار ، از آن طرف در بعضی از کشورها چه بسا که یک دیکتاتور بتواند بهتر آن جامعه را جلو ببرد و مورد محبوبیت مردم هم باشد پس نمی‌شود یک نسخه کلی برای کل جهان در نظر گرفت اما روسو مخالفان زیادی هم داشت هم در بین مردم و هم در بین کلیسا و حاکمان ، به‌سرعت بسیاری از آثارش محکوم شدند و روسو مجبور شد به پروس برود و بعد هم به انگلستان فرار کند

- موج احساس گری ، آثار روسو در نیمه‌ی دوم قرن هیجدهم یکسری روشن‌فکر را با خودش همراه کرد درست است که این‌ها روشنفکران احساسی بودند و به احساسات انسان اهمیت می‌دادند و نقطه‌ی متقابل عقل‌گرایی بودند ولی در جریان پیشرفت تفکر روشنگری خیلی کمک کردند مثلاً تا قبل‌از این‌که روسو دست به قلم ببرد خیلی از فیلسوفان اعتقاد داشتند که جامعه باید یک اقتصاد قدرتمند پیدا کند برای این اقتصاد قدرتمند شاید یک جنسی گران بشود یک سری از مردم نتوانند آن جنس بخرند و از گرسنگی هم بمیرند ولی مشکلی ندارد مرگ این افراد باعث می‌شود که نسل بعدی یک اقتصاد باثبات را تجربه کند اما از زمانی‌که این فیلسوفان احساساتی روی کار امدند این قضایا را رد کردند ، گفتند به‌هیچ‌عنوان نباید این اتفاق بیفتند نباید هیچ‌کسی از روی گرسنگی بمیرد اقتصاد شد یک مدتی باید توقف کند سر جایش بایستد تا زمانی‌که محصول قیمتش پایین بیاید مردم بخرند و بعد از آن اقتصاد می‌تواند به پیشرفتش ادامه بدهد اما کسی نباید این وسط له بشود از طرف دیگر مردم اروپا در آن دوران فکر می‌کردند مردمان سایر سرزمین‌ها زندگیشان بهتر از این‌هاست ، چرا ؟چون سوار کشتی شده بودند به سایر کشورها سفر کرده بودند و زندگی خیلی از این مردمان دیده بودند مخصوصاً مردمان آمریکا که تازه داشت جامعه اش شکل می‌گرفت آمریکای آن دوران مردمش راحت‌تر از اروپایی ها زندگی می‌کردند مردم با طبیعت بیشتر اخت شده بودند و شلوغی زندگی اروپایی‌ها را نداشتند به‌همین دلیل اروپایی‌ها با حسرت به زندگی مردم آمریکا نگاه می‌کردند که چقدر بی‌قید و بندند چقدر زندگی‌شان راحت است چقدر ساده لباس می‌پوشند وساده زندگی می‌کنند کم‌کم اروپایی‌ها سعی کردند از این قیدوبندها خارج بشوند و زندگی ساده‌تر با گرایش بیشتر به طبیعت داشته باشند یکی از این احساس گراها نویسنده معروف آلمانی یوهان ولفگانگ فون گوته بود ، رمان معروفش بنام سرگذشت پورتر جوان داستان به‌شدت احساساتی مرد جوان و عاشقی است که دست به خودکشی می‌زند این رمان آن‌قدر در بین مردمان اروپا محبوب شد که بسیاری از مردهای جوان اروپایی سعی می‌کردند مثل پورتر لباس بپوشند بعضی‌ها هم در تقلید از پورتر تا آنجا پیش رفتند که در خودکشی با قهرمان داستان همراه شدند

- بازگشت به اعتقادات مذهبی ، گفتیم که عصر روشنگری برای این روی کار آمده بود که از قدرت کلیسای کاتولیک کم کند اما به‌قدری نفوذش زیاد شد که مردمان زیادی را همراه خودش کرد و بعد هم به خود مذهب حمله کردند به‌قدری این قضیه جلو رفت که دیگر هیچ‌گونه مراسم مذهبی در اروپا دیده نمی‌شود در قرن هیجدهم اگر در یک منطقه عده ای مراسم مذهبی برگزار می‌کردند مورد تمسخر مردم قرار می گرفتند هیچ خبری از آن مراسم پرشور مذهبی در هیچ‌جای اروپا دیده نمی‌شد یک کشیش انگلیسی وضعیت آن دوران را این‌طور توصیف می‌کند" در انگلستان اصلاً مذهبی وجود ندارد و اگر در جمع ، ذکری از آن به میان بیاید جز خنده احساسی را برنمی‌انگیزد " در این دوران بود که در قشر تهیدست اروپا یک خلأیی ایجاد شد مردمان فقیر اروپایی احساس کردند که انگار یک چیز بزرگ را از دست دادند آنها به حرف فیلسوفان مادی‌گرا گوش داده بودند دیگر به کلیسا نمی‌رفتند ولی زندگی‌شان تغییر نکرده بود و حتی بدتر شده بود در این دوران مردمان تهیدست اروپا دوباره به‌دنبال معنویات می‌گشتند تلاش می‌کردند به زندگی‌شان معنا ببخشند یک موج جدیدی از مذهب گرایی دوباره به وجود آمد جنبش دیگری در قرن هیجدهم برای بازگردندن احساس به دین در آلمان پایه‌گذاری شد جنبشی که به پیتیسم معروف شد این جنبش بر ایمان به خدا بدون کمک گرفتن از کشیش تأکید می‌کرد آلمانی‌ها در آن دوران از مراسم خشک کلیسای لوتر و پروتستان خسته شده بودند و شدیداً جذب جنبش پیتیسم شدند

- امانوئل کانت ، در این دوران یک فیلسوف دیگری ظهور کرد فردی به اسم ایمانوئل کانت ، ایمانوئل کانت تلاش می‌کرد بین عقل‌گرایی و مذهب رابطه برقرار کند خود کانت یک فرد مذهبی بود دوست نداشت که مذهب از جامعه حذف بشود از آن طرف به عقل‌گرایی هم پاسخ مثبت داده بود مورد علاقه‌اش قرار گرفت در این دوران بود که کانت نظرش رفت به سمت همین مکتب پیتیسم ، دید که این مکتب پیتیسم هم چیز بدی نیست و انسانها را می تواند دوباره به آغوش کلیسا و مذهب برگرداند کانت در شاهکار فلسفی‌اش یعنی کتاب" نقد خرد ناب" ایده لوح سفید جان لاک را به‌طور کامل درست نمی‌داند او معتقد بود که یکسری ویژگی‌های ذاتی در انسان وجود دارد که انسان با این ویژگی‌ها بدنیا می آید و این‌طوری نیست که همه کاملاً یکسان و بدون هیچ پیش‌فرضی متولد می شوند بعد هم با آموزش ، همه انسان‌ها شبیه هم بکنیم کانت بعداً نتیجه‌گیری کرد که همین حس‌های ذاتی به ما می‌گویند که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط است و انسان‌ها ذاتا می‌دانند که درست و غلط چیست ؟ منتهام برای همه یکسان نیست کانت اعتقاد داشت تنها چیزی که به انسان معنا می‌بخشد باور به خداست نظریات کانت بسیاری از فیلسوفان و همین‌طور مذهبیون را با خودش همراه کرد و توانست مکتب جدیدی به نام ایده‌آلیسم را پایه‌گذاری کند

- پیکار در راه اصلاح جامعه ، در اواخر قرن هیجدهم فیلسوفان روشنگری از دو تا قدرت مهم داشتند استفاده می‌کردند هم قدرت عقل و هم قدرت احساسات ، این دوتا در کنار هم‌دیگر رشد خیلی خوبی به نوشته‌های روشنگری داده بودند اینها توانسته بودند با تفکر با نوشته‌هایشان ، با مبارزاتشان کلیسای کاتولیک را کنار بزنند کلیسای کاتولیک کشیشان و حتی اسقفان اعظم دیگر در بین مردم محبوبیتی نداشتند بلکه فیلسوفان و نویسندگان محبوبیت بیشتری داشتند این کشیش ها هم یک قدرتی نداشتند که از پس این فیلسوفان بربیایند وقتی‌که این نویسندگان د این متفکران یک نگاهی به این موفقیت‌شان انداختند تصمیم گرفتند در سایر لایه‌های جامعه هم تغییر ایجاد کنند تغییر کلییا را با موفقیت توانسته بودند انجام بدهند گفتند حالا بهتراست به سراغ حکومت‌های اروپا برویم ، حکومت‌هایی که اکثراً پادشاهی و سلطنتی بودند سلطنت‌های کهنه‌ای که از دوران کهن همچنان روی کار بودند

- دست یابی به حکومتی روشن نگر ، در آن دوران مردم اروپا آن یکپارچگی و اتخادی که علیه کلیسا داشتند ، علیه حکومت‌ها و پادشاهان شان نداشتند آنها توانسته بودند کلیسا را کنار بزنند بر کلیسا پیروز شدند و همین پیروزی برایشان کافی بود داشتند این پیروزی را جشن می‌گرفتند آن‌قدری که از کلیسا نفرت داشتند از پادشاهان شان نداشتند این قضیه چندان مورد استقبال روشنفکران قرار نگرفت روشنفکران اعتقاد داشتند این نظام‌های سلطنتی هم باید پابه‌پای کلیسا کنار بروند چون درواقع همدست هم‌دیگر هستند ولی مردم زیاد در این زمینه با روشنفکران جامعه همراه نشده بودند مردم اعتقاد داشتند همین‌که زندگی معمولی‌شان بگذرد برایشان کافیست اگر یک حکومتی در به آنها نان و آب‌ می دهد سر کارش باشد چرا باید جابه‌جایش کنیم

- توماس هابز ، بعضی از فیلسوفان در بحث حکومت نظرات توماس هابز فیلسوف انگلیسی را قبول داشتند هابز عقیده داشت فقط یک پادشاهی مقتدر می‌تواند مردم را مجبور کند تا قوانین را رعایت کنند ولتر از موافقان هابز بود ولتر هم اعتقاد داشت پادشاهی که دیکتاتور باشد خیلی بهتر از کشیش و اشراف و زمین‌دار هاست ،یک پادشاه دیکتاتور بهتر می‌تواند بر مردم حکومت کند تت طبقه‌ی اشراف ، چیزی که جامعه آن دوران فرانسه شدیداً با آن درگیر شده بود اما اکثر فیلسوفان آن دوره این نظریه‌ها را کنار می‌گذاشتتد آنها اعتقاد داشتند همین پادشاهان دیکتاتور و خودکامه هستند که مثل یک سد در مقابل جامعه قرار گرفتند و نمی‌گذارند قوانین به‌درستی اجرا بشون اگر جامعه اروپا می خواهدوارد فاز مدرن بشود در اولین اقدام باید این حکومت‌های سلطنتی و سنتی هم با سایر چیزهایی که از بین رفتند کنار گذاشته بشوند دیده رو دراین‌باره این‌طور می‌نویسد "بیایید با روده آخرین کشیش ، آخرین پادشاه را خفه کنیم" چیزی که این فیلسوفان رادیکال می‌خواستند شکلی از حکومت بود که بسیاری از اروپایی‌ها آن را نظامی به‌شدت افراطی و خطرناک می‌دانستند چیزی که به آن دموکراسی گفته می‌شد اما جروبحث بر سر دموکراسی زیاد بود بعضی‌ها معتقد بودند یک دموکراسی کامل و ناب باید در جامعه ایجاد بشود چیزی که دوهزار سال قبل هم یونانیان باستان داشتند نظامی که همه مردم در قانون‌گذاری و اداره حکومت سهیم بودند ، نظامی که به آن جمهوری گفته می‌شود شبیه به چیزی که بعد از انقلاب آمریکا به وجود آمد اما ژان ژاک روسو با این قضیه که قانون‌گذاری به‌عهده نمایندگان مردم باشد مخالف بود روسو می‌گفت "این‌جوری افراد قوانینی را روی کار می‌آیند که به نفع خودشان است نه به نفع مردم" ،روسو می‌گفت "قوانین باید توسط همه مردم تأیید بشوند نه نمایندگان " بعضی از اندیشمندان دیدگاه رادیکال‌تری راهم مطرح کردند چیزی مثل کمونیسم ، در چنین نظامی تمام تمایزات شهروندی از بین می‌رود هم برابر بودند و تمام مسائل سیاسی و اقتصادی بر عهده یک رهبر بزرگ قرار می‌گرفت هرچند کمونیست‌ها در آن دوران طرف‌داری نداشتند اما نظریات آنها در قرن بیستم بسیاری از کشورهای جهان را شکل داد بااین‌حال هرگونه نظری درباره دموکراسی اروپایی ها را شدیداً عصبانی می‌کرد مثلاً خود ولتر ، ولتر معتقد بود مردم عادی احمق ، بی‌سواد ، و نادان اند حکومتی که بر پایه تفکرات این مردم عادی باشد ناکارآمد است ، درنهایت به این نتیجه رسیدند که باید قدرت را تا جایی که می‌شود محدود کرد قدرت زیاد اگر به دست یک نفر یا یک گروه بیفتد زمینه بسیاری از مشکلات است

- اصلاحات اقتصادی ، اروپائیان در قرن هیجدهم توانسته بودند خیلی چیزها را تغییر بدهند گفتند حالا وقتش رسیده است یک تغییری هم به اقتصاد اروپا بدهیم اقتصاد اروپا در آن دوران همچنان سنتی بود خیلی از کشورهای اروپایی همچنان نظام صرف داری یا همون ارباب رعیتی را داشتند به‌عنوان مثال یک فرزندی هنگامی‌که به سن نوجوانی می‌رسید از خانه بیرون می آمد و وارد زمین اشراف می‌شود در زمین این اشراف کار می‌کرد تا زمانی‌که پیر می‌شد و جونش هم از دست می‌داد تمام عمرش را داشت بر روی زمین این اشراف برده گی می‌کرد حکم یک برده راداشت اروپای شرقی نظامش به‌همین شکل بود نظام اقتصادیش ارباب رعیتی بود مخصوصاً خود روسیه ، در اروپای غربی به چه صورت بود ؟ تا حدودی بهتر بود ولی روستاهای اروپای غربی هم فرق چندانی با روسیه و اروپای شرقی نداشتند همین نظام برده‌داری سر جایش بود یک داستان دیگری هم که در ان دوران خیلی جریان داشت شغل جوانان بود یک جوان نمی‌توانست برای خودش شغل انتخاب کند شغل جوانان اروپا در قرن هیجدهم به‌صورت ارث و میراثی بود یعنی این‌که پدر یک خانواده اگر آهنگر بود پسرش باید آهنگر می‌شد اگر پدری کفاش بود پسرش هم کفاش می‌شد شغل ها به ارث می‌رسیدند به نسل بعدیشان ، خود این جوانان دقیقاً نمی‌دانستند جامعه چه چیزی نیاز دارد و خودشان به چه چیزی علاقه دارند ، سیاست رایج اقتصادی در آن دوران سیاستی بود که به آن مرکانتیلیسم یا سوداگری گفته می‌شد

- سوداگری ، سوداگری این‌طور عمل می‌کرد که کشورها باید تا جایی‌که می‌توانند همه‌چیز را خودشان تولید کنند و برای واردات کالا ، مالیات و عوارض سنگین می‌گذاشتند تمام هدف سوداگری این بود که تا حد امکان بیشتر صادر کنند و کم‌تر وارد کنند سوداگری معتقد بود کشور فقط باید مواد اولیه وارد کند و مراودات اقتصادی با کشورهای دیگر تا حد امکان باید کاهش پیدا کند مگر این‌که بحث صادرات بیاید وسط همین هم باعث می‌شد به روش‌های استعماری روی بیاورند

- فیزیوکرات ها یا طبیعیون ، گروهی از اندیشمندان فرانسوی بنام فیزیوکرات ها یا طبیعیون به‌شدت به این سیاست حمله کردند آنها اعتقاد داشتند سوداگری بسیار ناکارآمد است در سال ۱۷۷۶ آدام اسمیت استاد اسکاتلندی نظریاتی را ارائه داد که با فیزیوکرات ها همخوانی داشت و تئوری آنها را کامل‌تر می‌کرد

- قوانین طبیعی اقتصاد ، آدام اسمیت همان اول کار آمد چند راهکار داد اول از همه آمد یک مثال جالب زد گفت یک نانوا محض رضای خدا نان نمی‌پزد این نانوا نان می‌پزد چون برایش سود دارد برایش منفعت می‌رسد بیشتر به او پول می دهند تا بیشتر نان بپزد از آن طرف بحث اقتصاد آزاد را روی کار آورد، یعنی رقابت ، گفت بنگاه‌های اقتصادی و کارگاه‌های تولیدی باید به‌طور آزاد با هم رقابت کنند رقابت این بنگاهها باعث می‌شود محصولات باکیفیت‌تر تولید کنند و با قیمت ارزان‌تر به دست مردم بدهند یک چنین چیزی صنعت و علم را پیشرفت می دهد در اقدام بعدی آدام اسمیت گفت ما یک قانون طبیعی داریم به اسم عرضه و تقاضا ، این قانون چه می‌گوید ؟ این قانون به ما این رامی‌گوید کالایی راباید این بنگاه‌ها عرضه کنند که تقاضای این کالا در جامعه وجود داشته باشد اگر کالایی وارد جامعه بشود که تقاضایی برایش نیست نه‌تنها اقتصاد رارشد نمی‌دهد بلکه باعث می‌شود کلی پول و هزینه‌ هم هدر برودآدام اسمیت شدیداً اعتقاد داشت که دولت نباید در این روند دخالت کند اگر دولت بیاید وسط یک سری کالاهایی را عرضه می‌کند که مردم ناچاراً آن کالاها را خریداری کنند و شاید مورد تقاضای مردم نباشند این قضیه نظم اقتصاد آزاد را بهم می‌زند اسمیت معتقد بود مرکانتیلیسم باید از بین برود و حکومت‌ها باید اقتصادی بین کشورهای مختلف را آزاد کنند کشورها نباید با وضع مالیات و عوارض گمرکی سنگین مانع تجارت آزاد بشوند چون این باعث می‌شود در قوانین طبیعی اقتصاد دست برده بشود و اقتصاد غیرآزاد به نفع هیچ‌کس نیست ، کتاب ثروت ملل آدام اسمیت در قرن‌های ۱۹ و ۲۰ به مرجع اقتصاد سیاسی در اروپا و آمریکا تبدیل شد

- ایالات متحده بزرگترین دست آورد روشنگری ، و اما از آمریکا بگوییم ، آمریکا هیچکدام از این مشکلاتی را که گفتیم نداشت یا خیلی کم داشت ، کدام مشکلات ؟ مشکلاتی را که در این دو قسمت عصر روشنگری گفتیم کلیسا ، خاندان‌های سلطنتی ، مشکلات و قیدوبندهای سنت‌های کهنه اروپایی ، هیچکدام از این‌ها در آمریکا وجود نداشت ، مثلا آنها کلیساهای سازمان‌یافته یا پادشاهان مستبد و خاندان‌های سلطنتی یک هزار ساله نداشتند همچنین بسیاری از سنت‌های چند یک هزار سال هم در بینشان نبود از طرفی سال‌ها شکنجه کلیسا را تجربه نکرده بودند و به‌همین دلیل نفرت وحشتناکی هم از دین نداشتند ، همین نبود تاریخ و فرهنگ و مذهب مشخص ، از آمریکا یک لوح سفید می‌ساخت که هر تفکری می‌توانست به‌راحتی روی آن سوار بشود ، با ورود تفکرات روشنگری به آمریکا ، بسرعت این کشور به مقصد نهایی روشنگری تبدیل شد حتی قانون اساسی آمریکا هم براساس نظر فیلسوفان روشنگری نوشته شد در قرن‌های بعد تمام تفکرات روشنگری به بهترین شکل در ایالات‌متحده پیاده شدند واپسین سال های روشنگری ، در دهه ۱۷۸۰ حکومت فرانسه در آستانه‌ی ورشکستگی بود اشراف و مقامات کلیسا به امتیازاتشان چسبیده بودند و سلطنت مطلقه نمی‌ دانست تا چه حد نارضایتی مردم جدی است ، فرانسوی‌ها تقریباً به همه‌چیز جامعه معترض بودند از طرفی فقر زیاد شده بود و مواد غذایی نایاب شد فرانسوی‌ها پیشرفت کشورهای دیگر را می‌دیدند اما در خودشان هیچ پیشرفتی حس نمی‌کردند همین سرخوردگی باعث شد مردم به سمت روش‌های رادیکال رو بیاورند آنها در سال ۱۷۸۹ به شورش بزرگی دست زدند چیزی که به آن انقلاب کبیر فرانسه گفته می‌شود روشنگری را نمی‌ شود دلیل اصلی انقلاب فرانسه دانست ولی بدون شک در روند فکری انقلابیون تأثیر زیادی گذاشت ، مجلس ملی تأسیس شد ، تمام امتیازات کلیساها برچیده شد ، نظام فئودالی از بین رفت ، همه القاب سلطنتی غیر قانونی شد ، همه افراد در برابر قانون یکسان بودند ، مجلس قوانینی را برای پادشاهی مشروطه وضع کرد ، آنها جسدهای روسو و ولتر را یک‌بار دیگر با مراسم باشکوه به خاک سپردند و از این افراد به‌عنوان پدران انقلاب یاد کردند درست است که در فرانسه انقلاب شده بود و تحولات زیادی رخ داد اما خیلی زود همین حکومت انقلابی ، یکی از تاریک‌ترین صفحات تاریخ فرانسه را ورق زد ، در سال ۱۷۹۳ فرانسوی‌ها شاهد جنایات و قتلی بودند که در تاریخشان چنین چیزی را ندیده بودند این اتفاق وقتی افتاد که بعد از یک دوره کشمکش یک جناح به‌شدت افراطی بر جنبش مسلط شد و رژیمی خشن و جنایت‌کار مشهور به حکومت ترور یا حکومت وحشت را به وجود آورد به دستور حکومت جدید هزاران نفر با دستگاه قتاله‌ی جدیدی بنام گیوتین گردن زده شدند بسیاری از اشراف و کسانی که با حکومت قبلی رابطه داشتند اعدام شدند هر کسی که به هر نحوی با حکومت جدید مخالفت می‌کرد زیر تیغه گیوتین می رفت ، حتی بسیاری از رهبران انقلاب که با شیوه جدید حکومت مخالف بودند آنها هم گردن زده شدند رهبران انقلاب ، تقویم قدیمی مسیحی را کنار گذاشتند و تقویم جدیدی را پایه‌گذاری کردند که مبنای آن آغاز انقلاب بود آنها حتی در کلیسا مراسم بزرگی برپا کردند و در آن به تمسخر مذهب و دین پرداختند فرانسه که رؤیای کشوری آزاد مانند انگلیس و آمریکا را در سر داشت به دست حکومتی افتاده بود که فرسنگ‌ها با تفکرات روشنگری فاصله داشت روشنفکران و فیلسوفان عصر روشنگری نمی‌توانستند باور کنند که تفکراتشان چنین حکومت بی‌رحمی را در فرانسه به وجود آورده است اروپایی‌ها ترسیده بودند که نکند افراطیونی مانند انقلابیون فرانسه در کشورهای آنها هم ظهور کنند و با شعار روشنگری دست به چنین جنایاتی بزنند این‌جا بود که بسیاری معتقد بودند روشنگری شکست خورده است ، برخی معتقد بودند فیلسوفان یک نیروی آتئیستی و بی‌رحم را آزاد کردند که تمام نظم و سنت‌های گذشته را زیر پا له کرد و آینده جهان را نابود می‌کند همین حکومت ترور فرانسه راه را برای یک دیکتاتور جنگ‌طلب به نام ناپلئون بناپارت هموار کرد درواقع بعد از به قدرت رسیدن ناپلئون در سال ۱۷۹۹ و تهاجمش به همسایگان فرانسه ، کشورهای اروپایی خودشان را در حالت جنگ با روشنگری می‌دیدند بسیاری از فرانسوی‌ها از روشنگری بیزار شده بودند و خواستار بازگشت به دوران سلطنت در فرانسه بودند اما روشنگری با وجود همه این تلخی‌ها میراثی هم به‌جا گذاشت که حتی فاجعه انقلاب فرانسه هم نتوانست روشنگری را خاموش کند ، آزادی ، دموکراسی ، انسان‌دوستی ، حقوق بشر ، آزادی اندیشه ، آزادی بیان ، آزادی رسانه ، و این باور که علم و فناوری به بهبود زندگی انسان کمک می‌کند همگی میراث روشنگری بود ، برده‌داری از بین رفت ، شکنجه ممنوع شد ، پرورشگاه‌های کودکان بی‌سرپرست به وجود آمد ، محاکمات عادلانه تر شد مدارس و دانشگاه‌های امروزی میراث روشنگری هستند ، با کنار گذاشتن قواعد سنتی و مذهبی دست‌وپاگیر بسیاری از هنرمندان سبک‌های جدیدی از هنر را در موسیقی و نقاشی به وجود آوردند ، جهان مدرنی که امروزه در آن زندگی می‌کنیم بدون عصر روشنگری قابل تصور نبود.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار