شوشان ـ هوشنگ نوبختعید است و بوی بهار به مشام می رسد. فصل زایش پونه و رویش بابونه و عشق بازی کبک های ساکن تاراز.
رفیق باز که باشی تازه می فهمی که بهار فصل آزمون و خطا نیست. بهار موسم گرفتن تصمیم برای رفتن به بهترین سفرها است.
نه اینکه الان مهم نیست ولی به من چه که شاسی ماشین ات چه قدر بلند است وقتی می بینی شانه می زنم یال بلند اسب زین کرده ی پدربزرگم را که یادگار دوران مشروطه است.
برای من چه فرقی می کند گوشی موبایل ات چه مارکی دارد وقتی هنوز بی تاب باز کردن نامه ی معشوقم هستم که مانده به گرمسیر برای کمک به برزگران .
خیلی برایم تفاوت نمی کند که درجه مایکروفر را روی چند می گذاری وقتی طعم چای چاله ام زیر درخت بلوط ، چیزی شبیه به شراب های ناب شیراز شده است.
از من مخواه که سراغ از بلیط کنسرت های نوروز بگیرم وقتی که تمام گوش ها محو بلال های غلامشاه می شوند آنجا که چرخ گردون را شکر می کند بابت چرخیدن و رسیدن به یار موسم غروب در وارگه شیمبار.
نوروز است و تالارها رقابت می کنند با رستوران ها برای تنوع لیست چاشنی ها و غذاهای لاکچری در حالی که من، بی صبرانه مشتاق پختن چند سیب زمینی هل پزم در چاله ی وارگه ای که می گویند زادگاه من است ، جایی در اطراف دشت خدا خوب کرده ی لالی .
نوروز است. فصل سفره های رنگین و هفت سین در حالی که من مست از خوردن توله ای که سرو شده با دوغ شیر گله بزی که به ریشه کرفس ها هم رحم نمی کنند تا نام آورترین ترین برند کلسیم سازی دنیا را به اسم اندیکا بزنند.
تو را نمی دانم رفیق که با چه لباسی در چه مجلسی چگونه برای خودت در لابی کدام هتل صفا می کنی اما خوب می دانم که من غرق عشق و حالم پای چای چاله ای زیر درخت کنار به وقت پسین حوالی همان جایی که یک شیر سنگی روی مزاری به غرور ایستاده در غروب.
نوروز است و فصل سرایش اذان. راستی سلام مرا برسان به امام جماعت و بگو که هوشنگ در حالی که طعم دهانش بوی پونه می داد و دخیل بسته بود به بید بلند چم آسیاب، ایمان آورده به هر آنچه در نمازهاست. سلام برسان و بگو به صالح ابراهیم ، بچه لرهای عشایر به واسطه کوچ کمی به لطف خدا نزدیک ترند و تو این را روی منبر نگفته ای هنوز.