شوشان ـ محمد شریفی :
جناب بیات محمدی، آدمی است از جنس دکتر رحیم قمیشی، رزمنده، جانباز، مطالبه گر،دیر زمانی است که جناب محمدی با نثری ساده و روان و بدون آلایش، دردها و رنج های جامعه را بدون تعارف، شسته و رُفته بیان می کنند۔جنگ که شد،بیات در مقطع راهنمایی در دهستان بِلَواس(باغملک خوزستان) به تحصیل مشغول بود،قد بلندی داشت،لاغر و استخوانی بود، در عوض هوش سرشاری داشت،جزو شاگرد اولی ها بود، کتاب هم می خواند، در مسابقات هنری آموزشگاه در بخش مقاله نویسی چندبار حائز رتبه ی استانی شده بود، کم کم پای بیات به جبهه های جنگ کشیده شد، در هر اعزام، به قول انوری ابیوردی ، تیر بلا که از آسمان ببارد ، یکراست می آید سراغ انوری،توی جنگ جای انوری و بیات محمدی انگار با هم عوض شده بود، اندام نحیف و لاغر این جوان ایلیاتی گویا سیبل ترکش ها شده بود و همین هم باعث آوازه اش شده بود، چنانچه یگان های امدادگر جبهه های جنوب و کادر بیمارستان های صحرایی،اگر در عملیاتی، بیات را غرق در خون روی برانکارد نمی دیدند، دچار تعجب می شدند،خود من که گاهی در بیمارستان ها به عیادتش می رفتم،وقتی به اندام ترکه ای و لاغرش و زخم های کاری جدید که به سایر زخم هایش اضافه شده بود، نگاه می کردم، دلم می گرفت، دلم می خواست بزنم زیر گریه،اما بیات بسیار صبور بود، در تحمل دردها و زخم ها مثل کوه مقاوم بود، اگر تمام پوست بدنش را زنده زنده هم می کندند، نه آخ می گفت و نه خم به ابرو می آورد، تازه شیرین کاری هم می کرد، جوک هم می گفت، به عیادت کنندگان هم کلی روحیه می داد۔اما ترکش آخری، فک چپ و راستش را طوری بهم دوخت که ناچار به آلمان اعزامش کردند، یکسال تمام دهانش را با پیچ و مُهره قفل کردند،در آلمان تنها غذایش سرم و انتقال مایعات از طریق سرنگ به "مری" بوده تا معده اش خشک نشود۔ده ها عمل جراحی سخت همراه با پیوند استخوان رویش انجام دادند، کادر درمان آلمان برایش سنگ تمام گذاشتند،آلمان ها ثابت کردند،علم پزشکی متاثر از مرزهای جغرافیایی نیست، خودی و غیرخودی، رنگ پوست و نژاد و نوع پوشش و دین و مذهب در نوع فرایند درمان نه تنها کوچکترین خللی ایجاد نمی کنند، بلکه آنها را مصمم تر می کرد ، در سرویس دهی به مجروحانی که هیچ همراه و عیادت کننده ای نداشتند بیشتر دلسوزی بکنند ،بیات بعد از ماهها سپری کردن در تخت بیمارستان های آلمان با یک عالمه خاطرات خوب از کادر درمان آنجا به ایران برگشت، من و آسید محمد جزو اولین هایی بودیم که به عیادت بیات رفتیم، سید دل نازک بود و تمام وجودش سرشار از مهر و مهربانی و فامیل خواهی بود، آسید محمد همینکه فک های تحلیل رفته و کوچک شده بیات و پیچ و مهره های فلزی را دید، زد زیر گریه۔۔۔ بیات خیلی بی تابی می کرد که بتواند مثل قدیم با لطیفه گویی فضا را تلطیف بکند و ما را حالی بکند که حالش خوب است، اما پیچ مهره ها حتی ایجاد یک تبسم ساده را هم ازش گرفته بود، سالها گذشت و بیات با نهایت سرسختی با ناملایمات جنگید و سلامتی نه چندان نسبی را دوباره بدست آورد، بیات کم کم به فکر زن گرفتن افتاد، چندجایی هم به خواستگاری رفت۔۔۔
یک روز آقا سیدمحمد با نهایت خوشحالی بیات را دید، گفت: آقا بیات همین روزها ابلاغ استانداری یا فرمانداری را برایت صادر می کنند، بیات گفت : چطوری؟
آقا سید محمد گفت: امروز یک گروه تحقیق آمدند،خدایا شکر به من برخورد کردند، من هم گفتم، آقا بیات یک جوان مومن انقلابی است، همه اش در جنگ بود، تمام بدنش پر از ترکش هست، نه معده دارد و نه روده، نه فک دارد و نه دندان ، حتی اون اصل کاری را هم ندارد۔۔۔
بیات پرسید، قیافه شان چطور بود، سید مشخصات ظاهرشان را که داد، بیات دو دستی زد تو سر خودش۔۔۔
سید، هاج واج مانده بود، بیات گفت: آقا سید من فلان جا خواستگاری رفته بودم، آنها هم برای تحقیق آمده بودند، با این تعریف و توصیفی که شما از من کردید، یعنی پا گذاشتید روی بخت نداشته و برگشته ام، قربون جدت برم، من مجروح جنگی هستم ولی نه به آن غلیظی، اتفاقا تنها جایی که از من سالم باقی مانده بود،همان اصل کاری بود که با این اوصاف فاتحه اش را خوانده ای ۔۔۔سید فقط از چشمانش قطرات اشک سرازیر می شد و آهسته گفت، چه می خواستیم و چه شد۔۔۔۔؟ بیات صورت سید را بوسید، چندتا لطیفه و جوک گفت، اما سید همچنان دمق بود،
خلاصه، سید شماره تلفن گروه تحقیق را پیدا می کند، شرح ماوقع را برایشان توضیح می دهد، که من فکر می کردم ،حتما دولت می خواهد، جبران مافات کند و به بیات مسئولیت و پستی بدهد، من هم پیاز داغش را زیاد کردم ، بعد که وصلت برقرار شد، سید گفت: آقا بیات اول ناخواسته خرابش کردم، بعد هنرمندانه آبادش کردم، حاصل ان پیوند مبارک یک دختر و یک پسر خودساخته و دوستداشتنی است که خدایشان نگهدارد، اما سالهاست که جای آن سید نازنین خالیست، چه نازنین مردی بود۔
قضیه اکبر پونیزها را نشنیده....نمیداد اغلب این کارهای ناشایست را خودشان کردند بعد مانند پیراهن عثمان علم کردند و به قول امیرالمومنین علیه السلام، خونی که خودشان ریختند از ما طلب میکنند! جالب است حدود ۸۰ درصد مردم را مقابل کسانیکه به آقای جلیلی رأی دادهاند قرار میدهد واقعا برای تفکر کوچک ایشان متاسفم!