شوشان ـ محمدتوفیق مشیرپناهی :
از دلار، طلا و بنزین گرفته تا روغن، برنج، ماکارونی و آب معدنی، همه را انبار میکنیم. چه اتفاقی افتاده است که بخشی از جامعه به چنین رفتارهایی دست میزنند؟ رفتاری که بارها و بارها در بحرانهای اقتصادی و کمبود یک کالا تکرار کردهایم و خودخواسته به گرانیها دامن زدهایم. برخی میگویند: «ترسیدهایم جنگ شود، شرایط زندگی در جنگ را قبلا تجربه کردهایم.» تجربهای که به چهار دهه پیش برمیگردد و در حافظه تاریخیمان مانده و ما را به رفتارهای غیرفرهنگی سوق میدهد. پرسش اینجاست که در چند روز گذشته خبرها و عکسهایی منتشر شد مبنی بر وحشت مردم از جنگ، طوری که عدهای به فروشگاهها و جایگاههای بنزین برای خرید و انبار کردن لوازم ضروری، بدون توجه به سطح نیاز خود و دیگران هجوم بردهاند، چه شد که «مای جمعیمان» اینگونه خودمحور شد؟ در سادهترین پاسخ میتوان گفت افراد جامعه هم حق و حقوقی دارند، هم تکلیفی. آنها اشخاصی را به عنوان مراجع خودشان در نظر گرفتهاند، لیدرهایی که هرازچندگاهی سروکلهشان پیدا میشود، پس حقوقی بر آنها دارند و در عین حال در مقابلشان تکلیفی. در حالیکه مدتهاست بیشتر «حقمدار» شدهایم تا «تکلیفمدار». به اعلامیه حقوق بشر که نگاه کنیم، در یکی از بندهایش آمده که باید زمینهای در جامعه فراهم باشد تا شهروندان بتوانند ایفای وظیفه بکنند و نسبت به جامعه خودشان تکالیفی بر عهده بگیرند، به عبارتی یک اصل اساسی حقوق بشر این این است که افراد امکان این را داشته باشند که در قبال جامعه و کشور و مردم خودشان و حتی فراتر از آن، نسبت به انسانها در هر جایی که هستند، احساس وظیفه و تکلیف بکنند و در این ساحت دست به اقدام بزنند. این یکی از اصول مهم حقوق بشر است که متاسفانه در قانون اساسی ما مفقود است؛ یعنی قانون اساسی ما عمدتا بر اساس «حقمداری» نوشته شده، به این معنا که دولت باید یکسری از کارها را انجام بدهد، مسکن بسازد، رفاه ایجاد بکند، امنیت ایجاد بکند و همه فرصتها و موقعیتها را برای آحاد مردم جامعه فراهم بکند. اینجا به هیچ وجه به تکلیفمداری و وظایفی که افراد در جامعه خودشان بهعنوان شهروند باید بر عهده داشته باشند، هیچ توجهی نشده است. البته یکسری حقوق مثل اینکه افراد بتوانند رای بدهند یا آزادانه متولیان امور خودشان را انتخاب کنند هنوز وجود دارد! اما همانطور که اشاره کردم کافی نیست و سر سلامت به مقصد نمیرساند!
حال ببینید در شرایطی که همواره گفته شده دولتها مکلفاند مثلا فلان کار را انجام بدهد، چطور انسانها در جامعه از وظایف و تکلیفی که نسبت به هموطنانشان دارند غفلت میکنند. در این شرایط، وقتی اساسا انسانها حقمدار باشند نه تکلیفمدار و هیچ نوع مکانیزمی در جامعه وجود نداشته باشد که بتواند آنها را نسبت به آنچه در جامعهشان اتفاق میافتد، مسئول سازد، نهایتا با شکست دولتها شرایطی بهوجود میآید که مردم منافع فردی خودشان را بر مصالح جمعی ترجیح میدهند و هر فردی به خود و منافعش فکر میکند؛ چون اساسا نه آموزش دیدهاند نه در فرایند جامعهپذیری قرار گرفتهاند. چنین افرادی در شرایط خاص چطور میتواند به جامعه کمک کنند؟ با این پیشینه چطور میتوان انتظار داشت در شرایط سخت اقتصادی که امروز کشور درگیر آنشده مردم تکلیفمدار رفتار کنند؟
امروزه بسیاری از کشورهای توسعهیافته توانستهاند روحیه محلهای را دوباره احیا کنند، یعنی افرادی را تربیت میکنند که حداقل در محدوده محلهشان تکلیفمدار باشند و فرایند مداخله آنها را در مشکلات محله فراهم میکنند. ما هم در گذشته از این موقعیتها برخوردار بودهایم ولی آن را از دست دادهایم که حلقوم به فریاد بگشاییم «نترسید نترسید ما همه با هم هستیم.» در گذشته هر کس در محلهاش، در مکان زندگی خود اگر مشکلی برای همسایگانش پیش میآمد، احساس مسئولیت میکرد و میخواست کاری انجام بدهد. ولی امروز مکانیزمهایی را که باید برای این امور طراحی میکردند، نکردند، بنابراین مانند امروز حال، وقتی که شرایطی در جامعه ایجاد شود، همه افراد به تدریج حس مسئولیت اجتماعیاشان از بین میرود(چه كسی میخواهد من و تو ما نشویم؟) و منافع فردیشان ترجیح پیدا میکند بر مصالح جمعی.در واقع میشود گفت برنامهریزیهایی که نظامهای سیاسی ما در دهههای متمادی داشتند زمینه یک نوع مسئولیتگریزی و «تک افتادگی» را در مردم فراهم کرده است. ما الان داریم محصولات این نوع عقب کشاندن مردم از مسئولیتهای اجتماعیشان را میبینیم.
البته طبیعی است که فرار از مسئولیتهای اجتماعی در مقاطعی منافعی برای دولتها در پی دارد، یعنی وقتی آدمها صرفا در امور خودشان متمرکز باشند، شاید اداره آن راحتتر باشد و ساختار قدرت احساس خطری را نداشته باشد، اما در مقابل وقتی که جامعه با مخاطرات، مشکلات و مصائب مواجه شود، آنقدر آدمها درگیر مسائل فردیشان شدهاند که عملا با کوچکترین مشکلی، بحران ایجاد میشود، مثل آنچه امروزه شاهد هستیم و هر کسی تلاش میکند تا آنجایی که ممکن است لوازم و مایحتاج و کمیاب را ذخیره کند(برخی هم عمده احتکار کنند!) حالا در خانه و انبار. اینها همه روایتی دردمندانه و نتایج مداخله ما در جامعه بوده است.(به کام خودخواستهها) جامعهای که حفظ مشارکت اجتماعی، حس مسئولیت اجتماعی و تکلیفمداری آن را میگیرند؛ چنان که زهر واقعیت را از عینیت میگیرند و اینجاست که کار قدرت راحتتر میشود تا بنیانهای اجتماعی از بین بروند. در چنین وضعیتی وقتی بحرانهای بزرگ فرا میرسد و نهایتا دولتها میخواهند به مردم گزارش بدهند و بگویند مشکلی نیست، افراد برای بقا خودشان و به این دلیل که احساس همبستگی نداشته باشند، مشکل را بزرگ و بزرگتر میکنند و در پایان این پرده خود را(دولت) شریک غم و مصائب مردم میدانند و شوربختانه بخت و پیاله به کام، دور دگر میزند.