امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
روز معلم که می شود اهرم های تبلیغاتی بکار می افتند و نمودارهای عملکرد ترسیم می شوند من نیز معلمم و این روز را فقط می توانم به خودمان تبریک بگویم اگر در فرم امتیاز گذاری حدنصاب را نیاوریم دریغ از یک لبخند ی که مسئولین نثار کنند.من معلمم و در گرد و غبار گچ آلود سرفه ای خواهم کرد تا ریه هایم که با طعم گچ مانوس گشته اند دوباره حیات یابند. تکنولوژی را با شیوه هایم خسته کرده ام و مدرسه ام را در بیهوشی محض هوشمند نموده اند اما به گچ عادت کرده ام و از دوران پدر بزرگ در خانه ای که دیوارهایش گچ بری شده اند سکونت دارم و دیوارهای گچی که زودتر از همه دیوارها خنک می شوند تکیه گاهم قرار می گیرند تا در بی گچی روزگار ریه هایم متورم نشوند ! من معلمم با دنیایی از نامهربانیهایی که در دل دارم اما مهربانم و آیین روزگار با مهربانان مهربانی نکرده است! من معلمم که پا در راه انبیا نهاده ام تا صدای شکوه گر نی را که حکایت از جداییها می کند بشنوم و بر چوپان نی نواز احسنت و آفرین می فرستم که عزتم از اوست همانی که ترجمان همه خوبیهاست. من معلمم که سیاست بازان را وقعی ننهاده ام و فردا را اندیشه کرده ام و بذر مهر پاشیده ام تا در ختهای سرسبز و با ریشه جای مردان سیاست بروید و از سرسبزی آنها خلقی لذت برند و از میوه اش تناول کنند و از سایه اش خستگی به درکنند و از افتادگی اش درس بیاموزند. من معلمم که یکسال است طلایی ترین بیمه را برایم رقم زده اند و می دانند بیمارم و رنجور و تن به درد سپرده ام و از بیدردی گریزانم .من معلمم همانی که بعد از سی سال رنج یک لوح تقدیم می دارند که به افتخار بازنشستگی نائل آمده اید ! و من که جوانی ام را دریغ نداشتم و زکات علمم را دادم دریغ از نثار یک لبخند و راز فردوسی که سی سال رنج او عجم را زنده کرد برملا می شود و درمی یابم و همراه فردوسی به گریه می افتم و می گویم باید معلم را پاس داشت و من معلمم پر از سرفه های گچی و تنی پر از زخم نامهربانی ها اما هنوز مهربانم که مهربانی آیین من است ابتدای من با مهر، محبت، مردانگی ،معیار،میزان آغاز می شود و وای بر کسانی که معلم نیستند! من معلمم تماشای قامت رعنای جوانانی که برای بوسیدن دستانم خم می شوند بهترین مرهم زخمهایم می شود و سرمستم می کند ومشعوف می شوم و از بی تجلیلی گلایه نمی کنم و بر فرمهایی که آدمها در آن امتیاز می گذارند بیزار می شوم و درمی یابم که رضای او که خالق هستی ست را پشت سر دارم و با لبخندش پر از لبخند می شوم تا بمیرم که آن صمد نگاهم را صمدانه می کند و در اوج بی نیازی به تجلیل های خودساخته دیگران که دل به همایش و نمایش می بندند و خوش می کنند می خندم.من معلمم یعنی برادر با بوعلی ،خوارزمی،بیرونی ،مطهری،طباطبایی و خدا را دوست دارم یقین دارم او با ماست مرا شمع می خوانند اما من خورشیدم و حیات جانداران از تابش انوار من است ! شمع برای یک مقطع کوتاه ست ولی خورشید تعلق به همه اعصار دارد و فروزش آن نگاهها را تسخیر می کند وقتی خورشید نیست شب می شود و روز از برکت خورشید است که گرما بخشیدن خورشید را باید دریافت .