به قلم مهرداد طافی
نمی دانم چرا امشب ناخود آگاه به یاد بابونه های خودروی کنار ریل راه آهن افتادم.
شهر من غمگین است و سکوتی سرد و سنگین در زیر پوست شهر به خود می لولد.
شهر من گرچه گفتار سکوتی تو هنوز
وارث زاگرس و اسب و بلوطی تو هنوز
شهر من گرچه جوان بودی و پیرت کردند
سهم تو شاه شدن بود و وزیرت کردند
شهر من گر چه به ترفند فریبت دادند
نام تحقیر به رفتار نجیبت دادند
شهر من گرچه درختان تو را دار زدند
و کلاغان به تو منقار زدند
شهر من فتنه گران هفت و چهارت کردند
آب در چاله ی این ایل و تبارت کردند
شهر من حق تو غم خوردن نیست خدا می داند
پاسخ عشق ستم نیست خدا می داند
شهر من کوچ کن امشب همه را برگردان
چادر و اسب و تفنگ و رمه را برگردان[1]
شهر من دیگر بابونه ندارد.
شهر من این روزها حس و حال عجیبی دارد.
شاید مانند حال آن روزهایی که توکل(شهید توکل قلاوند) غسل شهادت کرد و برای حفظ وجب به وجب خاک این سرزمین به جبهه های نبرد شتافت.
یا مانند حال روزهایی که شهید بابایی زاده برای دفاع از وطن به کردستان رفت و پیکر بی جانش غرق به خون به شهر بازگشت.
از شهادت ها و رشادت ها گفتیم به یاد چهارم آذر 1365 افتادم.روزی که اندیمشک قریب به دو ساعت توسط 54 فروند جنگنده حزب بعث طولانی ترین حمله ی هوایی پس از جنگ جهانی دوم را تجربه کرد و بیش از 1000 نفر مرد و زن و کودک شهید و زخمی شدند.
روزی که صدام در اندیمشک قصابی کرد.
دوکوهه برای همگان معراج شهداست و برای من علاوه بر این یادی است از فاتحان خاکریز فاو و هور و گردان حمزه ی سیدالشهدای شهرستان اندیمشک.
حمزه ای ها کربلا یادش بخیر
فصل سرشار از خدا یادش بخیر
اشک های در سحر یادش بخیر
روزهای پرخطر یادش بخیر [2]
استشمام کن،بوی شهدا را می فهمی؟
خاکی که حمزه ای ها بر آن تیمم می کردند، من بر آن سجده می کنم و پیشانیم را بر این خاک میسایم.
سد دز برای من نماد استقامت و پایداری شهر در مقابل موشک باران هاست و یادآور اسامی اندیمشکیهای گمنامیست که در پروسه ی احداث سد کشته شدند و نامشان در لوح یادبود 40 ایثارگر بر تاج سد ثبت شده و می درخشد.زخم موشک بر جگر سد کماکان نمایان استو او همچنان ایستاده و تنومند در برابر فشارها و ناملایمات استوار.
سد کرخه برای هر اندیمشکی انبوه خاکی است فشرده شده از جنس وطن .ذره ذره اجزای این خاک را اجزاء بدن نیاکان و دلاوران و شیران این بیشه تشکیل داده اند.
و اندیمشک سنگربانی کرد کرخه را و دز را.
خیابانها مزین با نام یکهزار شهید.فلاح،ایزدپور،اکبری،طوبی،فردچیان،موسوی،پاپی،دریکوند و و و....
راه آهن برای خانواده های اندیمشکی یادآور دستان ترک خورده و پینه بسته ی پدر بزرگ است و عرق جبین بر پیشانی او.
یادآور شب های انتظار ،شب های ماموریت پدران در ایستگاه های بزرگ و کوچک برای پاسداری و حفظ آن، بشکل آنچه امروز است.
از شهبازان تا تله زنگ؛از چم سنگر تا سپید دشت؛از سبز آب تا آهو دشت.
ساختمان(کوی شهدا) و زیبا شهر برای من تنها یک محله نیست و آدرسی و نشانی ؛ راست و چپ کوهی هستند از جنس غیرت و تعصب فرزندان و پهلوانان این دیار که پرچم کشور را در مسابقات کشتی بارها و بارها به اهتزاز در آوردند.
کوی نیرو برای من خاطره ایست از بوی مُشک از خیابان هایش در فصل بهار که حضور در "اندامُشک" را برای هر رهگذر فریاد می زند و تلنگریست برمن برای اینکه زیبایی های شهرم را دوست بدارم و نمادی است از نشاط و سرسبزی و در یک کلام "زندگی".
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم.
کوی فرهنگیان نه یک جغرافیا بل نمادیست از معلمین الوار گرمسیری و مدرسین دلسوز اندیمشکی که شاید کیلومترها در دل شب پیاده می رفتند در بین کوه ها و زمین ها و دشت ها و سنگلاخ ها برای آموزش و پرورش فرزندان این خاک.
و لور قهرمان.
براستی که چه نامی و چه اُبهتی.
نامی به بلندای تاریخ این خاک و یادی از شهر باستانی لور و اریترین و عظمت قدم های شاپور یکم ساسانی،در هم شکننده ی روم و فاتح ارمنستان،بر فراز تنگوان کوه.
شهرک های صنعتی هر چند خموش اما کورسویی است امید بخش برای روشن نگاه داشتن بذر امید در دل جوانان بی کار شهر من.
شهر من دیگر بابونه ندارد.
من امشب فهمیدم که شهر بابونه ها اگر چه دیگر بابونه ندارد ولی مردمی دارد با دل هایی بهوسعت دز و کرخه و عشقی بی پایان همچو خطوط موازی راه اهن به این شهر که اگرچه همیشه به یاد زیبایی های نهفته در شهرشان نیستند ولی در همان هنگام که به یادش نیستند نیز سخت دوستش دارند.
شهر من خاک من است و خاک من روح من که به آن عشق می ورزم از :
پل زال تا حسینیه ی قهرمان؛ از قیلاب تا مازو؛ از دوکوهه تا سبزآب؛ از شهرک بابک تا سرخکان؛ از کرخه تا دز؛ از قلعه ی لور تا کوی نیرو؛ از سنگ شکن ها و پمپ های آب تا شهرک های صنعتی؛ از چمگلک تا شهرک بهرام؛از پشت بازار تا سیل بند؛ از تنگوان کوه تا سنگ سیلان کوه و از بالا رود تا پایین رود،
که نبود هر تکه از آن زخمی است عمیق بر روح و روان من و مردمان شهر بابونه ها.
پی نویس ها:
[1] با اندکی تغییر و تلخیص در شعر "ایل من" از استاد کورش کیانی قلعه سردی
[2] با تلخیص از سروده ای از برادر بزرگوار عباس اسلامی پور
به راستی که شهر من دیگر بابونه ندارد...
به راستی که شهر من دیگر بابونه ندارد...
افرين بر شما